نقد، بررسی و نظرات کتاب رمان چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟ - مهدی رضایی
مرتبسازی: پیشفرض
Ay naz
۱۴۰۲/۱۲/۱۶
12
سلام رمانی قشنگ بود! کمی گنگ، دیر معنا و مفهومش را درک کردم. سوالهای در حال خواندن این رمان در ذهنم بود که جوابشان را تا ته رمان نتوانستم دریافت کنم. چون رمان بدون جواب اینها تمام شد. اینکه آقای شاهی را کی کشته؟ این که آن مزاحم کی بود؟ این که نسترن چش شد و کجا غیبش زد؟ خوب به هر حال. رمان بسیار خوبی بود متفاوت، قشنگ، بود. سوالهای که در ذهنم خلق میکرد، بسیار جذاب و دلنشین بود ولی جواب این سوالها را نفهمیدم و این من را ناراحت کرد. دوست دارم آقای "مهدی رضایی" را از نزدیک ببینم. و بهش بگم آفرین! منم نمیترسم که کسی بهم بگه دیوانه. بر عکس بسیار هم خوشحال میشم منم مثل شما دوست دارم یکی یا حتی همه بهم بگن دیوانه و از اینکه خودم هم به کسی بگم هیچ ترسی ندارم و با جرأت کامل میگم. اینکه یکی دیگر هم مثل من فکر میکند و من در این فکر و عقیده تنها نیستم واقعا خوشحالم. این رمان حرف دل من را زده. من واقعا از این رمان بسیار خوشم آمد و پسندیدمش. کتابی که در خواندن هر حرفش هیجان داشتم. چون بسیاری عقیده هاش مثل من هست و من واقعا تحسینش میکنم!
سلام واحترام تقدیم حضور آقای رضایی عزیز
بنده از خوندن کتاب لذت بردم در حین سادگی پیچیدگیهای واقعی رو هم با خودش داشت
تخیل آدم رو قلقلک میداد مثلا من در خیال خودم شاهی رو یک فرد سیاسی ودانه درشت
دیدم که باقضاوت اشتباه در مورد همسرش باعث مرگ همسرش شد فکر میکرد همسرش
بهش خیانت کرده واحیانا همسرش دق کرد یا خودکشی کردوشاهی کسی رو که باعث این بد بینی شده بود بعداز سالها به خونه ش کشوند واز بین بردش انتقام همسرش رو گرفت واون مزاحم تلفنی هم کسی جز نسترن نبود
وحتی عشقی کهنه که یادش مدام آرمان رو آزارمیداد خیلی طبیعی بود چون عشق هرگز نمیمیره وفراموش کردنی نیست وبر خلاف دوستان عزیزی که میگفتن باعث آزارشون بوده به نظر من آرمان هرگز به همسرش خیانت نکرد ومدام هم در ناخودآگاهش با نسترن میجنگید واز یادآوری عشق قدیمیش احساس گناه هم میکرد
واما ببو هم طفلکی اینقدر بهش ظلم شد که یه روز طغیان کرد وصبرش سر اومد ولابلای این داستان در جای خودش ماجرای قابل تأملی بود در کل تمام اشخاص به نظرم حقیقی بودن حتی
دختر نامه نگار هم به قول آرمان با کمی رد گم کنی وجود داشت
در پایان از نویسنده وکتابراه ممنونم
واز بابت خیال پردازیهایی هم که خیلی سعی کردم کوتاه براتون بگم وطولانی شد عذر میخوام
🌹
بنده از خوندن کتاب لذت بردم در حین سادگی پیچیدگیهای واقعی رو هم با خودش داشت
تخیل آدم رو قلقلک میداد مثلا من در خیال خودم شاهی رو یک فرد سیاسی ودانه درشت
دیدم که باقضاوت اشتباه در مورد همسرش باعث مرگ همسرش شد فکر میکرد همسرش
