معرفی و دانلود کتاب صوتی ماجرای سنگ تراش

معرفی کتاب صوتی ماجرای سنگ تراش

کتاب صوتی ماجرای سنگ تراش نوشته‌ی برتراند فیشو، داستان جذاب و رازآلود سنگ تراشی به نام «مارتین» را تعریف می‌کند که از طرف حاکم دستور می‌گیرد یک برج بلند و با ابهت از سنگ‌های مرغوب بسازد.

موضوع کتاب ماجرای سنگ تراش چیست؟

مارتین بهترین سنگ تراش منطقه بود که در دهکدهٔ زیبای «پرتیویل» زندگی می‌کرد. یکی از روزهایی که او داشت در زیر آفتاب زیبا و دل‌فریب طرحی از نامزدش را روی سنگ می‌کشید و به صدای آواز پرندگان گوش می‌کرد، صدای پای کسانی را شنید. صدای قدم‌ها هر لحظه نزدیک‌تر می‌شدند و به همراه آن صدای برخورد شمشیر به غلاف هم به گوش مارتین می‌رسید. گنجشک‌ها که از این صداها ترسیده بودند ساکت شدند و خودشان را در لای شاخه درختان پنهان کردند.

ناگهان دو سرباز در جلوی در خانهٔ مارتین ظاهر شدند. او نمی‌دانست آن‌ها برای چه آمده بودند، اما کمی بعد متوجه شد قصد دارند او را با خود به نزد اربابشان «آرچیبالد گلد» ببرند. ظاهراً او کار مهمی با مارتین داشت. وقتی به قصر آرچیبالد گلد رسیدند، او از سنگ تراش خواست تا بلندترین و باشکوه‌ترین برجی را که آن سرزمین به خود دیده بود بسازد. او همچنین به مارتین گفت که هرچقدر سنگ مرغوب نیاز داشت به او می‌دهد. اما او نباید بداند که این سنگ‌ها از کجا می‌آیند...

بِرتراند فیشو (Bertrand Fichou) کتاب ماجرای سنگ تراش (The Stonecutter’s Tale) را به‌منظور پرورش خلاقیت و تقویت خیال‌پردازی کودکان نوشت. این داستان هیجان‌انگیز و پرماجرا به آن‌ها می‌آموزد که بتوانند با فکری بازتر هر چیزی را که دوست دارند برایشان اتفاق بیفتد، تصور کنند و به اندیشه‌های خود تجسم ببخشند.

کتاب صوتی ماجرای سنگ تراش مناسب چه کسانی است؟

این کتاب برای کودکان 3 تا 7 سالی که به داستان‌های فانتزی و سرگرم‌کننده علاقه دارند و همچنین والدینی که قصد دارند به بچه‌های خود قصه‌های آموزنده بگویند مناسب است.

در بخشی از کتاب صوتی ماجرای سنگ تراش می‌شنویم:

پس مارتین وسایلش رو جمع کرد و به همراه سگ کوچیکش به محل قرار رفت. اون ماه‌ها توی قلعه‌ی ارباب گولد زندگی کرد. شب‌ها توی چادر کوچیکی کنار محل ساخت برج می‌خوابید و هرروز صبح سربازها گاری‌هایی پر از سنگ‌های زیبا و صاف رو براش میاوردن و مشغول به کار می‌شد. براش سوال بود که اون همه سنگ‌های زیبا از کجا میان ولی بخاطر قولی که به ارباب داده بود چیزی نپرسید. تمام مدتی که کار می‌کرد فکرش پیش همسرش بود. می‌دونست که جن ازش ناراحته ولی با خودش می‌گفت:

مارتین: «وقتی نتیجه‌ی کارم رو ببینه من رو می‌بخشه. اون موقع بهم افتخار می‌کنه.»

برج آروم آروم بالا می‌رفت و بلند و بلندتر می‌شد. کار ساختش یک سال تمام طول کشید و در نهایت مارتین موفق شد بلندترین برج اون سرزمین رو بسازه.

فهرست مطالب کتاب صوتی