نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی نظم - چارلی چاپلین
4.2
669 رای
مرتبسازی: جدیدترین
معصومه اکرمی
۱۴۰۳/۲/۲۶
00
متاسفم برای سران جهان که انسانهای عادی رو چند دسته میکنن برای ماندگاری خودشان در حکومت طوری دیگران را مسخ کردهاند که حتی با شنیدن دست نگه دارید شلیک میکنند
داستان کوتاه نظم داستانی جالب و زیبا از هنرمند توانای معاصر چارلی چاپلین است که درباره اعدام یک محکوم است که جزء نویسندگان توانای کشورش است و با افسر فرماندهی جوخهی اعدام روزها دوش بهدوش هم مبارزه کرده بودند و حالا دست روزگار آنها را در مقابل هم قرار داده است. افسر فرمانده در فکر روزهای گذشته است ولی کم کم به خود میآید و سربازان جوخهی اعدام را به صف میکند و آنها را برای اجرای حکم اعدام آماده میکند ولی دوباره غرق در فکر میشود و پس از مدتی دوباره سربازان را برای اعدام آماده میکند که ناگهان صدای پایی را میشنود که برای نجات محکوم به طرف آنها میآید و به سربازان دستور میدهد که به سوی محکوم آتش نکنند ولی سربازان که آماده برای اجرای حکم هستند به طرف محکوم شلیک میکنند و گویی غرق در نظمی هستند که برای آن به آن جا آمدهاند و دستور را به صورت دیگری متوجه میشوند.
این کتاب یکی از آثار چارلی چاپلین. نویسنده و کارگردان و بازیگر بزرگ قرن بیستم است نان این کتاب نظم است کتاب درباره یک افسر جوان اعدامی است که در این دنیای بیرحم منتظر حکم خود بود همه مقامات منتظر ایستاده بودند تا حکم اجرا شود افسر جوخه که شش سرباز تفنگ به دست را زیر دست خود داشت به حالت خبردار در آورد بعد از اینکه وقفهای در کلام او ایجاد شد ناگهان آن افسر اعدامی سرفهای کرد افسر جوخه فکر میکرد میخواهد حرفی بزند و وقتی دید حرفی نمیزند به فرمان خود ادامه داداما یهو حس کرد که حس میکند که پوچ استدر خلا رفته و هیچ حسی ندارد از این حس تعجب کرد که چرا در زندان باید همچین حشی وجود داشته باشد بعد از گذشت دقایقی کلماتی را بر طبان آورد که سربازهای تفنگ به دست حالت دست فنگ به خود گرفتند و این افسر جوخه را به خود آوردند وقتی که میخواست فرمان آخر را نیز بدهد شخصی دوان دوان آمد و با صدای بلند گفت ایست شلیک نکنید سربازها دچار نظم شده بودند و با صدای ایست، همگی شلیک کردند
کتاب که نه داستان کوتاه داستان چیز شگفت انگیزی است بطور کلی خلاصه نویسی جالب است در باب داستان کوتاه چگونه بگویم مانند اینست که حجم وسیعی از اطلاعات رادر فلش کوچکی فشرده قرارمیدهید و هرکلمهی آن بیانگر چندین کلمه... و اما داستان حاضر ارتباط صمیمانهی دو دوست
دوستی چیز عجیبیست یک دوستیه قوی کم پیش میاید پدید بیاید و همیشه نیز سرگذشت عجیبی پشت سر آنهاست و تبدیل شدن آن نهایتا به دشمنی و جداشدن راه این دو کشیده شدن یکی به سمت آزادی و دیگری حکومت و اما سخن آخر کتاب که گفت شلیک نکنید ولی انجام شد که این پارادوکسی را در داستان نشان میدهد یک نکته نکتهی پنهان و این معنی یکتای اختیار و جبر چه چیزی میتواند در چنته داشته باشد! شاید تقلای ما بیخودیست و همه چی همانطور پیش میرود که از قبل برنامه ریزی شده و در یک ساختار پیچیده و تو در تو که هرگز سرنگون نمیشود درحال پیشرویست و البته دریافت عدهی زیادی از زندگی همینست... (پوچ گرایان) و شاید این فکر او (چارلی چاپلین بود) همانطور که در فیلم صامت عصر جدیدس هم دیده میشد که انسان تبدیل به بخشی از ماشین میشود و در آن هضم میشود