بهش خیانت کرده واحیانا همسرش دق کرد یا خودکشی کردوشاهی کسی رو که باعث این بد بینی شده بود بعداز سالها به خونه ش کشوند واز بین بردش انتقام همسرش رو گرفت واون مزاحم تلفنی هم کسی جز نسترن نبود
وحتی عشقی کهنه که یادش مدام آرمان رو آزارمیداد خیلی طبیعی بود چون عشق هرگز نمیمیره وفراموش کردنی نیست وبر خلاف دوستان عزیزی که میگفتن باعث آزارشون بوده به نظر من آرمان هرگز به همسرش خیانت نکرد ومدام هم در ناخودآگاهش با نسترن میجنگید واز یادآوری عشق قدیمیش احساس گناه هم میکرد
واما ببو هم طفلکی اینقدر بهش ظلم شد که یه روز طغیان کرد وصبرش سر اومد ولابلای این داستان در جای خودش ماجرای قابل تأملی بود در کل تمام اشخاص به نظرم حقیقی بودن حتی
دختر نامه نگار هم به قول آرمان با کمی رد گم کنی وجود داشت
در پایان از نویسنده وکتابراه ممنونم
واز بابت خیال پردازیهایی هم که خیلی سعی کردم کوتاه براتون بگم وطولانی شد عذر میخوام
🌹
سلام فقط میتونم بگم یه اشتباه نوشتاری توی کتاب دیدم.. کلمه به جمله نمیخورد و حوصله ندارم برگردم تا پیدایش کنم وقتی باز کتابو بخونم همون لحظه تایپش میکنم و اینکه دوس نداشتم با رفتن نسترن و شاهی و پیدا شدن یکهویی دوست ارمان ماجرای خیانت ناتمام بدونه و ارمان به همین راحتی به دلیل بودن نسترن با مرد دیگری بیخیال نسترن خیالیش و دیوانگیاش بشه و اینکه تازه از روی حرف هدیه و رفتار نگار میشد فهمید که شاید با شاهی بی هنجره بوده شاهی خبر داشته نگار با کی بوده و اونو ب قتل رسونده این دو احتمال
و اینکه نگار واقعا خیانت کرده بود ک شناختی از همسر خودش نداشت
و نازنین بنظرم نبودش داستان رو شیک تر میکرد
در اصل احتمال میدم نازنین کسی رو کشته باشه و در مورد ببو هم نظری ندارم
بیشتر یه توهم رو شرح داده نویسنده یه خیانت موضوعش بود یه مشت احمتمال بی سر و ته ربط داده ب شخصیتهای دروغی
از جدی بودن کتاب و دخالت افکار نویسنده بجای شخصیت خیالیای ک دوست داشته باشه اما نیست لذت بردم 🤔و شیوهی تقدیم کردن کتاب به همسر بیشتر به شخصیت نازنین میخورد با اون بی ذوقی هایش!
و اینکه نگار واقعا خیانت کرده بود ک شناختی از همسر خودش نداشت
و نازنین بنظرم نبودش داستان رو شیک تر میکرد
در اصل احتمال میدم نازنین کسی رو کشته باشه و در مورد ببو هم نظری ندارم
بیشتر یه توهم رو شرح داده نویسنده یه خیانت موضوعش بود یه مشت احمتمال بی سر و ته ربط داده ب شخصیتهای دروغی
از جدی بودن کتاب و دخالت افکار نویسنده بجای شخصیت خیالیای ک دوست داشته باشه اما نیست لذت بردم 🤔و شیوهی تقدیم کردن کتاب به همسر بیشتر به شخصیت نازنین میخورد با اون بی ذوقی هایش!
متشکرم. بهترین کتابی که میشه خوند ازکلمهی اول تاآخرش بسیار لذت بخش بود.
اما اینکه داستان آقای شاهی یکم مبهم موند ولی باز هم هیچی از این رمان زیبا کاسته نمیشه و به خصوص اسم رمان انتخاب بسیار مناسبی هستش حتی اسم کتاب هم آدم رو تو فکر فرو میبره واقعا چه کسی از دیوانهها نمیترسد اما نمیتونم بگم که من نمیترسم.
