نقد، بررسی و نظرات کتاب بهشت، جهنم - جومپا لاهیری
4
802 رای
مرتبسازی: جدیدترین
سجاد کاظمی
۱۴۰۳/۲/۱۹
00
دید انسان را عوض میکند
به نظر من دغدغههای دوران نوجوانی رو خیلی واضح به تصویر کشیده بود. برای خودمن که هم این دوران رو به عنوان نوجوان گذروندم و هم دو تا نوجوان رو پرورش دادم خیلی مفید بود. اینکه درک کنم احساسات نوجوانها در دورههای مختلف هم متفاوت و هم مشابه هست. حس نیاز به توجه در عین غرور و ابراز استقلال مسئلهای هست که در نوجوانها در تمام نسلها مشابه هست. اما دغدغههای اونها بخاطر پیشرفت تکنولوژی و مدرنیته و تغییر فرهنگها قابل تغییره. بعنوان یه مادر نیاز هست که به این نکات دقت داشته باشم تا بتونم تعامل و صمیمیت رو همزمان در کنار فرزندانم حفظ کنم. ممنون از کتابراه
خیلی خوب بود. شکاف نسلها حتی در بین مهاجرین هم به چشم میآید مهاجرانی که از وطن خویش و آداب و سنت و عادات اجتماعیاش جدا شدهاند و در محیطی جدید با آدابی متفاوت و حتی ارزشهایی دیگرگون زندگی میکنند مطابق با سن و سالشان و این که از کدام نسل هستند رفتاری متفاوت دارند و نوع برخوردشان با شرایط محیط جدید فرق میکند برخی هنوز به سنت هایشان چسبیده و لااقل در محیط خانواده و اجتماع کوچکشان سعی میکنند آن را حفظ کنند اما جوان ترها هر چند ابتدا دلتنگ آن آداب و فرهنگند و ذائقهی غذایی شان هنوز گذشته را میجوید اما با سرعت بیشتری میتوانند در محیط جدید ادغام شوند سریعتر خود را وفق میدهند و همرنگ جماعت میشوند شاید مهمترین اصل مهاجرت همین باشد سن مهاجرت بسیار مهم است و دلیل محکمی است برای موفق بودن یا عدم موفقیت در این امر، مهاجرت کار بزرگی است و موفقیت آن بسیار دلچسب
جدای از این مساله که شاید برداشت من از کلیت داستان است قصهی آدمهای داستان هر چند که کوتاه اما بسیار خواندنی است عاشق شدن و سکوت و تماشای معشوقی که سهم دیگری میشود ماجرایی بود که مرا بسیار مشغول خویش کرد
خواندن این داستان بسیار دلچسب و لذت بخش بود
جدای از این مساله که شاید برداشت من از کلیت داستان است قصهی آدمهای داستان هر چند که کوتاه اما بسیار خواندنی است عاشق شدن و سکوت و تماشای معشوقی که سهم دیگری میشود ماجرایی بود که مرا بسیار مشغول خویش کرد
خواندن این داستان بسیار دلچسب و لذت بخش بود
شکاف نسلها حتی در بین مهاجرین هم به چشم میآید مهاجرانی که از وطن خویش و آداب و سنت و عادات اجتماعیاش جدا شدهاند و در محیطی جدید با آدابی متفاوت و حتی ارزشهایی دیگرگون زندگی میکنند مطابق با سن و سالشان و این که از کدام نسل هستند رفتاری متفاوت دارند و نوع برخوردشان با شرایط محیط جدید فرق میکند برخی هنوز به سنت هایشان چسبیده و لااقل در محیط خانواده و اجتماع کوچکشان سعی میکنند آن را حفظ کنند اما جوان ترها هر چند ابتدا دلتنگ آن آداب و فرهنگند و ذائقهی غذایی شان هنوز گذشته را میجوید اما با سرعت بیشتری میتوانند در محیط جدید ادغام شوند سریعتر خود را وفق میدهند و همرنگ جماعت میشوند شاید مهمترین اصل مهاجرت همین باشد سن مهاجرت بسیار مهم است و دلیل محکمی است برای موفق بودن یا عدم موفقیت در این امر، مهاجرت کار بزرگی است و موفقیت آن بسیار دلچسب
جدای از این مساله که شاید برداشت من از کلیت داستان است قصهی آدمهای داستان هر چند که کوتاه اما بسیار خواندنی است عاشق شدن و سکوت و تماشای معشوقی که سهم دیگری میشود ماجرایی بود که مرا بسیار مشغول خویش کرد
خواندن این داستان بسیار دلچسب و لذت بخش بود
ممنون از کتابراه که این امکان را به رایگان در اختیار خوانندگانش گذاشت
جدای از این مساله که شاید برداشت من از کلیت داستان است قصهی آدمهای داستان هر چند که کوتاه اما بسیار خواندنی است عاشق شدن و سکوت و تماشای معشوقی که سهم دیگری میشود ماجرایی بود که مرا بسیار مشغول خویش کرد
خواندن این داستان بسیار دلچسب و لذت بخش بود
ممنون از کتابراه که این امکان را به رایگان در اختیار خوانندگانش گذاشت
داستان مهاجرت و تفاوت فرهنگها در دو سوی این کره خاکی، تفاوت فرهنگ شرقی با فرهنگ غرب، مهاجرت از شرق (کشوری از شبه قاره هند، بنگلادش) به آمریکا، برای شغل و تحصیل بهتر و کسب شرایط مناسب تر،
خانوادهای که سخت به آداب و رسوم کشور خود مقید و پایبند است، مردی که سخت در پی کار وکسب خود است و از نظر عاطفی وقت زیادی برای خانواده نمیگذارد، و خانم خانواده در پی یافتن هموطنی که بر تنهایی خود غالب آید، و این اتفاق میافتد، و بسیاری از خواستههای خود را در او جستجو میکند، ورود دختری آمریکایی در زندگی مرد شرقی اتفاقات جالبی برای او ودخترش به همراه دارد و موجب حسادت مادر میشود، دختر هم در کنار این مهمان تازه وارد چیزهای زیادی که در فرهنگ غرب وجود دارد آشنا میشود و بطور مخفیانه کارهای را انجام میدهد، کتاب میگوید در مهاجرت باید به فرهنگ مقصد آگاهی داشت، و باید خود را با شرایط جدید سازگار کرد و به فرهنگ خود هم پایبندی داشت.
