زندگینامه و دانلود بهترین کتاب‌های شمس تبریزی

۵۸۲ هجری قمری تا ۶۴۵ هجری قمری - ایرانی

شمس تبریزی از صوفیان و شاعران ایرانی است که بیشتر به دلیل رابطه‌ی معنوی‌اش با مولانا جلال الدین محمد بلخی شهرت دارد. به گمان بسیاری، دگرگونی زندگی و آراء و اندیشه‌ی مولانا به واسطه‌ی حضور شمس در زندگی او رخ داده است. از این صوفی تبریزی، کتابی به نام «مقالات شمس» به جای مانده که در عین سادگی زبان و شیوایی و لطافت، از عمق معنویت او سخن می‌گوید.

عکس شمس تبریزی

زندگینامه شمس تبریزی

شمس تبریزی (Shams Tabrizi) به سال 582 هجری قمری در تبریز دیده به جهان گشود. شمس‌الدین تبریزی، خورشید ایمان از تبریز است. شمس در زبان عربی یعنی خورشید؛ لقبی لایق برای محمدبن علی‌بن ملک‌داد تبریزی، همان درویشی که زندگی و افکار مولانا را متحول کرد. مولانا اما شمس را با نام‌ها و القاب دیگر هم می‌خواند: بحر رحمت، خورشید لطف، پادشاه مقتدر، شاهِ شاهان روح و نور ناب و...

داستان زندگی شمس تبریزی چندان برای ما روشن نیست؛ چرا که او اغلب روزهای زندگی خود را در سفر گذرانده است. شمس را متولد تبریز می‌دانند. تبریز سال‌ها مهد صوفیان و متفکران بزرگی مانند احمد غزالی، نجم‌الدین کبری و ابونجیب سهروردی بود. از همین رو بود که شمس از کودکی با آثار و آراء این بزرگان آشنا شد و در برخی از مسائل از سهروردی پیروی کرد. اسناد و اطلاعات اندکی درباره‌ی شمس تبریزی وجود دارد؛ یکی از آن‌ها «ابتدانامه»، نوشته‌ی سلطان‌ولد است و دیگری، کتاب «مقالات شمس» که به خودِ شمس نسبت داده می‌شود. بااین‌حال حتی کتاب مقالات - که از متون کهن ادبیات فارسی‌ست - نیز در شناخت شمس تبریزی چندان کمکی به ما نمی‌کند.

شمس دوران کودکی خود را در تبریز گذراند. پدرش با آنکه صفات نیک فراوانی داشت، اما در درک نشانه‌های بزرگی روح فرزند خود، ناتوان بود. همین شد که شمس از خانواده فاصله گرفت و عزم سفر کرد. او علاقه‌ی بسیاری به سفر داشت و شاید لقب پرنده از همین علاقه‌ی وی برگرفته شده باشد. شمس در ابتدا شاگرد ابوبکر زنبیل‌باف بود. سپس از محضر استادانی مانند شمس خونجی، شیخ رکن‌الدین محمد سجاسی و... بهره برد. در دمشق نیز با شیخ محی‌الدین ابن عربی دیدار کرد، اما آنچه را می‌کاوید، در وی نیافت. در مقالات چنین آمده است: «کسی را می‌خواستم از جنس خودم که او را قبله سازم و روی بدو آرم که از خود ملول شده بودم. تا تو چه فهم کنی از این سخن که می‌گویم که: از خود ملول شده بودم. اکنون چون قبله ساختم، آن چه من می‌گویم فهم کند، دریابد.»

شمس اغلب ردای مشکی بلندی از نمد می‌پوشید و در کاروانسراها اقامت می‌کرد. او در جست‌وجوی آگاهی، بزرگی و دانایی بود و پس از سال‌ها سرگردانی در سن شصت‌سالگی، این خرد و دانش را در مولانا یافت.