متن پایانی کتاب هم با همهی کتابهایی که خوندم متفاوت بود میتونم بگم بهترین کتاب هستش.
خوب تونسته بود معضلات جامعه رو به تصویر بکشه و داستان رو خوب پیش ببره
ولی اونجایی که میخواستم جواب سوالاتمو پیدا کنیم یهویی داستان تموم میشه
مثلا معلوم نشد شاهی چرا و به دست کی کشته شده یا اصلا کشته شده یا نه
و اون مزاحم تلفنی کی بود و منظورش چی بود و....
ممنون از نویسنده. سپاس از کتابراه
اما اینکه داستان آقای شاهی یکم مبهم موند ولی باز هم هیچی از این رمان زیبا کاسته نمیشه و به خصوص اسم رمان انتخاب بسیار مناسبی هستش حتی اسم کتاب هم آدم رو تو فکر فرو میبره واقعا چه کسی از دیوانهها نمیترسد اما نمیتونم بگم که من نمیترسم.
متن پایانی کتاب هم با همهی کتابهایی که خوندم متفاوت بود میتونم بگم بهترین کتاب هستش.
خوب تونسته بود معضلات جامعه رو به تصویر بکشه و داستان رو خوب پیش ببره
ولی اونجایی که میخواستم جواب سوالاتمو پیدا کنیم یهویی داستان تموم میشه
مثلا معلوم نشد شاهی چرا و به دست کی کشته شده یا اصلا کشته شده یا نه
و اون مزاحم تلفنی کی بود و منظورش چی بود و....
ممنون از نویسنده. سپاس از کتابراه
کتابی که هیچوقت فراموشش نمیکنم
من واقعا از این کتاب خوشم اومد و خیلی راحت باهاش ارتباط گرفتم. برخلاف ظاهر داستان، این کتاب در واقع حرف خیلی زیادی برای گفتن داشت
بر خلاف اتفاقای عجیب غریب داستان، مطلبی که نویسنده میخواست برسونه واضح بود.
یکی از حرفای نویسنده که خیلی بهم چسبید این بود که همه بالاخره یهجورایی دیوونهاند فقط نوع دیوونگیشون فرق داره و هرکسی به یه نحوی اینو قایم میکنه...
از جناب رضایی واقعا بابت این کتاب ممنونم (بعد از خوندن این کتاب اینطور فکر کردم که با طرز فکرم توی این دنیا تنها نیستم و آدمای دیگهای هم هستن که مثل من فکر کنند) و ممنون از کتابراه برای این کتاب و همه کتابهای عالی دیگه که در اختیارمون میذاره
من واقعا از این کتاب خوشم اومد و خیلی راحت باهاش ارتباط گرفتم. برخلاف ظاهر داستان، این کتاب در واقع حرف خیلی زیادی برای گفتن داشت
بر خلاف اتفاقای عجیب غریب داستان، مطلبی که نویسنده میخواست برسونه واضح بود.
یکی از حرفای نویسنده که خیلی بهم چسبید این بود که همه بالاخره یهجورایی دیوونهاند فقط نوع دیوونگیشون فرق داره و هرکسی به یه نحوی اینو قایم میکنه...
از جناب رضایی واقعا بابت این کتاب ممنونم (بعد از خوندن این کتاب اینطور فکر کردم که با طرز فکرم توی این دنیا تنها نیستم و آدمای دیگهای هم هستن که مثل من فکر کنند) و ممنون از کتابراه برای این کتاب و همه کتابهای عالی دیگه که در اختیارمون میذاره
عالی به دلایل مختلف از جمله
بیان معضلات جامعه بانوع آوری خاص،
غلط املایی نداشت،
واز واژههای سخیف وپر غلط تازه باب شده در رمانهای نویسندگان تاجر مآب پرهیز شده بود،
هدفمند بودوپیام داشت که هر خوانندهای به وسع خود میتوانست خوشه بچیندو.... فقط بخاطر پاراف بندی نامتوازن، گاهی نمیتونستی تشخیص
بدی گویندهی دیالوگها کدام یک از اشخاص داستان هستن
ونیاز به برگشت و خواندن مجدد آن پاراگراف داشت
که گاهی هم فقط باید حدس میزدی ومیگذشتی.
