نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی هانسل و گرتل و جوجه اردک زشت - هیلاری رابینسون
4.2
318 رای
مرتبسازی: پیشفرض
اعظم منصوری
۱۴۰۲/۱۰/۲۷
10
داستان هانسل و گرتل و جوجه اردک زشت داستانی زیبا برای کودکان نوشتهی هیلاری رابینسون است. شخصیتهای این داستان از دو داستان مجزا گرفته شده و دربارهی خواهر و برادری به نام هانسل و گرتل است که با پدرشان در خانهای در جنگل زندگی میکنند و در انجام کارها به پدرشان کمک میکنند و روزی در رودخانه جوجه اردک را میبینند که خواهران و برادرانش با او رفتار خوبی ندارند و زمانی که هانسل و گرتل برای پیدا کردن چوب به جنگل رفته بودند در جنگل گم میشوند و گرفتار زن جادوگر میشوند و جوجه اردک کمک میکند تا آنها از دست جادوگر نجات پیدا کنند و به خانهی خود برگردند و جوجه اردک زشت هم که بخاطر صورت زشتش مورد آزار و اذیت قرار میگرفت وقتی بزرگ شد تبدیل به یک قوی زیبا شد. این داستان به بچهها یاد میدهد که از روی ظاهر افراد دربارهی آنها قضاوت نکنند و به همهی انسانها احترام بگذارند و حقوق آنها را رعایت کنند. با تشکر از کتابراه برای تهیهی داستانهای رایگان زیبا برای کودکان.
هانسل و گرتل و جوجه اردک زشت» داستانی کودکانه
است که به روایت خواهر و برادری به نامهای هانسل و گرتل تو خونه کوچیکشون که تو یک جنگل زندگی میکردن که در یک صبحِ آفتابی گرتل به هانسل گفت: هیچ غذایی توی خونه نیست، پدر هم به چوب احتیاج داره بیا به روستای کنار رودخونه بریم تا چیزایی که داریم و بفروشیم و به جاش غذا بخریم.»
که به بچهها مواجه شدن با مشکلات و حل مسئله رو یاد میده.
هانسل، مسیری که ازش رد شدن رو با سنگهای کوچیک نشونهگذاری کرد تا موقع برگشتن بتونن راه رو پیدا کنن که این خیلی خوبه و به بچهها آموزش میده.
به محض اینکه به رودخونه کنار روستا رسیدن اردک کوچولویی رو توی آب دیدن که با ناراحتی کواک کواک میکرد… و داستان از اینجا جالب میشه و بچهها رو با باتوجه با مشکل روبرو میکنه. نکته آموزندهی مهم تر اینه که نباید از روی چهره و ظاهر دیگران و قضاوت کنیم.
است که به روایت خواهر و برادری به نامهای هانسل و گرتل تو خونه کوچیکشون که تو یک جنگل زندگی میکردن که در یک صبحِ آفتابی گرتل به هانسل گفت: هیچ غذایی توی خونه نیست، پدر هم به چوب احتیاج داره بیا به روستای کنار رودخونه بریم تا چیزایی که داریم و بفروشیم و به جاش غذا بخریم.»
که به بچهها مواجه شدن با مشکلات و حل مسئله رو یاد میده.
هانسل، مسیری که ازش رد شدن رو با سنگهای کوچیک نشونهگذاری کرد تا موقع برگشتن بتونن راه رو پیدا کنن که این خیلی خوبه و به بچهها آموزش میده.
به محض اینکه به رودخونه کنار روستا رسیدن اردک کوچولویی رو توی آب دیدن که با ناراحتی کواک کواک میکرد… و داستان از اینجا جالب میشه و بچهها رو با باتوجه با مشکل روبرو میکنه. نکته آموزندهی مهم تر اینه که نباید از روی چهره و ظاهر دیگران و قضاوت کنیم.
صدا گذاری و آهنگ بسیار عالی بود وشخصیتهای قصه هم با این که تلفیقی از شخصیتهای قصص پیشین بود اما به خوبی نقش خود را در این اثر بازی کردند و پیوندی به داستان گذشته نداشتند. از همین رو قصه بنیان قوی و ساختار محکمی داشت. استفاده از اسم شخصیتهای قصص پیشین باعث بیدار کردن نوستالژی در کسانی ست که قصهی جوجه اردک زشت و هانسل و گرتل را خواندهاند. صنیدن این کتاب را به همه توصیه میکنم