ملاقات شمس و مولانا

زندگی برای مولانا جلال الدین محمد بلخی به عنوان یک عالم دینی، تقریباً عادی و در آرامش کامل می‌گذشت. مولانا در آن هنگام از اساتید فقه، حدیث و معارف دینی آن شهر بود و جلسات درسش، همواره از شاگردان، علاقه‌مندان و ارادتمندان وی لبریز می‌شد. شاید بتوان گفت نقطه‌ی عطف زندگی مولانا، در همان حوالی سال 642 هجری قمری اتفاق افتاد؛ زمانی که در قونیه با صوفی سرگردان و مرموزی به نام شمس‌الدین تبریزی آشنا شد. این شمس تبریزی بود که توانست مولانا را با ژرف‌ترین و عالی‌ترین سطوح عرفان آشنا کرده و او را از یک عالِم دینی وارسته به عارف و شاعری پرشور تبدیل کند؛ همان شمس که بسیاری از شاگردان مولانا، او را حتی لایق هم‌گام شدن با استاد بزرگ خود نمی‌دانستند و برای پنهان کردن حسادت و کینه‌ی خود نسبت به او، تلاشی هم نمی‌کردند. ارادتمندان مولانا در هراس بودند که آبرو و اعتبار شیخ بزرگشان در این هم‌گامی و همراهی خدشه‌دار شود. اما مولانا، شمس را کامل‌ترین مظهر خداوند می‌دانست و عشق و ارادت خود را به وی، با سرودن اشعار و طی طریق در مسیر او ابراز می‌کرد. مولانا در ملاقات با شمس چنان متحیر و مبهوت شد که تدریس را رها کرد. شمس، این استاد گمنام، مولانای پرآوازه را به ترک علم و تدریس ترغیب کرد و او را به رقص و شعر و سماع فراخواند.

از ماهیت واقعی اولین ملاقات شمس و مولانا چندان اطمینان‌ خاطری نمی‌توان داشت؛ چرا که روایات متعدد و گاه حتی متناقض فراوانی در این‌باره وجود دارد. می‌توانیم شمسِ شوریده و پریشان‌ْظاهر را تصور کنیم که مرکب پرجلال مولانا و مخلصانش را متوقف کرده تا پرسشی را بی‌رعایت آداب مرسوم از شیخ بزرگ جویا شود. شاگردانِ متعجب و خشمگین را در خیال بیاورید که این پرسش را از شمس با آن شکل و شمایل می‌شنوند: «صراف عالم معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا از این پرسش آشفته می‌شود و پاسخ می‌دهد: «محمد (ص) سرحلقه‌ی انبیاست. بایزید بسطامی را با او چه نسبت؟» شمس دوباره می‌پرسد: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شانی؟»

مولانا را عمق این پرسش متعجب می‌کند. از مرکب خود پایین می‌آید و سرانجام پاسخ می‌دهد که محمد (ص) بزرگ‌تر است، چرا که بسطامی تنها یک نصیب از خوان الهی داشته و در همان نقطه از راه، متوقف شد؛ در حالی که راه برای پیامبر همیشه باز است. مولانا از آن به بعد، جذب سخنان و شیفته‌ی شخصیت این عارف سرگردان شد. آن دو از آن روز به بعد ساعاتی طولانی را در خلوت با یکدیگر می‌گذراندند. مولانا در شمس، کمال و اصالت یک انسان را می‌دید. شمس، مولانا را از تعلقات مادی رهانید و آداب و رسومی که این عالم مشهور، سخت پایبندِ آن بود را به چالش کشید.

شمس تبریزی در گفت‌وگوها و نشست‌وبرخاست‌هایی که با مولانا داشت، تلاش کرد تا او را از ظواهر دین عاری ساخته و ایمان را در ژرفای وجودش از نو و به شیوه‌ای دیگر به وجود آورد. او بود که به مولانا سکوت - یکی از مراحل عرفان - را آموخت و شاید همین سکوتِ آموخته از شمس باعث شد تا مولانا تخلص خموش را برای خود برگزیند.