ولی در مجموع نه تنهاارزش خواندن داره که ارزش خریدن کتاب ونگه داشتنش در کتابخانه کاغذی را هم دارد.
سپاس از نویسندهی توانمند وشجاع وخوش قلم جناب آقای رضایی وکتابراه
بیان معضلات جامعه بانوع آوری خاص،
غلط املایی نداشت،
واز واژههای سخیف وپر غلط تازه باب شده در رمانهای نویسندگان تاجر مآب پرهیز شده بود،
هدفمند بودوپیام داشت که هر خوانندهای به وسع خود میتوانست خوشه بچیندو.... فقط بخاطر پاراف بندی نامتوازن، گاهی نمیتونستی تشخیص
بدی گویندهی دیالوگها کدام یک از اشخاص داستان هستن
ونیاز به برگشت و خواندن مجدد آن پاراگراف داشت
که گاهی هم فقط باید حدس میزدی ومیگذشتی.
ولی در مجموع نه تنهاارزش خواندن داره که ارزش خریدن کتاب ونگه داشتنش در کتابخانه کاغذی را هم دارد.
سپاس از نویسندهی توانمند وشجاع وخوش قلم جناب آقای رضایی وکتابراه
اقای رضایی داستانها باید چارچوپ نداشته باشن ترکیب چند داستان نقطه ضعف داستان فقط نشون میده من با کمال میل تا انتهای داستان پیش رفتم ولی هیچ داستانی ضعف قسمت دیگرو به ما نشون ندادما عادت داریم هم دیگرو نقد کنیم اشکالات بیان کنیمشروع خیلی خوبی بود خیلی خوب به سمت چیزی که ما دربارش هیچ فکری نداشتیم پیش رفتین ولی یچیزی میخوام براتون بنویسم شما اگه از مسیری تا مسیری برین ممکن پیاده برین و استفاده کنین و لذت ببرین ممکنه با ماشین برین و لذت ببرین ولی ممکنه هم بخواین پیاده برین هم با ماشین شاید حتی فکر کتروام باشین در اخر یه روش برای طی مسافت انتخاب میکنین ولی دیگه از محیط اطرافتون لذت نمیبرین با احترام 🌹🙏
این کتاب به نظر من وقایع تلخ روزگار رو بالحنی عامیانه بیان میکنه
ودر طول کتاب میشه پی برد که انسانها همیشه درحال جستجوی راهی برای
برقراری ارتباط؛ نشان دادن خود وابراز وجود هستند که متاسفانه بنا به دلایل
اجتماعی ازقبیل کم فرهنگی از بی سوادی ویا مسائل خانوادگی بدتربیتی
به بیراهه کشانده میشوند وزندگیشان دیگر فقط اسم زندگی دارد و یه جورایی
تباه شده است
گاهی فکرمیکنم انسانهایی که قرنها پیش زندگی میکردن خیلی آسوده تر
بودن. فکرمیکنم ما اینقدرجذب این مسائل دنیوی شدیم که یاذمون رفته آخرش
می میریم پس چراسعی نکنیم حداقل یه زندگی آرامی رو در دنیا تجربه کنیم
ودر طول کتاب میشه پی برد که انسانها همیشه درحال جستجوی راهی برای
برقراری ارتباط؛ نشان دادن خود وابراز وجود هستند که متاسفانه بنا به دلایل
اجتماعی ازقبیل کم فرهنگی از بی سوادی ویا مسائل خانوادگی بدتربیتی
به بیراهه کشانده میشوند وزندگیشان دیگر فقط اسم زندگی دارد و یه جورایی
تباه شده است
گاهی فکرمیکنم انسانهایی که قرنها پیش زندگی میکردن خیلی آسوده تر
بودن. فکرمیکنم ما اینقدرجذب این مسائل دنیوی شدیم که یاذمون رفته آخرش
می میریم پس چراسعی نکنیم حداقل یه زندگی آرامی رو در دنیا تجربه کنیم
خُب آخرش هم مزاحم با صدای آشنا پیدا نشد؛مرگ شاهی توجیه نشد... خود آرمان به نظر من نقطهی کور زندگیش نسترن تا مدتها همراهش بود حتی بعد ازدواجش با نگار و اینکه حس میکردم هنوزم نسترن رو دوست داشت و به نگار فقط عادت کرده بود آزارم میداد.. من منتظر رسیدن به جواب خیلی از سوالهام بودم اما نبود...
