معرفی و دانلود کتاب در قلب زندگی

معرفی کتاب در قلب زندگی

کتاب در قلب زندگی مجموعه داستانی جذاب نوشته مریم قربانعلی است که از ده داستان کوتاه تشکیل شده و در هر قصه، ماجراهایی از دل زندگی روایت می‌شود. این ماجراها همان اتفاقات ساده‌ی روزمره هستند که شاید به سادگی از کنار آن‌ها گذر کرده باشیم اما حالا از زاویه‌ای دیگر به آن‌ها نگاه می‌کنیم.

درباره‌ی کتاب در قلب زندگی

مریم قربانعلی در کتاب در قلب زندگی شما را با داستان‌های کوتاهی همراه می‌کند که در حوالی ما رخ می‌دهند. این داستان‌ها از زندگی آدم‌هایی می‌گویند که در زندگی چالش‌های متفاوتی را تجربه می‌کنند اما امید و انگیزه‌های درونی‌شان آن‌ها به ادامه دادن ترغیب می‌کند.

داستان‌های مادربزرگ گم شده، چرخ و فلک، معجزه یک روز تنهایی، پایان خوش و چند داستان دیگر داستان‌های این مجموعه را تشکیل می‌دهند. این داستان‌ها به طور جداگانه ماجرای متفاوتی را دنبال می‌کنند اما وجه اشتراک همه‌‌ی آن‌ها امید است. امیدی که از روزهای خوش آینده خبر می‌دهند.

این نویسنده معاصر با تکیه بر اتفاقات روز جامعه و شرایطی کنونی که در اطراف ما اتفاق می‌افتد این مجموعه را تالیف کرده و تلاش دارد تا با برجسته کردن نقاط روشن زندگی، انگیزه را در دل افراد زنده نگه دارد.

کتاب در قلب زندگی مناسب چه کسانی است؟

علاقمندان داستان‌های فارسی از داستان‌های این مجموعه لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب در قلب زندگی می‌خوانیم

آسمان سیاه شب را ابر پوشانده و ماه دیده نمی‌شد. مردم طوری به خواب رفته بودند که گویی قرار است سالها بخوابند. باد، آرام و بی صدا می‌وزید و شاخ و برگ درختان را نوازش کرده، گاهی خم می‌کرد و می‌گذشت. جیرجیرکها پنهانی صدایی از سر عادت سر می‌دادند و خاموش می‌شدند.

سهراب به مانند آسمان و زمین، بر قامت بلند و باریک جوانش، یکپارچه لباس مشکی پوشانده بود تا در تاریکی شب دیده نشود. تنها قسمت بزرگی از موهای جلو سرش که در این سن به یکباره سفید شده بود، در آن تاریکی دیده می‌شد.

از دیوار خانۀ همسایه به روی دیوار خانۀ مورد نظرش پرید و از آن بالا با یک نگاه، تمام خانه را از نظر گذراند. با همان حالت نیم خیز کمی روی لبۀ دیوار جلو رفت. دیدن آن خانۀ قدیمی با شکوه و عظمتی که داشت، در زیر تاریکی و سکوت شب کمی ترسناک به نظر می‌رسید.

او در اوج غرور جوانی شرط بندی کرده و حالا باید برای بردن آن هر خطری را به جان می‌خرید. شاید اگر در خانوادۀ بهتری بزرگ می‌شد نیازی به شرط بندی نداشت و مجبور نبود خودش را اینطور به دردسر بیندازد و برای رفع نیاز خانواده‌اش به این کار تن دهد.

هنوز مطمئن نبود به داخل حیاط خانه بپرد یا نه. ناگهان از دور و از گوشۀ پله‌های بزرگی که خانه را به حیاط وصل می‌کرد، کسی را دید که پایین می‌آید. برای همین خطر نکرد، همان جا ماند و با دقت اوضاع را بررسی کرد.

زمان زیادی طول نکشید که همان شخص در حالی که سر خود را با دستمالی بسته بود، دوباره به خانه بازگشت. این رفت و آمدها سهراب را مشکوک کرد و با خود اندیشید: حتما قبل از من، دزد دیگری دست به کار شده است....

فهرست مطالب کتاب

سخن نویسنده
مادربزرگ گم شده
چرخ و فلک
معجزه یک روز تنهایی
پایان خوش
تا همیشه مهربان بمان
دایی ایوب
روزی که مادر خندید
آن روزهای خوش
جای عزیزی در قلبم
عصرانۀ دلچسب