کتابی با لهجه بسیار دلنشین و دوستداشتنی جنوبی؛
کتابی به شدّت تلخ ِ خواندنی؛
نمیدونم چرا این کتاب با صدای (احسان عبدی پور) در ذهن و سر من خوانده شد...!!
نقدهای زیادی بر این اثر خواندم، اما من فقط یک نکته را عنوان میکنم (شاید کم اهمیت ترین):
دو سه تا ناسزایی که در متن اومده، مثل لکّه روی صورت نسیبه است در این کتاب، به نظرم کم پدر و مادری پیدا میشن که چنین الفاظی رو به فرزندانشون نسبت بدهند، به خصوص والدین مهربون و خونگرم جنوبی.
یکی از بهترین رمانهای ایرانی که خوندم بینظیر و پر از نکات آموزشی اینکه درد رو باید پذیرفت و نباید جنگید نوال و رسول هرکدوم یه جور درد رو دور زدند و شاید برای همین اینقدر تلخ و غمگین روزگار رو گذروندند هرچند هردو عاشق هم بودند اما مشکلات اونا رو شکست داد
خیلی زیبا بود و نگارش و ادبیات کتاب عالی بود...
فقط دیدگاه ضد جنگ داشت... با اینکه در مورد روزهای جنگ عراق و دفاع ایران بود، جنگ و اتفاقاتش خلاصه شده بود توی چند تا بمب و ویرانه شدن شهر و... خبری از رشادتهای مردم عزیز خرمشهر نبود
کتاب خوب و قابل قبولیه هنوز تمومش نکردم
به نظرم رازالوده و هى ادامه میدى تا تیکه هاى مجهولش برات مشخص بشه به خوبى هواى گرم خرمشهر و لهجه ى شیرینش حس میشه و اینکه داستان ریتم یکنواختى نداره
فضا سازی، پِلِی بکهای جذاب و لهجهی شیرین نوشتاری رو خیلی دوست داشتم اما ترجیح میدادم آخرش رو طور دیگهای تموم کنه چون تمام کتاب زومش رو اتفاق نهاییه ولی اتفاق خاصی نمیوفته!!
عالی بود این کتاب.. تمام داستان حس خیلی خوبی داشت.. ای کاش آخر داستان هم مثل بقیه داستان با یه حس خوب و قشنگ تر تموم میشد.. تبریک میگم به نویسنده این اثر
کتابی به شدّت تلخ ِ خواندنی؛
نمیدونم چرا این کتاب با صدای (احسان عبدی پور) در ذهن و سر من خوانده شد...!!
نقدهای زیادی بر این اثر خواندم، اما من فقط یک نکته را عنوان میکنم (شاید کم اهمیت ترین):
دو سه تا ناسزایی که در متن اومده، مثل لکّه روی صورت نسیبه است در این کتاب، به نظرم کم پدر و مادری پیدا میشن که چنین الفاظی رو به فرزندانشون نسبت بدهند، به خصوص والدین مهربون و خونگرم جنوبی.