معرفی و دانلود کتاب صوتی مه شکن: داستان‌های کوتاه واقعی از فضای مجازی برای خانواده‌ها

معرفی کتاب صوتی مه شکن: داستان‌های کوتاه واقعی از فضای مجازی برای خانواده‌ها

کتاب صوتی مه شکن: داستان‌های کوتاه واقعی از فضای مجازی برای خانواده‌ها نوشته‌ی محمد قنبری، از چندین داستان کوتاه واقعی تشکیل شده و هر کدام حاوی نکات درس‌آموزی است که کاربران اینترنت و شبکه‌های اجتماعی به صورت روزانه با آن‌ها سروکار دارند اما شاید از خطرات و مشکلات آن چندان اطلاعی نداشته باشند.

درباره کتاب صوتی مه شکن:

در سال‌ها اخیر شاهد رشد و گسترش اینترنت و شبکه‌های اجتماعی هستیم و می‌دانیم که این فضا علاوه بر داشتن مزایای مثبت، مشکلاتی را نیز برای کاربرانش ایجاد می‌کند. کتاب صوتی مه شکن مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه واقعی‌ست که شخصیت‌های آن در مواجهه با فضای مجازی تجربیات مختلفی را کسب می‌کنند و ممکن است دچار اشتباهات سهوی و عمدی در استفاده از شبکه‌های اجتماعی بشوند. در پایان هر داستان نیز راهکارهای پیشگیری در قالب «عبرت‌ها» بیان می‌شود.

داستان‌های کتاب مه شکن همگی برگرفته از واقعیت هستند و می‌تواند برای تمام افرادی که در شکل‌های مختلف از اینترنت استفاده می‌کنند، مفید و پندآموز باشد.

کتاب صوتی مه شکن به چه کسانی توصیه می‌شود؟

شنیدن این کتاب صوتی به همه کسانی که کاربر فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی هستند، به ویژه جوانان، نوجوانان و والدین آنان توصیه می‌شود.

محمد قنبری را بیشتر بشناسیم:

او نویسنده داستان‌های کوتاه واقعی و رمان‌های پلیسی و رازآلود است که فعالیت حرفه‌ای خود را در زمینه داستان‌نویسی از سال 1395 آغاز کرد.

کتاب‌ «بهنام» روایت زندگی اولین آتش نشان شهید پلاسکو، مجموعه داستان‌های کوتاه «تلگرام نامه 1 و 2»، «مثنوی نامه» و رمان‌های امنیتی «برنگرد»، «هک پلاس» و «از پمبا تا ماریانا» از جمله آثار محمد قنبری به شمار می‌رود.

در بخشی از کتاب صوتی مه شکن می‌شنویم:

صورتش را به آیفون نزدیک کرد و خیلی آرام گفت: یه بسته دارید لطفا بیاید تحویل بگیرید.

چادرم را سر کردم، رفتم پایین و در را باز کردم اما خبری از موتور سوار نبود! سرم را بیرون آوردم و چپ و راست کوچه را نگاهی انداختم اما خبری از او نبود که نبود. خواستم در را ببندم که از لای گل فلزی در، یک سی دی سفید رنگ افتاد جلوی پایم. آن را برداشتم و دوباره با تعجب سر و ته کوچه را نگاه کردم اما کسی نبود. آمدم خانه، داشتم از کنجکاوی می‌مردم سریع خودم را به لپ تاپ رساندم و سی دی را گذاشتم داخل دستگاه و منتظر ماندم. بعد از چند ثانیه یک فولدر باز شد حاوی نزدیک به 40 تا عکس از خودم بود. مربوط به دوران مجردی که متأسفانه با پسری که در راه دبیرستان دیده بودمش، یکی دوماه رفیق شدیم و چند باری بیرون رفتیم و کلی هم عکس با هم داشتیم.

آسمان جلوی چشمم تیره و تار شد. جوری به صفحه لپ تاپ خیره شده بودم که تا چند دقیقه نه چیزی می‌دیدم و نه می‌شنیدم. بدنم مثل مرده‌ها سرد شده بود و دستانم بی حس! با صدای گریه امیر محمد به خودم آمدم. خواستم بروم امیر محمد را بغل کنم و شیرش بدم که صدای تلفن من را به سمت خودش کشید. کالر آیدی‌اش را نگاه کردم. یک شماره رُند هشت رقمی که نمی خورد خانه یا مغازه باشد. با ترس و لرز تمام، زورم را جمع کردم و آب دهنم که مثل زهر مار تلخ شده بود را قورت دادم و گوشی را برداشتم. جرأت گفتن چیزی را نداشتم. از آن طرف صدای یک مرد شنیده شد...

فهرست مطالب کتاب صوتی