
برای دانلود قانونی کتاب ریپ ون وینکل و افسانه دره خفته و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان دانلود کنید.
افسانه، تعلیق، راز آلودگی، ماجراهای عاشقانه و طنز؛ همه را میتوان در کتاب ریپ ون وینکل و افسانه دره خفته نوشتۀ واشنگتن ایروینگ، که شاهکار ادبیات آمریکایی است، یافت.
«افسانه درّه خفته» صرفا یک داستان از اشباح نیست، بلکه چیزهایى در آن مىبینیم که در کتب تاریخ جایشان خالى است مانند این مسئله که مردم خارج از شهرهاى بزرگ و مجالس سیاسى واقعا چگونه زندگى مىکردند؟ این داستان درباره رؤساى جمهور یا پادشاهان، سناتورها و ژنرالها نیست بلکه درباره مردم عادى است که نگران زندگى روزمره خود هستند. آنها مىخندند، همدیگر را مىترسانند، شوخى مىکنند و کلک مىزنند، دعوا مىکنند و به کار خود ادامه مىدهند.
این همه هنر براى یک افسانه ساده کم نیست، این جزئیات آنچنان با وقایع داستان تنیده شده که تا پایان قصه متوجه نمىشویم که طرز زندگى مردم را از آن آموختهایم.
داستان کتاب ریپ ون وینکل و افسانه دره خفته (The legend of sleepy Hollow and other tales) در میان یادداشتهاى مرحوم «دیدریک نیکرباکر»، اهل نیویورک که درباره تاریخ هلندى ایالت و شیوه زندگى بازماندگان ساکنان اولیه آن کنجکاو بود، پیدا شده است. اما تحقیقات تاریخى او بقدرى که در میان انسانها قرار داشت، در میان صفحات کتب قرار داده نشده بود، زیرا موضوعات مورد علاقه او در صفحات کتابها بطور رقتآورى کم و کوتاهند، در حالى که شهرنشینان کهن و به خصوص همسران آنها از نظر فرهنگ داستانى غنى و در نتیجه از نظر تاریخ واقعى بسیار ارزنده بودند. بنابراین، هرگاه خانواده هلندى اصیلى مىیافت که در خانه روستایى خود با آن سقف کوتاهش زندگى مىکردند و درخت چنارى بر آن سایه مىافکند، آن را همچون کتاب کهنه پر ارزشى تلقى مىکرد و از الف تا یاء آن را به دقت مىخواند.
نتیجه همه این پژوهشها، تاریخ ایالت به هنگام حکومت هلندىها بود که چند سال بعد به چاپ رسید. درباره ویژگى ادبى او نظریات گوناگونى وجود داشته و حقیقت این است که اصلاً بهتر از آن که باید باشد نیست. مزیّت اصلى آن دقت و وضوح وسواس گونه آن است که در واقع قدرى در نظر اول مورد سؤال و ایراد واقع شد ولى از آن به بعد بطور کامل مورد پذیرش و اقبال قرار گرفت و اینک در همه مجموعههاى تاریخى راه پیدا کرده و به عنوان کتابى معتبر و بىچون و چرا پذیرفته شده است.
واشنگتن ایروینگ (Washington Irving)، نویسنده این کتاب، اولین نویسنده امریکایى بود که شهرت و اعتبار ادبى بینالمللى کسب کرد. او در سوم آوریل 1783 در شهر نیویورک متولد شد.
در میان کتابهایى که در اسپانیا به چاپ رساند، شرح حال «کریستف کلمب» به نام «تالاربرِیس بریج» و «الحمراء» را مىتوان دید. در این میان آنچه که علاقه او را جلب مىکرد و تخیل و تصورش را شعلهور مىساخت، همان چیزى است که پس از دویست سال او را همچنان در اوج شهرت نگهداشته است:
افسانههاى عامیانه، داستانهاى عجیب و غریب، از آلمان، اسپانیا، فرانسه و بریتانیاى کبیر که با تمام وجودش شنیده و به خاطر سپرد و سالها بعد با سبک زنده و بذله آمیزى بازگو کرد که تازگى خود را بازیافتند. منتقدین ادبى آثار او را نمونههایى از طنز درباره زندگى اروپایى و آمریکایى مىدانند و به پر معنى و پر مغز بودن طرحها و افسانههایش اشاره دارند، اما این مسائل براى خوانندهاى که مىخواهد داستان خوبى بخواند اهمیت چندانى ندارد.