در کل نظری ندارم! بالاخره اسم کتاب مشخص میکنه شاید انتظار خیلی از چیزها از یه "دیوونه" بعیده!
ممنون از نویسنده بخاطر وقتی که گذاشت🌹
در کل نظری ندارم! بالاخره اسم کتاب مشخص میکنه شاید انتظار خیلی از چیزها از یه "دیوونه" بعیده!
ممنون از نویسنده بخاطر وقتی که گذاشت🌹
کتاب چالش برانگیز و پر تلاطم است خواننده را به فکر کردن و تیزبینی وادار میکند و براحتی و ترم پرده از نابسامانیهای اجتماع برداشته و نگاه انسان را نسبت به افراد مشکل دار اجتماع از فاعل بودن به منفعل شدن تغییر میدهد و در کل جامعه بیمارستان را به زیبایی و شیرینی و شیوایی به تصویر میکشد. و اگر رایگان نبود واقعا ارزش هزینه کردن هم داشت. من به شخصه از مطالعهاش لذت بردم. و به نویسنده آن آقای رضایی تبریک میگویم. انشاءالله منتظر دیگر آثار زیبایشان هستم. آفرین
بسیار زیبا دردهای جامعه را بیان کرده، دردهایی که به چشم میبینیم و ساده از کنارش میگذریم. ارزش یکبار خواندن را داشت در بعضی صفحات اشتباهات دستوری یا نگارشی به چشم میخورد و علاوه بر آن در متن جاهایی که دیالوگ اشخاص درون داستان بود مشخص نبود نویسنده دارد صحبت میکند یا دوم سوم شخص داستان، همین موضوع باعث میشد من دوباره برگردم و متن را مجدد بخوانم تا متوجه بشوم ادامهی سخنان نویسنده نیست و بطور مثال نگار یا نسترن دارند صحبت میکنند.
خوندش مثل خوردن یه بستنی قیفی صورتی تو دل تابستون، چسبید. البته این دومین باره که دارم طعم این بستنی قیفی رو میچشم. اگر قرار باشه بهت نمره بدم، یه ۲۰ جایزه بردی. حتی اگر مرگ شاهی نامعلوم موند و یا اون مزاحم سریش همون طور مزاحم باقی موند. بلاخره اینو یه آدم دیوونه نوشته. ممنون که ما رو هم متوجه دیوونه بودنمون کردی. منتظر بستنی قیفی با طعمهای دیگه هستیم. شاید تو این مدت اثر دیگری هم دادی بیرون و ما از همه بیخبر موندیم.
اگر به بعضی سؤالها در داستان جواب داده نشد حتماً بخاطر این بود که قصه از افکار معلمی برخواسته بود که با وجود تحصیلاتش خودش رو با دیوانه بودن تعریف میکرد. اینکه آقای شاهی چه بلایی به سرش اومد با کلام پلیس مربوطه ناتمام موند که آرمان در مورد سرنوشت آقای شاهی کنجکاوی نکنه. گاهی تفاوت تخیل و واقعیت رو متوجه نمیشدم و با ارزیابی منطقی بهش پی میبردم. بهر حال موضوع جالبی بود. از نویسنده, گوینده و کتابراه سپاسگزارم.
