معرفی و دانلود کتاب پر

معرفی کتاب پر

کتاب پر نوشته شارلوت مری ماتیسن، داستان یک عشق رویایی و تاثیرگذار است که تعریف متفاوتی از عشق و فداکاری را توصیف می‌کند. خواندن داستان مردی به نام دالتون که ما را در عالم رویا فرو می‌برد.

دالتون کارشناس حدوداً 40 ساله بیمه و صاحب زندگی بی‌دغدغه، ساده و خوبی در کنار همسر و فرزند خود است تا زمانی که پرونده مرگ همسر مادام کوترل به او می‌رسد.

رمان عاشقانه پر (The Feather)، نشانگر این است که عشق معمولا ناگهان و در جایی که اصلا انتظار ندارید به سراغ شما می‌آید. دالتون هم گرفتار یکی از این شرایط ناگهانی می‌شود.

پر نماد لطافت، پاکی و ناپایداری است و تمام لحظه‌های آن پر از احساس و عواطف راوی و معشوقش و بیانگر لحظات عاطفی و صمیمی بین آن دو است.

این کتاب داستان عشق و زندگی شورانگیز راجر دالتون به ماویس کوترل است، شارلوت مری ماتیسن (Charlotte Mary Matheson) بارها دالتون را در موقعیت‌های تصمیم‌گیری قرار می‌دهد تا تصمیم بگیرد که آیا حاضر است باز هم برای عشقی فداکارانه قدمی بردارد؟

رمان پر بیانگر داستانی مهیج است که تمام صحنه‌هایش پر از احساس و عواطف پاک و عرفانی راوی و معشوقش می‌باشد که هیچ نویسنده‌ای نخواهد توانست صحنه‌ها، حالات و سطور درخشان آن را تکرار کند.

هم‌چنین این کتاب مجادله‌های درون دالتون را با دقت بسیار شرح می‌دهد و ما را در یأس‌ها، عاشقانه‌ها و رنج‌های او شریک می‌کند و باعث می‌شود که در هنگام خواندن این رمان از خود بپرسیم معنای زندگی ما چیست؟ آیا چیزی جز عشق است؟ زمانی که دالتون به پاسخ این سؤال مطمئن می‌شود داستان به اوج خود می‌رسد و صحنه‌های عاشقانه بی‌نظیری خلق می‌شود که احساسات هر انسانی که عشق را تجربه کرده برمی‌انگیزد.

در بخشی از کتاب پر می‌خوانیم:

«زندگی قمار است، ماجراست، انسان یا می‌برد یا می‌بازد، زندگی مثل معرکه‌ایست که پایان ندارد، وقتی که صدای یک نفر کم‌کم ضعیف و خاموش شد، صدایی جوان‌تر و نیرومندتر رشته بقیه داستان را می‌گیرد و ادامه می‌دهد».

به ناچار دوباره شروع به خواندن کرد صدایی لطیف گرم و بم بود آهنگی عاشقانه را چنان دلنشین خواند که من همه چیز را از یاد بردم. حتی وجود خود را از یاد بردم این صدا یک صدای معمولی نبود صدایی از اعماق هستی از لابه لای درد و رنج روزگار و از ورای اشک‌های خونین بیرون می‌آمد و به گوش می‌رسید آه خدای من چه بگویم؟ اینک به او ایمان آورده بودم او را خدای خود می‌دانستم او آن چنان در من تاثیر گذاشته بود که می توانست به هر صورت که بخواهد با وجود من هستی و زندگی من بازی کند من در برابر او هیچ و پوچ بودم او می توانست دستور کشتن مرا صادر کند و من هم به جرات می‌گویم در برابر دستورش قدرت مقاومت نداشتم و یا ممکن بود مرا زنده نگه دارد و زنجیر بردگی به گردنم بیاویزد... من در برابرش هیچ بودم.