در بخشی از متن کتاب ریپ ون وینکل و افسانه دره خفته میخوانیم:
به محض نزدیک شدن به نهر آب، قلبش بناى طپیدن گذاشت، همه عزم و ارادهاش را یکجا جمع کرد. پنج، شش ضربه به دندههاى اسبش وارد آورد و خواست که با سرعت از روى نهر بپرد، اما حیوان خودسر و متمرد به جاى جلو رفتن به طرف پهلو حرکت کرد و خود را به نردهها زد. «ایچا بود» که ترسش به خاطر این تأخیر زیاد شده بود طرف دیگر افسار را کشید و با پاى دیگرش هیجانزده به پهلوى حیوان زد، اما فایدهاى نداشت. البته اسبش حرکت کرد ولى به طرف دیگر جاده و به داخل انبوهى از بتّههاى تمشک و قزلآغاج رفت.
حالا دیگر مدیر مدرسه پیاپى ضربات شلاق و پاشنههایش را نثار گردههاى رنجور و لاغر «باروت» پیر مىکرد. در نتیجه اسب با سرعت و در حالی که صداى نفسهاى خُرّه مانندش شنیده مىشد جلو رفت اما درست در کنار پل ناگهان متوقف شد آنچنان که نزدیک بود سوارش را با کله از بالاى سرش بر زمین بکوبد. درست در همین لحظه گوش حساس «ایچا بود» صداى پاى گل آلود اسبى را در کنار پل شنید. در سایههاى تیره بیشه، در حاشیه نهر، چیز عظیمى را مشاهده کرد که شکل خاصى نداشت، رنگش سیاه و قدش همانند برج بلند بود. حرکت نمىکرد، اما ظاهرا در تاریکى دست و پاى خود را جمع کرده بود، آنچنان که گویى غولى مىخواهد بر روى رهگذرى بپرد.
موى معلم از وحشت بر سراسر اندام و مخصوصا روى سرش سیخ شده بود. چه باید مىکرد؟ براى برگشتن و گریختن وقت کافى نداشت، علاوه بر این فرار از دست جن یا روح چه فایدهاى داشت که بر بالهاى باد نشسته و به پرواز در مىآید؟ بنابراین در حالی که بقایاى امید و شجاعتش را جمع و جور مىکرد، با صداى لرزانى پرسید: «تو که هستى؟» جوابى نیامد. با صداى آشفتهترى سؤالش را تکرار کرد. باز هم پاسخى نشنید.
بار دیگر پهلوهاى «باروت» انعطاف ناپذیر را به باد کتک گرفت. چشمانش را بست و با اشتیاق و بىاختیار آهنگ سرود مذهبى را شروع کرد. درست در همین لحظه بود که آن شى تیره و وحشتناک به حرکت در آمد و با یک جست خود را به میانه جاده رساند. گرچه هوا تاریک و شوم بود، امّا حالا دیگر باید آن شکل ناشناخته تا حدى تشخیص داده مىشد. ظاهرا سوارکار تنومندى بود، اسبش هم قدرتمند و قوى هیکل بنظر مىرسید. هیچ نشانهاى از تعرض یا آشنایى نشان نداد. بلکه با قامتى بلند و بر افراشته به یک طرف جاده رفت و در طرف چشم کور «باروت» که ترسش ریخته و به حرکت درآمده بود، حرکت مىکرد...
پیشگفتار
ریپ ون وینکل
مقدمه
ریپون وینکل
افسانه دره خفته
واشینگتن ایروینگ از دیدگاه خودش
زندگینامه واشینگتن ایروینگ
برای دانلود کتاب ریپ ون وینکل و افسانه دره خفته و دسترسی قانونی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.