معرفی و دانلود کتاب باغستان - جلد 1

معرفی کتاب باغستان - جلد 1

داستانی متفاوت از عشق و انتظار. کتاب باغستان - جلد 1 ماجرایی عاشقانه به قلم نازنین صیادی است که در دل یک روستا روایت می‌شود و شیرینی آن تا مدت‌ها بعد از تمام شدن داستان بر جانتان می‌نشیند.

درباره کتاب باغستان - جلد 1:

سال‌های سال از اولین روزی که آرمان روستا را ترک گفته بود، می‌گذشت. حالا بعد از گذر این همه سال، او دوباره به روستای پدری‌اش بازگشته؛ بازگشتی که اتفاقات مختلفی را در زندگی او رقم زد.

آرمان یک ارباب‌زاده محسوب می‌شود، اما تقریبا هیچ شباهتی به ارباب‌زاده‌ها ندارد. او با آنچه که همه همیشه از او توقع داشته‌اند، زمین تا آسمان متفاوت است. گویی که شانه‌هایش توانایی حمل این حجم از بار مسئولیت را ندارد و شخصیتش برای این شیوه زندگی کردن ساخته نشده‌ است. دایی‌اش، ارباب روستا، از برگشت خواهرزاده‌اش سر از پا نمی‌شناسد، اما کم کم متوجه‌ی رفتار آرمان می‌شود و می‌فهمد او برای ارباب شدن راه سخت و طولانی در پیش دارد. او زمان زیادی نیاز دارد تا آن‌طور که باید شود.

اما عشق، عشق مثل همیشه سرزده از راه می‌رسد، جای خود را باز می‌کند و فرضیه‌ها را بر هم می‌ریزد. تعریف آن همیشه سخت است. تو نمی‌دانی چه می‌شود که عاشق می‌شوی، حتی نمی‌دانی آن را چطور توصیف کنی، اما وقتی که به دیگری احساسی از جنس عاشقی و دوست داشتن پیدا می‌کنی، دیگر آن انسان قبل نیستی. این اتفاقی بود که برای آرمان داستان باغستان افتاد...

کتاب باغستان - جلد 1 مناسب چه کسانی است؟

این اثر زیبا به همه‌ی دوست‌داران رما‌ن‌های عاشقانه‌ی فارسی پیشنهاد می‌شود.

در بخشی از کتاب باغستان - جلد 1 می‌خوانیم:

ماه دیگر گذشت آرمان بیشتر کارهای ارباب صابری را خودش انجام می‌داد طی همین مدت کم حسابی به کار‌هایش وارد شده بود میان بازاریها برای خودش برو و بیایی داشت صبح‌ها بیشتر به اسکله سر می‌زد زمانی که لنج باربری از سفرهای دور می‌آمدند او کنار اسکله حاضر بود اما بیشتر حضور او با لنج ماهی گیری بود که به تازگی خریده بودند به خاطر متواضع بودن و اخلاق خوبش از احترام خاصی میان مردم برخوردار بود دیگر در میان مردم شهر یک شخصیت شناخته شده بود آرام و با اُبهت قدم برمی‌داشت دیگر مثل سابق با اخم و تکبر به کسی نگاه نمی‌کرد و برای شخصیت آدم‌ها حرمت قائل بود.

برای اینکه از فکر و خیال بیرون بیاید و توجهی به احساسش نداشته باشد بیشتر وقتش را در کنگ می‌گذراند نمی‌خواست با سمن روبرو شود فکر می‌کرد هر چه از او بیشتر فاصله بگیرد بهتر می‌تواند با احساسش کنار بیاید و تا حدودی موفق به این کار شده بود بارها خاله نسرین را به خانه آمنه دختر خواهرش آورده بود در همین رفت و آمدها چند بار الهه را دیده بود بعضی وقت‌ها تنها و بیشتر وقت‌ها با شیرین او را می‌دید که یا به خانه همسایه می‌رفتند یا به خانه بر می‌گشتند شیرین در حد سلام از کنار او می‌گذشت اما الهه هر بار با دیدن او خودش را گم می‌کرد و در مقابل نگاه‌های شیطنت آمیز آرمان دستپاچه می‌شد نگاه‌های آرمان به الهه حسابی شیرین را ناراحت می‌کرد که خودش هم دلیلش را نمی‌دانست احساس می‌کرد آدم قابل اعتمادی نیست شاید هم بیشتر به خاطر ترسی بود که نسبت به الهه داشت با اینکه از رفتار الهه ذهنش را خوانده بود ولی باز با این وجود اصلا دوست نداشت او درگیر عشق آرمان شود یک هراسی در دلش بود که خودش هم در مقابل این حس گیج و منگ بود.