معرفی و دانلود کتاب مروارید

معرفی کتاب مروارید

درامی عاشقانه، آغشته به طعم تلخ غم و دوری از معشوقه؛ کتاب مروارید رمانی خواندنی به قلم پریسا شمس است. این اثر سرگذشت دو دلداده را به تصویر می‌کشد که برای رسیدن به یکدیگر سختی‌های زیادی را متحمل می‌شوند...

درباره‌ی کتاب مروارید:

قهرمان این داستان دختری زیبا به نام مروارید است که خانواده‌ای معمولی دارد. برادر وی به نام آتیلا با دوستان نابابش، هر شب در قمارخانه‌های شهر سیر می‌کند و اصلا شرایط مناسبی ندارد. مروارید هر روز به کلاس خیاطی می‌رود تا اینکه روزی در این مسیر به پسری به نام سلیم دل می‌بندد و تصمیم می‌گیرد، وقتی درسش را تمام کرد با او ازدواج کند.

سلیم و مروارید عاشق‌تر از قبل می‌شوند و برای رسیدن به هم سختی‌های زیادی می‌کشند. غافل از اینکه سرنوشت خواب بدی برای آن‌ها دیده و لحظه‌های تلخ و طاقت فرسایی پیش روی آن‌هاست...

کتاب مروارید برای چه کسانی مناسب است؟

علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه از مطالعه‌‌ی کتاب مروارید پشیمان نخواهند شد.

در بخشی از کتاب مروارید می‌خوانیم:

سلیم و مروارید قرار گذاشته بودند بعد از پایان درس مروارید مراسم خواستگاری انجام شود هر دو برای آن روز آرام و قرار نداشتند، سلیم حلقه‌های ازدواج را با حکاکی اسمشان آماده کرده بود و فقط منتظر فارغ التحصیلی مروارید بود. اما چرخ روزگار بر وفق مراد آن‌ها نچرخید یک روز که پدر و مادر مروارید برای خرید مایحتاج به شهر رفته بودند در راه برگشت مینی بوس تصادف وحشتناکی کرد و دچار حادثه شد و پدر و مادر مروارید بعد از چند روز بستری در بیمارستان به علت زیادی جراحات از دنیا رفتند بعد از برگزاری مراسم ختم مروارید و آتیلا تنها ماندند مروارید هم درس می‌خواند هم خیاطی می‌کرد اما آتیلا همیشه در حال قمار و در می‌خانه‌ها بود شب‌ها مست به خانه می‌آمد و هر روز تکه‌ای از وسایل خانه یا گوسفند و مرغی را می‌فروخت و شب دوباره دست خالی به خانه می‌آمد.

کم کم هر چه داشتند را در قمار از دست داد زمین، حیوانات مزرعه و... را هر شب می‌باخت و بدهی زیادی به بار آورد یک روز که یکی از طلبکارانش به سراغ او آمده بود با دیدن مروارید رو به آتیلا کرد و گفت اگر پول نداری خواهرت را به من بفروش، به جای بدهیت خواهرت را به من بده، آتیلا که مردی لاابالی بود و غیرت و تعصبی نداشت بر آن شد که مروارید را به جای بدهیش بفروشد مروارید که از این موضوع بو برده بود خودش را به سلیم رساند و با گریه موضوع را برایش گفت سلیم از عصبانیت رگ‌های گردنش بیرون زد و چشمان به رنگ خون در آمده بود وقتی از مروارید جدا شد تصمیم گرفت شب این وضعیت را خاتمه دهد.

شب رسید، سلیم آرام و قرار نداشت به نزدیک خانه رجب مردی که از آتیلا طلبکار بود رسید همان جا کمین کرد تا رجب به خانه رسید، صبر کرد سوز سرما تا مغز استخوان می‌رسید اما سلیم از شدت عصبانیت داغ شده بود می‌دانست که رجب بعد از خوردن شام برای خوردن قهوه به کافه‌ی سرکوچه خواهد رفت بالاخره زمان موعود رسید...