معرفی و دانلود کتاب سه سال

معرفی کتاب سه سال

یکی از معدود رمان‌های کوتاه آنتون چخوف کتاب سه سال است که به نقد روابط انسانی و خانوادگی می‌پردازد. چخوف روابطی که در آستانه زوال ناشی از دوره گذار جهان سنتی به دوران جدید هستند را با نگاهی به فلسفه تنهایی و ویران شدن باورهای کهن در قالب داستان روایت می‌کند و شما را به تفکری عمیق وا می‌دارد.

درباره کتاب سه سال:

رابطه یک مرد با مسئولیت و عاشق با یک زن بی‌احساس و مایوس چگونه خواهد بود؟ چنانچه لاپتف شخصیت اصلی کتاب سه سال (Three years)، عشق بی‌دریغش را به یولیا تقدیم می‌کند اما هیچ اثری از محبت در او نمی‌بیند. اگرچه ‌آن‌ها به وصال یکدیگر رسیده‌اند اما یولیا تنها به دلیل ترس از تنها ماندن و دوست نداشته شدن، این زندگی را پذیرفته است. آن‌ها بعد از مدتی تصمیم به داشتن فرزند می‌کنند تا سردی روابطشان را جبران کند. این تصمیم، باعث بروز مسائل دیگری می‌شود که داستان را پیش می‌برند.

لاپتف همه تلاش خود را می‌کند تا جرقه‌ای از عشق آتشین خود را در دل یولیا روشن کند تا اینکه سرانجام یک روز از یولیا سوال می‌کند که چرا با وجود بی‌علاقگی، پیشنهاد ازدواجش را پذیرفته است؟ این سوال احساس متفاوتی را در یولیا به وجود می‌آورد که خواننده را به درون داستان می‌کشاند.

آنتون چخوف در این رمان شخصیت‌محور، با روایت کردن رفتار و درونیات هر یک از شخصیت‌های کتاب ما را با خود انسانی‌مان مواجه می‌کند که چگونه اسیر نگرانی‌ها، اعتقادات و ارزش‌های دیرین خود هستیم اما در رویارویی با تجدد، سرگشتگی و آشوب عجیبی را تجربه می‌کنیم.

کتاب سه سال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

کتاب پیش‌رو را به همه فرهیختگانی که به ادبیات روسیه و قلم توانمند چخوف علاقمند هستند، پیشنهاد می‌کنیم. خوانندگانی که از رمان‌های معناگرا و تحلیلی لذت می‌برند، لحظات خوشی را در هنگام مطالعه این کتاب تجربه خواهند کرد.

با آنتون چخوف بیشتر آشنا شویم:

برجسته‌ترین داستان کوتاه نویس و مهمترین نمایشنامه‌نویس بعد از شکسپیر، آنتون پاولوویچ چِخوف، (Anton Pavlovich Chekhov) نویسنده روس است که حدود 700 اثر ادبی از خود به جای گذاشته است. او در دوران تحصیل خود در رشته پزشکی، برای گذران زندگی‌اش داستان‌های کوتاه خود را به فروش می‌رساند.

چخوف با نوشتن آثار ارزشمندی همچون نمایشنامه باغ آلبالو، سه خواهر و بانوی سه سگ نام خود را در ادبیات جهان جاودان کرد و در سال 1904، درسن 44 سالگی بر اثر بیماری سل، در حالیکه مشغول ساختن آسایشگاهی برای معلولین بود، درگذشت.

در بخشی از کتاب سه سال می‌خوانیم:

او خیلی خسته بود و به سختی چشمان خود را باز نگه داشته بود، یک لیوان چای نوشید، دومی، و سومین لیوان. او گفت: خوب تو ازدواج کرده‌ای، اما نگران نباش؛ قصد ناراحت کردن تو را ندارم، باید در بیرون کردن تو از قلبم توانا باشم، فقط این کار برای من رنجش آور و تلخ است، تو نیز مثل هر کس دیگری پست هستی، آنچه تو در یک زن می‌خواهی هوش و ذکاوت نیست، بدنی زیبا و جوانی است، جوانی، جوانی! تحقیر آمیز است. او تو دماغی حرف می‌زد گویی که قصد تقلید از دیگران را دارد، خندید و خودش را روی مبل راحتی پرتاب کرد.

زمانی که خنده‌هایش فروکش کردند، چشم‌های او غرق اشک بودند. او پرسید: خوشبخت هستی؟

- نه.

- او تو را دوست دارد؟

لاپتف، هیجان زده و با حس بدبختی، ایستاد و در اتاق شروع به راه رفتن کرد. او تکرار کرد: نه، اگر می‌خواهی بدانی، پولینا، من خیلی ناراضی هستم و هیچ کسی نمی‌تواند کمکی کند، من کاری احمقانه انجام داده‌ام و هیچ چیزی نمی‌تواند آن را درست کند، باید به قضیه فلسفی نگاه کنم. او با من بدون عشق از روی نادانی و شاید با انگیزه‌های پول، اما بدون درک، ازدواج کرد و ظاهراً او به اشتباه خود پی برده است و رنج می‌کشد. من رنج کشیدن او را می‌بینم. شب‌ها با هم می‌خوابیم، اما در روز او می‌ترسد پنج دقیقه با من تنها باشد و سعی می‌کند با معاشرت کردن با دیگران حواس خود را پرت کند، از اینکه با من باشد احساس شرم وخجالت می‌کند. در عین حال او از تو پول می‌گیرد؟ لاپتف گریه کرد و گفت: پولینا، این احمقانه است! او از من پول می‌گیرد، اما به هیچ وجه برای او تفاوتی ندارد، اینکه او پول دارد یا ندارد، او دختری صادق و پاک است، او با من ازدواج کرد چرا که قصد داشت از پدر خود دور شود، همین.