دوستی چیز عجیبیست یک دوستیه قوی کم پیش میاید پدید بیاید و همیشه نیز سرگذشت عجیبی پشت سر آنهاست و تبدیل شدن آن نهایتا به دشمنی و جداشدن راه این دو کشیده شدن یکی به سمت آزادی و دیگری حکومت و اما سخن آخر کتاب که گفت شلیک نکنید ولی انجام شد که این پارادوکسی را در داستان نشان میدهد یک نکته نکتهی پنهان و این معنی یکتای اختیار و جبر چه چیزی میتواند در چنته داشته باشد! شاید تقلای ما بیخودیست و همه چی همانطور پیش میرود که از قبل برنامه ریزی شده و در یک ساختار پیچیده و تو در تو که هرگز سرنگون نمیشود درحال پیشرویست و البته دریافت عدهی زیادی از زندگی همینست... (پوچ گرایان) و شاید این فکر او (چارلی چاپلین بود) همانطور که در فیلم صامت عصر جدیدس هم دیده میشد که انسان تبدیل به بخشی از ماشین میشود و در آن هضم میشود
از چارلی انتظار یک چنین داستان مهیج و غیر قابل پیش بینی را ندارید.
در آخر داستان یک لحظه مات میمانید.
و پس از چند لحظه تعلیق و معلق ماندن شروع به تجزیه و تحلیل دوباره میکنید.
واقعا از چارلی چاپلین هم میتوان چیزی غیر از طنز و لبخند دید و شنید.
شنیدن این داستان بسیار زیبا را به همه مخصوصا علاقمندان داستان کوتاه پیشنهاد میکنم.
در آخر داستان یک لحظه مات میمانید.
و پس از چند لحظه تعلیق و معلق ماندن شروع به تجزیه و تحلیل دوباره میکنید.
واقعا از چارلی چاپلین هم میتوان چیزی غیر از طنز و لبخند دید و شنید.
شنیدن این داستان بسیار زیبا را به همه مخصوصا علاقمندان داستان کوتاه پیشنهاد میکنم.
با سلام و احترام
هیچ چیز در دنیا خوب مطلق نیست حتی نظم.
اونجاکه قواعد فیزیک از نظم پیروی میکنند، قواعد شیمی از بی نظمی.
تلخی داستان بیشتر بخاطر دوتا دوست هست، که رو در روی هم میایستند، تلخی داستان بخاطر اینکه کسی رو بخاطر عقایدش و حرفاش اعدام میکنند.
در واقعیت هم مثال این اتفاق که از روی عادت به نظم خطایی انجام بشه زیاد میفته.
در هر صورت داستان خوبی بود.
راوی رو هم باقی دوستان اشاره کردند.
ممنون از کتابراه
هیچ چیز در دنیا خوب مطلق نیست حتی نظم.
اونجاکه قواعد فیزیک از نظم پیروی میکنند، قواعد شیمی از بی نظمی.
تلخی داستان بیشتر بخاطر دوتا دوست هست، که رو در روی هم میایستند، تلخی داستان بخاطر اینکه کسی رو بخاطر عقایدش و حرفاش اعدام میکنند.
در واقعیت هم مثال این اتفاق که از روی عادت به نظم خطایی انجام بشه زیاد میفته.
در هر صورت داستان خوبی بود.
راوی رو هم باقی دوستان اشاره کردند.
ممنون از کتابراه
به نظرم عادت به چیزی رفتار غریزی است گرچه انسان توانایی آن را دارد که به آن پایان دهد اما جامعه امروزی بر اساس دستورهای از پیش تعیین شده میگردد که گاها درست نیستند مثل پایان این داستان
سربازها عادت به شنیدن کرده بودند و معنی برایشان مهم نبود و ایست را به منظوره شلیک گرفتند برداشتی اشتباه از واژه
سربازها عادت به شنیدن کرده بودند و معنی برایشان مهم نبود و ایست را به منظوره شلیک گرفتند برداشتی اشتباه از واژه