بهترین کتابی که میشه خوند ازکلمهی اول تاآخرش بسیار لذت بخش بود اما اینکه داستان آقای شاهی یکم مبهم موند ولی باز هم هیچی از این رمان زیبا کاسته نمیشه و به خصوص اسم رمان انتخاب بسیار مناسبی هستش حتی اسم کتاب هم آدم رو تو فکر فرو میبره واقعا چه کسی از دیوانهها نمیترسد اما نمیتونم بگم که من نمیترسم. متن پایانی کتاب هم با همهی کتابهایی که خوندم متفاوت بود میتونم بگم بهترین کتاب هستش.
از این نظر که درمورد مشکلات جامعه صحبت کرده بود خوبه ولی دیدگاه اون معلم یا نویسنده تفاوت چندانی با ادمایی که بهشون تو داستان گیر میداد نداشت ببینید شما حداقل باید به یه بلوغ و درک از ریشه وعمق مسائل رسیده باشین نمیشه که پیرو و یه جورایی همرنگ همون جماعت باشین (کارای کلیشهای بدون فکر) بعدم بهشون گیر بدین درضمن این دیدگاه یه سری از مشکلات رو عادی جلوه میده از این آدمها کم نداریم تو جامعه مون
کتاب خوب و جالبی بود
ذهن آدم رو درگیر میکنه، واقعیت هارو بیان میکنه، سوالهایی رو برای آدم ایجاد میکنه و خواننده رو به چالش میکشه اما برات تصمیم نمیگیره که چطور فکر کنی و نویسنده افکار خودش رو به خوانندهها تحمیل نمیکنه فقط سوالهایی رو ایجاد میکند و در انتها پاسخ را بر عهدهی خودت میگذارد و این مهمترین و جالبترین ویژگی این کتابه که در کمتر کتابی دیده میشه
ذهن آدم رو درگیر میکنه، واقعیت هارو بیان میکنه، سوالهایی رو برای آدم ایجاد میکنه و خواننده رو به چالش میکشه اما برات تصمیم نمیگیره که چطور فکر کنی و نویسنده افکار خودش رو به خوانندهها تحمیل نمیکنه فقط سوالهایی رو ایجاد میکند و در انتها پاسخ را بر عهدهی خودت میگذارد و این مهمترین و جالبترین ویژگی این کتابه که در کمتر کتابی دیده میشه
ببین مهدی جان در کل بد نبود... آره... حق با تویه... بعضی وقتا، شایدم اکثر اوقات برا راحت. زندگی کردن باید درصد. دیوونگیمونو ببریم بالا... بعضی وقتا هم باید بیاریم پایین... مث کتابت... من که به نگار شک ندارم... امیدوارم نگارم نداشته باشه.... پس قضیهی مزاحم تلفنی تموم... آقای شاهی؟؟؟؟؟؟ خدا رحمتش کنه... مرد... رفت... من موندم و زندگیم.... تموم...... در کل آفرین
دیوانگی در این کتاب واقعا آشکار هست واز نظر من همه در این کتاب یه جور دیوانهاند و چیزی که میشه گفت شخصیت اصلی داستانه که خودش اینو میدونه یه جاهایی خنده دار بود یه جاهایی غمگین از اون غمگینا که ادم دلش میخواد یه گوشه بشیه وفقط غصه بخوره به حال آدما. نویسنده قلم قدرتمندی داشته واز اون کتابهایی که میشه در یکسال هم چند باری این کتاب رو خوند
کتاب خیلی جالبی بود.. وقتی نشستم پاش نتونستم از خوندن دست بکشم و تا آخرش خوندم. تصورات شخصیت آرمان طوری بود که کاملا میشد باهاش همزاد پنداری کرد و از نظر طرز نویسندگی هم واقعا تحسین برانگیز بود چونکه هنگامی که نویسنده در حال اکسپلین کردن فکرهای شخصیت اصلی بود، و تمام احتمالات رو در رابطه با یک واقعه در ذهنش مجسم میکرد، به تخیل واقعی انسان خیلی نزدیک بود.
