معرفی و دانلود کتاب صوتی به نمایندگی از یک احمق

معرفی کتاب صوتی به نمایندگی از یک احمق

کتاب صوتی به نمایندگی از یک احمق از مجموعه داستان‌های برگزیده جایزه ادبی اُ. هنری، شامل آثاری برگزیده از نویسندگان بزرگ جهان در سال 2000 است.

انتشارات کتاب نیستان در سال‌های اخیر به صورت یک مجموعه صد جلدی، تمامی مجموعه داستان‌های برگزیدگان جایزه ادبی اُ. هنری را در دست ترجمه قرار داده است. این مجموعه در اولین سال از قرن 21 منتشر شد و تمامی داستان‌ها در سال 1999 نوشته شد که سال بسیار باشکوه و متفاوتی برای طرفداران داستان کوتاه در جهان بوده است. سالی که می‌توان آن را واپسین عصر از داستان‌نویسی و اسلوب‌های روایی کلاسیک و طلیعه ورود به دوران مدرن داستان‌نویسی به حساب آورد.

در این جلد از مجموعه داستان‌های برگزیده جایزه ادبی اُ. هنری، داستان‌نویسان شهیری مانند ریموند کارور، بنکس، گوردون و ادگار صاحب اثر هستند. هم‌چنین نویسندگانی که سال‌ها پس از انتشار این آثار توانستند نام خود را به عنوان یک داستان‌نویس خبره مطرح کنند نیز وجود دارند و همین موضوع باعث شده که این کتاب به یک اثر منحصر به فرد و قابل اعتنا تبدیل شود.

داستان‌های این مجموعه از لحاظ انسجام مفهومی جاری نیز یکی از آثار متفاوت به حساب می‌آیند و برگزیده شدن آن‌ها توسط داورانی چون جورج ساندرز، مایکل کانینگهام و پم هوستون به شکوه و عظمت آن‌ها افزوده است.

جان ادگار وایدمن (John Edgar Wideman) نویسنده‌ی آمریکایی‌ست که به عنوان آموزگار داستان‌نویسی مشهور است. او دو بار برنده‌ی جایزه‌ی بن فاکنر شد. اولین رمان او در 1967 منتشر شد و پس از آن نیز هفت رمان دیگر، چهار مجموعه داستان و یک کتاب خاطرات از او منتشر شد.

ریموند کارور (Raymond Clevie Carver‎)، نویسنده‌ی داستان‌های کوتاه و شاعر آمریکایی بود. او یکی از نویسندگان مطرح قرن بیستم و جزو افرادی‌ست که موجب تجدید حیات داستان کوتاه در دهه‌ی 1980 شده‌اند.

در قسمتی از کتاب صوتی به نمایندگی از یک احمق می‌شنویم:

یک پسر دایی داشتم به اسم رندال که در یوجیما کشته شد. این را قبلا بهت نگفته بودم؟
طبق گزارش، او آخرین سربازی بود که در جزیره کشته شد. درست بعد از اینکه اعلام آتش بس شده و بقیه سربازان یا به بیمارستان و یا به پناهگاه انتقال داده شده بودند؛ در عملیاتِ پاک سازیِ آثار باقی مانده از دشمن در منطقه. قرار بود منطقه از وجود نیروهای دشمن پاک شود، اما این پسرداییِ من بود که در اصل پاک شده بود؛ نه فقط از صحنه جنگ که از صحنه روزگار.

یادم می‌آید مادر پشت میز آشپزخانه نشسته بود که خبر را خواند. این خبر در نامه‌ای از طرف دایی استرلینگ، داییِ اعظم، بزرگ خاندانمان و پدرِ رندال آمده بود. نامه با جوهر پررنگ مشکی نوشته شده بود. انگار خود نامه هم از حمل چنین خبری ناراحت و ماتم زده بود. من هم در آشپزخانه بودم که مادر نامه را باز کرد. از دستش قاپیدم و خودم خواندم. در نامه آمده بود شواهد حاکی از آن است که رندال کشته شده. البته هیچ اثری از پیکرش باقی نمانده بود؛ به تعبیری مفقودالاثر شده بود. برای اعلام نتیجه قطعی اطلاعات بیشتری در دسترس نبود، اما می‌شد حدس زد که کشته شده. باید بعد از تسلیم شدن قوای ژاپنی خبری از خودش می‌داد، اما نه خبری رسید و نه اثری. ناپدید شده بود.
خیلی او را نمی‌شناختم فقط چند باری وقتی یک دختر نوجوان بودم او را دیده بودم. آن‌ها نزدیک بالتیمور زندگی می‌کردند. کنار خلیج سادلِرویل. اسمش را نمی‌شد گذاشت شهر. فقط یک چهارراه داشت، یک اداره پست و چندین گندمزار. خانه شان یک ساختمان آجری پشت جاده بود. خانه‌ای که اصلا شبیه خانه‌های معمولی نبود. بیشتر انگار از جای دیگر آمده بود به این محل. شاید هم رودخانه ساوانا تغییر مسیر داده و آن را با خود اینجا آورده بود. از ساوانا به لویی ویل. این ساختمان در انتهای جاده‌ای که هر دو طرفش درختان قطور بلوط روییده بودند قرار داشت. اولین دیدارمان را خوب به خاطر دارم. یادم می‌آید از میان تونل درختان بلوط گذشتیم. باد شدیدی لای درختان می‌وزید و هوا را مطبوع کرده بود.

فهرست مطالب کتاب صوتی