معرفی و دانلود کتاب نشانه های بهار

معرفی کتاب نشانه های بهار

بابا گفت: «شاه بی‌چاره چه گناهی دارد. این مردم گرگ شده‌اند و دارند هم‌دیگر را می‌خورند و به هم ظلم و ستم می‌کنند. او که خبر ندارد.»

 شیخ‌نعیم رو به من کرد: «تو امسال کلاس چندم می‌روی؟»

گفتم: «اول دبیرستان.»

چشمان شیخ‌نعیم از شادی درخشیدند: «آفرین! آفرین!»

بابا پرسید: «به نظرت چه‌کار کنم؟»

شیخ‌نعیم جواب داد: «این جوانی که تو می‌گویی، دارد با شاه مبارزه می‌کند. او طرف‌دار آقای خمینی است.»

بابا آه بلندی کشید و گفت: «می‌دانی عاقبت و آخر این کارها چیست؟»

شیخ‌نعیم گفت: «اگر همه یک­دست و یک­صدا بشوند کسی نمی‌تواند کاری بکند. خدا می­فرماید، من سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهم مگر این‌که خود آن قوم بخواهد و تلاش کند.»

بعد آهسته گفت: «شاه دارد تیشه به ریشه­ی دین اسلام می‌زند. می‌خواهد اسلام نباشد. فحشا و فساد در ایران بی­داد می‌کند. دوست دارد زن‌ها بی‌حجاب و بی­حیا باشند. نوکر خارجی­هاست. سرمایه­ی مملکت را به یغما می‌برد.»

رنگ­وروی بابا مثل کدو تنبل زرد شد. احساس کردم از حرف‌های شیخ‌نعیم ­ترسیده.