داستانش رو دوست داشتم ولی دقیقا این حس رو داشتم که چند صفحه اخر کتاب رو نداشتم و نتونستم بخونم
اصلا پایان باز اونم به این شکل و اینکه معلوم نشد چی به چی بوده رو دوست نداشتم
دقیقا انگار جای حساس داستان که قرار بود بفهمم چی به چیه متوجه شدم چند صفحه اخر کتاب رو یکی از بین برده، همین قدر مسخره تموم شد
اصلا پایان باز اونم به این شکل و اینکه معلوم نشد چی به چی بوده رو دوست نداشتم
دقیقا انگار جای حساس داستان که قرار بود بفهمم چی به چیه متوجه شدم چند صفحه اخر کتاب رو یکی از بین برده، همین قدر مسخره تموم شد
کتاب خوبی بود و چالش برانگیز.. و همیشه امکان این وجود داره افکار انسان اشتباه و فرد دچار مشکل کنه... فرد خیالی زن نویسنده بسیار زنده و.. فعال بود... بعضی از وقایع نامعلوم مثل مرگ آقای شاهی... نسترن که چرا از ذهن دیوانه رفت.. خخخ... نگار که همیشه مقایسه میشه با نسترن... کلا نویسنده مرز دیوانگی رو رد کرده بود 😍😀🥰😀😇🤣😆😃
به نظرم نویسنده در این کتاب سعی کرده بود بگوید که همهی ما دیوانه هستیم و نباید از این فرار کرد ولی به قدری در نوشتن مهارت نداشت چون موضوع را به شاخههای بی ربط پرورش میداد و پایانی برای آنها در نظر نگرفته بود و فقط تکهای از آن را بیان کرده بود و آن را به حال خودش رها کرده بود و این ضعف نوشته را نشان میداد
خوشم اومد ازش با اینکه کمی بعضی جاها قاطی کردم ولی خوب بود
نویسنده سعی کرده بود چیز خوبی ارائه بده ولی یکم عجیب غریب بود با این حال یک چیز عادی رو جذاب نشون داده بود و خوشم اومد
از توصیفهای دیوانهها هم خوشم اومد
وقتی خودش رو با دیوانهها مقایسه میکرد با دقت انجامش میداد و این جذابیت داستان رو زیاد میکرد
مرسی بابت این کتاب خوب🌹
نویسنده سعی کرده بود چیز خوبی ارائه بده ولی یکم عجیب غریب بود با این حال یک چیز عادی رو جذاب نشون داده بود و خوشم اومد
از توصیفهای دیوانهها هم خوشم اومد
وقتی خودش رو با دیوانهها مقایسه میکرد با دقت انجامش میداد و این جذابیت داستان رو زیاد میکرد
مرسی بابت این کتاب خوب🌹
سلام و درود
کتاب جالبی بود
خوب تونسته بود معضلات جامعه رو به تصویر بکشه و داستان رو خوب پیش ببره
ولی اونجایی که میخواستم جواب سوالاتمو پیدا کنیم یهویی داستان تموم میشه
مثلا معلوم نشد شاهی چرا و به دست کی کشته شده یا اصلا کشته شده یا نه
و اون مزاحم تلفنی کی بود و منظورش چی بود و....
ممنون از نویسنده
سپاس از کتابراه
کتاب جالبی بود
خوب تونسته بود معضلات جامعه رو به تصویر بکشه و داستان رو خوب پیش ببره
ولی اونجایی که میخواستم جواب سوالاتمو پیدا کنیم یهویی داستان تموم میشه
مثلا معلوم نشد شاهی چرا و به دست کی کشته شده یا اصلا کشته شده یا نه
و اون مزاحم تلفنی کی بود و منظورش چی بود و....
