معرفی و دانلود کتاب شما با خدا نسبتی دارید؟ (داستان‌های کوتاه از نویسندگان ناشناس)

معرفی کتاب شما با خدا نسبتی دارید؟ (داستان‌های کوتاه از نویسندگان ناشناس)

کتاب شما با خدا نسبتی دارید؟ (داستان‌های کوتاه از نویسندگان ناشناس)، شامل قصه‌هایی کوتاه در ژانرهای واقع‌گرا، تخیلی و افسانه‌ای است که نویسندگان آن‌ها نامی از خود به جای نگذاشته‌اند.

نقش‌های بازمانده بر دیوارۀ غارها نشانگر آن است که بشر از آغاز تاریخ، شیفتۀ شنیدن داستان بوده‌اند. آن‌ها پس از یک روز سخت در شب‌های تاریک در غاری کنار آتش می‌نشستند و قصه گوش می‌کردند. اشتیاق به‌ شنیدن داستان هنوز هم در انسان وجود دارد.

در دوره حاضر، انسان به جای نشستن دور آتش، مقابل تلویزیون یا پرده‌ی سینما می‌نشیند و به ‌داستانی در پس فیلم یا نمایش گوش فرا می‌دهد.

شنوندگان یا خوانندگان هر داستان از ورود به‌ دنیای رؤیا لذت فراوان می‌برند و در کنار آن انبوهی از تجربه، دانش و بینش را هم کسب می‌کنند. آنان همواره برای لذت بردن و به ‌همراه آن دانستن، اشتیاق فراوان داشته‌‌اند؛ اما قصه‌‌گو چطور؟ چه ‌انگیزه‌ای باعث می‌شود که او تمامی دانش و توان خود را برای جان بخشیدن به ‌یک قصه به ‌کار گیرد؟ یک پاسخ، میل و نیاز طبیعی بشر به ‌شهرت است.

اما داستان‌های کوتاه کتاب شما با خدا نسبتی دارید؟، آثار نویسندگانی است که نامی از خود به ‌جای نگذاشته‌اند. آنان در سال‌های اخیر، آثار خود را در رسانه‌های جمعی سراسر دنیا منتشر کرده و می‌‌کنند تا دیگران در هر کجای جهان، آن‌ها را بخوانند و لذت ببرند.

در میان این آثار، قصه‌هایی واقع‌ گرا، تخیلی و افسانه‌ای به‌ چشم می‌خورد؛ اما ویژگی اصلی این قصه‌ها، تمرکز بر پیام اخلاقی و انسانی آن‌هاست.

داستان‌های این کتاب از نظر شخصیت‌‌پردازی، عمدتاً تیپیک هستند. هم‌چنین در آن‌ها به ‌صحنه‌پردازی، فضاسازی و از این قبیل نکات، توجه زیادی نشده. ماجرای آن‌ها پیچیدگی زیادی ندارد و معمولاً با ضربۀ پایانی که همراه با پیام اثر است به پایان می‌رسند.

درون‌مایۀ همۀ این داستان‌ها، دغدغه‌های همیشگی بشر است از این ‌رو این قصه‌ها، تاریخ مصرف ندارند و نمی‌توان محدودۀ جغرافیایی برای آن‌ها و مخاطبانشان تصور کرد و همین عامل جهانی‌شدن آن‌هاست.

قصه‌های این کتاب از میان صدها اثر، انتخاب شده و آثار نه لزوماً بهترین‌ها، بلکه آن‌ها‌یی هستند که بیشترین تأثیر را بر گردآورنده گذاشته‌اند.

در بخشی از کتاب شما با خدا نسبتی دارید؟ می‌خوانیم:

در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد و روی اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود؛ اما حداقل این سن را داشت که مسیر خلوت بود. اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می‌توانست نیم‌رخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد. به پسر خیره شد و خیال‌پردازی را مثل همیشه شروع کرد.

چه پسر جذابی! حتی از نیم‌رخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده، حتما ادوکلن خوشبویی هم زده... چقدر عینک آفتابی بهش می‌یاد یعنی داره به چی فکر میکنه؟

آدم که این قدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر میکنه... آره! حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان... (با کمی احساس حسادت)

می‌دونم پسر یه پولداره... با دوست‌هاش قرار می‌ذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم می‌خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می‌برن. میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته!

یعنی خودش میدونه؟ میدونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!

فهرست مطالب کتاب

مقدمه ناشر
لبخند خدا
خدا اینها را از ما نمی‌پرسه
شکرگزار باشیم
هرگز زود قضاوت نکنیم
منسوب به‏ خدا
کمک در زیر باران
دستان دعا کننده
کودکی که آمادۀ تولد بود
دختر فداکار
انسانیت
فقیر ولی ثروتمند
نگاه به‏ زندگی
رابی و نواختن قطعه‏ای با پیانو
عشق مادر به فرزند
خدا داره عکس میگیره
قدر مادرهایمان را بدانیم
عروسک
همه را به‏ یاد داشته باشیم
57 سنت
دوست بداریم تا دوستمان بدارند
درس زندگی
دنبال خدا
چشمان پدر
چرا من؟
پنج دلار
آن سوی پنجره
فداکاری
رضایت قلبی
قلب تو کجاست؟
سنجش عملکرد
قدرت بخشش
یادت هست...
بگذار و بگذر
عشق واقعی