خانوادهای که سخت به آداب و رسوم کشور خود مقید و پایبند است، مردی که سخت در پی کار وکسب خود است و از نظر عاطفی وقت زیادی برای خانواده نمیگذارد، و خانم خانواده در پی یافتن هموطنی که بر تنهایی خود غالب آید، و این اتفاق میافتد، و بسیاری از خواستههای خود را در او جستجو میکند، ورود دختری آمریکایی در زندگی مرد شرقی اتفاقات جالبی برای او ودخترش به همراه دارد و موجب حسادت مادر میشود، دختر هم در کنار این مهمان تازه وارد چیزهای زیادی که در فرهنگ غرب وجود دارد آشنا میشود و بطور مخفیانه کارهای را انجام میدهد، کتاب میگوید در مهاجرت باید به فرهنگ مقصد آگاهی داشت، و باید خود را با شرایط جدید سازگار کرد و به فرهنگ خود هم پایبندی داشت.
موضوع داستان جالب بود، پیوند بین دو یا چند فرهنگ، اما اگر تصور کنیم علت جدایی براناب و دبورا تفاوت فرهنگهایشان بود اشتباه محض است زیرا خیلی از ازدواجها که فرهنگ و ملیت مشترک دارند به جدایی ختم میشوند. یا بالعکس، صداقتی که گویندهی داستان داشت باعث جذب مخاطب به ادامهی روند داستان میشود فقط تنها اشکال کتاب رعایت نکردن نکات دستور زبان فارسی بود.
داستان جذاب بود آدم تا آخرش میخونه ببینه چیه
ولی چیزی که تو این داستان آدم رو ناراحت میکرد خودتحقیری که تو داستان وجود داشت به خاطر همین ستاره کم دادم. هیچ بنگالی درستی تو داستان وجود نداشت یه آدم بی چشم رو با پدر و مادری بی چشم رو تر، یه پدر سرد و یک مادری که بیش از اندازه ساده است.
ولی چیزی که تو این داستان آدم رو ناراحت میکرد خودتحقیری که تو داستان وجود داشت به خاطر همین ستاره کم دادم. هیچ بنگالی درستی تو داستان وجود نداشت یه آدم بی چشم رو با پدر و مادری بی چشم رو تر، یه پدر سرد و یک مادری که بیش از اندازه ساده است.
خواندن این کتاب کوتاه هر چند وقت کمی گرفت ولی همان هم زیاده بود چیزی بر آگاهی من اضافه نکرد و هیچ بار معنایی و مفهوم خاصی هم نداشت پراکنده گویی داشت و راوی دختر نوجوانی بود که به همراه خانواده مهاجرت کرده بودند و هیچ اتفاق خاصی در زندگیش نیافتاده بود و تجربه خاصی هم به خواننده منتقل نمیکرد در کل نمره خوبی به کتاب نمیدم و در واقع ضعیف بود.
خیلی روان و زیبا نوشته شده، لذت بردم، اگر کمی فیلم هندی دیده باشین میتونین کاملا تصور کنین و مثل یک فیلم کتابو بخونین. ب این میگن نویسنده، یک داستانی ک شاید موضوع خاصی نداره و ب قول بعضیا هدف خاصی رو دنبال نمیکنه، ولی انقد زیبا نوشته شده ک تا آخر میخونینش و از تموم شدنش ناراحت میشین.
داستان در بارهی خانوادهی هندی بود که به امریکا مهاجرت کردن و یه مرد غریبه ک هم شهری مادره خانواده س باهاشون اشنا میشه و رفت امدمیکنه
علاقهی بین مرد و زن کم رنگ شده. و زندگی تکراری
زن خانواده علاقهی که از همسرش نمیبینه از اون مرد میبینه وعاشقش میشه اما عشقش یه طرفه س
و اون مرد با یکی دیگه ازدواج میکنه و قطع رابطه میکنه...
داستان خوبی بود
مرسی از کتابراه
علاقهی بین مرد و زن کم رنگ شده. و زندگی تکراری
زن خانواده علاقهی که از همسرش نمیبینه از اون مرد میبینه وعاشقش میشه اما عشقش یه طرفه س
و اون مرد با یکی دیگه ازدواج میکنه و قطع رابطه میکنه...
داستان خوبی بود
مرسی از کتابراه
متاسفانه مردم ما حتی وقتی ادعای کتاب خوانی دارن، بازهم به بسته بودن فکراشون ادامه میدهند، خیلی عجیبه که یک نفر داخل یک فرهنگ آزاد رشد کنه و نخواد عقب مونده و متحجر باشه؟ پس واسهی چی کتاب میخونید؟ کاش یاد بگیریم سرمون به کار خودمون باشه و انقدر قضاوت گر نباشیم وگرنه ۱۰۰۰تا کتاب دیگه هم بخونیم آخرش همینیم