- از: بهزاد سرهادی
برای دانلود قانونی کتاب جاده غرب و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان دانلود کنید.
معرفی کتاب جاده غرب
کتاب جاده غرب نوشتهی بهزاد سرهادی، واقعیتهای صد سال پیش ایران را در دوران قحطی جنگ جهانی، بدون آنکه خیلی طعم تاریخی به خود بگیرد، روایت میکند. (فایل کتاب در تاریخ 1398/5/1 بهروز رسانی شده است.)
در پایان دوران حکومت قاجارها که مصادف با جنگ جهانی اول بود، ایران به عرصهی تاخت و تاز قوای خارجی تبدیل گشت. همزمانی این شرایط با خشکسالی و بیکفایتیهای حکومت تازه کار احمدشاه، باعث به وجود آمدن وضعیت اقتصادی - امنیتی تأسفبار مردم، مخصوصاً روستاییهای کشاورز و مرگ میلیونها ایرانی شد.
در این کتاب بدون طرفداریهای سیاسی و قومیتی یا حتی بزرگنمایی، با محوریت یک داستان موردی از نگاه رعیا، به وقایع آن دوران پرداخته میشود. محتوای اصلی داستان دربارهی موضوع خودخواهی و منیت است. شرح ماجرا ترکیبی از شرایط خواب و بیداری شخصیت اصلی کتاب به نام شاهرخ میباشد که مشخص شدن مرز بین این دو تا پایان داستان روشن نمیشود.
در کتاب جاده غرب چندین داستان معمایی و جنایی که همهی آنها در پیوند با اصل ماجرا هستند، با تعریف چند شخصیت کاربردی به پیش میروند. در نهایت همهی اینها منجر به خاکستری شدن شخصیتها و پرهیز از خوب یا بد نشان دادن یک فرد میشوند. بدون لو دادن کلیت ماجرا، محتوا از زبان اول شخص (شاهرخ) روایت میگردد؛ به گونهای که تا پایان، فضای داستان در عین وجود انسجام محتوایی، ابهام دارد.
نویسنده در این کتاب سعی کرده است که وقایع و اتفاقات در زمان حال برای شاهرخ به وقوع بپیوندد؛ تا تصورات خواننده با حس و حال او یکسان شوند. با وجود آنکه داستان و مطالبی که بر آن تأکید شده، در دوران یک قرن پیش رخ میدهند، اما از نگاه نگارنده بسیار به روز هستند و به درستی با شرایط کنونی کشور مطابقت دارند.
در بخشی از کتاب جاده غرب میخوانیم:
نگاهش کن، نمیخواهی از اینجا بیرون بروی؟ هان؟ نکند قبول کردی تمام ساعتهای روز را در این بوی گند و تعفن به تنت بپیچی و خودت را آن بیرون درون شهر تصور کنی. هان؟ نکند فراموش کردیم. دیدم میآمدی و یک شنل درخشان به تن کرده بودی. اوه که چه عظمتی. سوار بر اسب سیاه با یک کلاه شجری؟ هنوز گرد نعل اسب تو بعد تاختن شاهانهات نخوابیده، که چشمان محصور شده دختران روستا را به تماشا ایستادی. گفتی افتخار میکنی که پسری لایق برای مادرت شدهای. و حتماً همین احساس را هم نسبت به پدرت داشتی. آره. آن بیرون تمام مردم روستا برای تماشای تو ایستادهاند. زمین و کوچهها آب و جارو شده بود. تو برگشتی، از شهر برگشتی. وقتی میرفتی بارقهای از امید برای این دهاتیهای پاپتی و چفت و لنگ بودی.
حالا که برگشتی شاهزادهای از نسل قجری. مهرانگیز دختر فتحالله بیش از هر کسی بین آن دختران جوان، محصور قد و بالای بهترین پسر سلطان آباد شده. نمیبینی؟ نکند میخواهی او را بیش از این شکنجه بدهی؟ تمام این چند سال را منتظر تو مانده. ترس در چشمانش را میتوانی ببینی؟ دختر بیچاره نگران است از چشم تو افتاده باشد. هاها... میدانی چرا خندهام گرفته؟ چون من احساس خشم خودم را برای هم خونم، جز به همین راه نمیتوانم خالی کنم. خیال میکنی چه کسی هستی؟ به خودت نگاه کن. بوی گند تو هر جانوری را فراری داده. چروکیده و خمیده با این تن استخوانی، یک تنه میخواهی در مقابل قشون روس بایستی؟ آن هم به تحریک یک زن بدکاره؟
باشد. باشد... به جنگ آنها برو. اما بعد مرگ تو چه کسی میتواند قلب داغ دیده مادرت را آرام کند؟ خیال میکنی آنها اهمیت میدهند؟ لحظهای که این رعیت گرسنه شده باشند را دیدهای؟ از شرافت حرف میزنی. شرف آخرین چیزیست که در گرسنگی، این مردم بیمقدار بیاد بیاورند. راه مرد یکیست. راه خودت را بشناس. من برای هم خون خودم میجنگم شاهرخ. دو سال تمام به شهر رفتی. بیچاره مادرت بیش از آن چیزی که با توان ضعیف شدهاش مالیات میداد برای تو فرستاد. اما حالا چه؟ برگشتی، هم دیر برگشتی و هم ناامید کننده. یک رعیت و کلاس الفبا؟ رفتی تا سری در بین سرها در بیاوری. یک سر چوپان بین مترقیان شهرها. وکیل الرعیا بشوی؟ هیچ شکستی بزرگتر از این نیست که آدم تمام زندگی خودش را وقف جلب توجه دیگران کرده باشد اما نصیبی هم نبرد.
راهنمای دانلود کتاب جاده غرب
برای دانلود کتاب جاده غرب و دسترسی قانونی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.