شمس تبریزی و جدایی از مولانا

پس از هر بار گفت‌و‌گو با شمس تبریزی، رفتار و گفتار مولانا غریب‌تر از قبل می‌شد. پیروان مولانا و مردم عادی، ناراضی از حرکات و کلام شیخ بزرگ خود، که گویی دیگر نمی‌شناختندش، زبان به ملامت شمس و توهین نسبت به او گشودند. شمس نیز وقتی نارضایتی مردم را دید، قونیه را ترک کرد. مولانا در نبودِ او، از همه، حتی خانواده‌ی خود کناره گرفت و تلاش کرد به هر راهی، مراد خود را بیابد. سپس خبر آوردند که شمس‌الدین در شام دیده شده است. مولانا با شنیدن این خبر، پسر خود، سلطان ولد را راهی این شهر کرد تا شمس را برگرداند. یار مولانا به قونیه بازگشت و سرودن اشعار و سماع را از سر گرفت؛ اما بدگویی بدخواهان نیز از سر گرفته شد. شمس برای بار دوم و این‌بار برای همیشه قونیه را ترک کرد. برخی بر این باورند که شمس به دست سلطان ولد یا گروهی از شاگردان مولانا کشته شده است؛ اما برای این روایت، چندان دلایل محکمی وجود ندارد. وفات شمس تبریزی را به سال 645 هجری قمری و در خوی می‌دانند، اما در این تاریخ و نیز مدفن شمس نیز تردیدهایی وجود دارد.

محمدعلی موحد، عرفان‌پژوه و محقق برجسته، معتقد است مقبره‌ای که در حوالی شهر خوی به نام مناره‌ی شمس تبریزی معروف است و قدمتی طولانی دارد، آرامگاه واقعی شمس تبریزی است. اما بزرگانی دیگر مانند بدیع الزمان فروزانفر و محمدعلی تربیت در این مورد با وی اتفاق‌نظر ندارند. فرانکلین دی لوئیس، مولوی‌پژوه برجسته، با وجود آنکه درباره‌ی انتخاب خوی به عنوان مدفن شمس تبریزی مردد است، اما این شهر را بنا به اسناد و مدارک موجود، آخرین اقامت‌گاه شمس برمی‌شمارد.

بهترین کتاب شمس تبریزی

کتاب مقالات شمس (The Conversations (Maqalat) of Shams of Tabriz): شمس‌الدین تبریزی علاقه و توجه چندانی به نوشتن افکار و اشعارش نشان نمی‌داد و اغلب آنچه به نام وی به یادگار مانده است، نقل شده از مولانا و دیگر یاران اوست. از جمله‌ آثاری که به شمس تبریزی نسبت داده می‌شود کتاب‌ «مقالات شمس» است. کتاب مقالات، مجموعه‌ای از سخنان، اشعار و حکایت‌های دلنشینی است که در طول اقامت او در قونیه، از زبان وی بیان شده و توسط مریدان و دوستداران مولانا و شمس، به رشته‌ی تحریر درآمده است. این گفته‌ها در ابتدا به صورت نوشته‌هایی پراکنده بودند که اندک‌اندک و جسته و گریخته گردآوری شده و به کتابی واحد تبدیل شدند که اکنون ازجمله متون مهم در ادبیات عرفانی محسوب می‌شود. به باور بدیع الزمان فروزانفر، مولوی‌پژوه و ادیب برجسته‌ی ایرانی، میان مقالات شمس و مثنوی معنوی، ارتباطی غیرقابل انکار وجود دارد؛ گویی مولانا از گفته‌های شمس، تأثیر بسیار پذیرفته و اغلب حکایات و امثال خود را با الهام از مقالات نوشته است.

برای دریافت کتاب صوتی مقالات شمس که بهترین کتاب شمس تبریزی است، می‌توانید به سایت کتابراه مراجعه کنید.

1