ممنون از نویسنده
سپاس از کتابراه
داستان جالبی بود و علاوه بر طنز دارای مفاهیم قابل تأملی بود ممنون خیلی خوشم اومد که دقیقا داستان رو نتونم حدس بزنم و اینکه درهم بودن داستانها جذاب تر کرد ولی کاش جریان شاهی رو دقیق تر و واضح تر میگفتین و باورتون میشه که معلم ادبیات من دقیقا مانند شما موها را شانه میکند ریش پروفسوری میگذارد و چمدان به دست 🧐🧐
کتاب سرگرم کننده و جالبی با محتوای طنز بود. اما نویسنده نتوانسته بود وقایع را در انتهای کتاب به خوبی جمع بندی کند و شما این احساس را میکنید که جلد دومی ازین کتاب هم وجود دارد. در صورتی که اینطور نیست! خلاصه شما کتاب را با تعداد انبوهی از سوال در ذهن تمام میکنید ولی در هر صورت ارزش یکبار خواندن را دارد.
ارزش یکبار خوندن رو داشت یک رمان اجتماعی زیر پوست شهر. نوع بیانش جالب بود و یکروزه تمومش کردم، خلاصه بود. از پرگوییهای معمول بعضی از رمان نویسها دوری شده وتنوع در مطالب ادم رو برای خوندن شارژ میکنه. بعضی جملاتش مدتها ذهن رو مشغول میکنه که فکر کنی و در کل حرفی برای گفتن داره ممنون نویسنده محترم ممنون کتابراه
مثل خیلی اتفاقات جامعه حوادث داخل قصه به نتیجه نمیرسن این بینتیجه بودن ما رو کلافه میکنه موضوع ببو و امبر چه تاثیری داشت که بعنوان یه قصه کوچک بیان بشه موضوع مزاحم که ابتدای داستان اصلن چهار چوب اصلی روایت رو آقای رضایی با اون ساخت بیهوده و بینتیجه رها شد.... بعد از مدتها یه کتاب خوندم اونم شد این.. ..
اول از این رمان اصلا خوشم نیومد و به نظرم یک رمان ایرانی مسخره بود ولی واقعا از انتهای داشتان خوشم امد
واقعا تقریبا تمام دردهای این زندگی رو تو ۱۳۰ صفحه اورده بود داستان دخترایی که هیچ پناهی ندارند زندگیهایی که با دروغ افرادی خراب میشن هنرمندایی که گوشهی خیابونان و دیوانههایی که جرئت دیوانگی دارند
واقعا تقریبا تمام دردهای این زندگی رو تو ۱۳۰ صفحه اورده بود داستان دخترایی که هیچ پناهی ندارند زندگیهایی که با دروغ افرادی خراب میشن هنرمندایی که گوشهی خیابونان و دیوانههایی که جرئت دیوانگی دارند
رمان جالبی بود. متن روان ساده صمیمی صادقانه از اتفاقات ناامیدانهی روزمره. خیلی ذهن آدمو درگیر میکرد. با این که من از داستانای با پایان باز خوشم نمیاد ولی به نظرم نویسنده بخاطر این چیزی در مورد آخرش نگفته که یعنی این اتفاقا ادامه داره و تو واقعیت هم پایانی براش نیس. واقعا این دنیا کجا داره میره
این اثر نشون میده که ما نویسندههایی داریم که از چخوف و همینگوی کم ندارن فقط آزادی عمل بیشتری میخوان فوق العاده بود کسی هم که قبول نداره باید تو چشاش زل زد و گفت: بیشعور الاغ احمق! این که رمان جنایی نیست که بخواد معما حل کنه!
راستی منم افتخار میکنم دیوونهام باتشکر از نویسنده محترم، استاد مهدی رضایی
راستی منم افتخار میکنم دیوونهام باتشکر از نویسنده محترم، استاد مهدی رضایی
اگر زمان و وقت بی ارزش دارید بخونید نویسنده چیزی درباره پایان آزاد شنیده ولی مفهمومش رو بلد نبود نکته مهمتر برای من پایین آوردن مقام عشق به صورت تهوع آور بود که فرد صرفا عادت رو با عشق اشتباه گرفته صرفا یک جامعه سیاه با شخصیت محوری از خود راضی که فهمی از عشق و تاهل و تعهد نداره