نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی سوار - روبرت صافاریان
3.9
429 رای
مرتبسازی: جدیدترین
عالی بود در داستان اسب رو به دنیا تشبیه شده و سواری ما انسانها هستیم قشنگ چسپیدیم به دنیا گاهی رخدادهای تلخ (که در داستان به جنگ تشبیه شده) پیش میاید ولی باید مثل سواری که (همه کشته شدگان رو فراموش کرد و اهمیتی به آن نداد) ما هم باید بتازیم فقط بیاید به آینده و زندگی پیشرو فکر کردن و لذتی که در آینده برای خود و عزیزانمان در انتظار هست
به نام خدا داستانی کوتاه اما اینبار کمی متفاوت با چاشنی و عطر زندگی با شروع نامعلوم منقطع و از هم گسیخته که هرچه جلوتر میرود تکههای پازل به هم نزدیک تر میشوند در ابتدا اصلا معلوم نیست که این چیست جنگ است یا نزاع یا هرچیز دیگری که اول از کشته شدن همراهان و هم قطاران خود سخن میگوید اما کمی اگر تامل کنیم متوجه میشویم که آن چه همراهانش را کشته همان جانوریست که اگنون سوار برآنست جانوری که نمیداند چیست و چه موجودیست و البته اسب سبز رنگ هم فکر نکنم باشپ پس چیست؟ این چه حیاتیست که بدون متابولیسم همچنان به حرکت ادامه میدهد آنهم طبق گفتهی داستان با سرعتی سرسام آور و اما نه شاید اینها همهاش بهانه است! برای فهمیدن اصل منظور و نیت نویسنده شاید آن موجود سبز خیال خود اوست که در حال فرار از همه چیزست از جنگ از خانه. فرزند و زن و کار و زندگی که در ابتدا این برایش قابل درک نبود و حتی برای خوانندگان نیز قابل درک نبود ولیکن هرچه به پایان موصوع نزدیک تر میشد شفاف تر میشد و مانند خود جانور به همه چیز بی اهمیت تر میشد چنانچه که در آخرین کلمات دیگر هیچ چیز برایش اهمیت نداشت و فقط و فقط این حرکت ابدی و نامتناهی به او خلسهای عمیق و آرامشی بی پایان میداد! اما باز هم در شگفتیه داستان ماندم و نفهمیدم چه بود اما شاید هدف همین بود و فقط کمی حس کنم
فرقی نمیکنه اسب، قاطر، ماشین، هواپیما، منظور از کتاب عبور از عمره، ما در این سن غذاها و سبزیجاتی رو میخوریم که در کودکی نمیخوردیم، خیلی از کارهایی که الان انجام میدیم در سنین پایین تر چندشمون میشد و از انجامش بر حذر بودیم اما به مرور زمان طرز فکر ما تغییر کرد، ابتدا خودمون مهم بودیم ولی بعدها عزیزانی هم واسمون مهم شدن، یهو هم به دلایل مختلف مث نادیده گرفتن شدن، کمبودها و خلاها بوجود اومدن، بدبختی اینجاست که ما به این خلاها هم عادت میکنیم حتی به رنج کشیدن از این خلاها هم عادت میکنیم، کلا ما ادم عادت کردنیم
کتاب صوتی جالب و بسیارمفیدی بود یک جورایی خیلی خوشم اومد از ادبیاتش امابه شخصا ۳بارگوش کردم تادقیقا منظور و هدف نویسنده را متوجه بشم. خیلی کتاب سنگین و پرباری بود با اینکه کوتاه و مختصر بود. واقعا ممنونم از تموم تیم کتابراه بابت تموم زحماتشون دوستان پیشنهاد میکنم حتما این کتاب صوتی کوتاه راگوش کنید.
این کتابو من قبلا شنیدم ولی متوجه نشدم دوباره بعد از مدتها نشستم و بهش گوش دادم منظور از جانور نفس علایقات شخصی، وابستگیهای دنیوی و حتی قدرت هست که بخاطرش همه چیز و همه کس رو له میکنه اولس کارهایی ک میکنه فکر میکنه اونو به جایی میرسونه و تهشو فکر میکنه و همچنین از خود حیوون اولش اذیت میشه و چندشش میاد ولی بعدا بهش عادت میکنه و به بدیها و چندشیها عادت میکنه و تنها خودش و راحتی خودش مهم میشه درسته پیروی از نفس بهش گرما هم میده توی سرمایی که هیچ کس گرما ندارند. عالی بود فوق العاده
این داستان کوتاه و چندبار گوش دادم نویسنده به زیبایی بدون مقدمه چینی و حواشی داستان خودشو بیان میکنه جوری که هر کسی نسبت به ذایقه شخصیاش از داستان مظمون میگیره برای من بیشتر از روند زندگی فراموشی و گذشت از آرزوهاش جالب بود ترسی که داشت نذاشت پیش خانوادهاش برگرده. ترس سوار و به یه آدم دیگه تبدیل کرد کسی که بدون مبارزه همه چیزش را باخت.
اسم ماه آوا که میاد روی کتاب شک نکنید اون کتاب مفید و خواندی هست البته من اول با کتاب ارتباط نگرفتم ولی عمیق که گوش میدادم متوجه میشدم کتاب خیلی مفهومی هست که باید دوسه بار گوش داده بشه به نظرم ارزش گوش کردن رو داره بیشتر توضیح نمیدم تا موضوع و اصل داستان مشخص نباشه برای کسی که اولین بار میخواد گوش کنه و خودش با درک خودش بخونه قطعا جذابتر خواهد بود
واقعا عالی بود
اولش متوجه نشدم و بعد با کمی تامل فهمیدم
موجود سبز زیست گاه ما دنیایه ماست
همزمان داشت از هوس انسان ایندهی نامفهوم
نیاز به غذایه انسان
نمیدانست به کدام سو میرود که نشان از اینده میدهد که نامفهوم است
بدن لجنشان دادن سختیهای زندگی کم و کاستی بالا و بلندیهای زندگی
اول میترسید و بعدا عادت کرده بود که ما اول از زندگی میترسیم و کم کم به زندگی کردن عادت میکنیم
میگفت قضایه حاجت داشت که وقتی خود را رها کرد
از فشاره نیرومند درون انسان میگوید و...
کتاب عالی بود
اولش متوجه نشدم و بعد با کمی تامل فهمیدم
موجود سبز زیست گاه ما دنیایه ماست
همزمان داشت از هوس انسان ایندهی نامفهوم
نیاز به غذایه انسان
نمیدانست به کدام سو میرود که نشان از اینده میدهد که نامفهوم است
بدن لجنشان دادن سختیهای زندگی کم و کاستی بالا و بلندیهای زندگی
اول میترسید و بعدا عادت کرده بود که ما اول از زندگی میترسیم و کم کم به زندگی کردن عادت میکنیم
میگفت قضایه حاجت داشت که وقتی خود را رها کرد
از فشاره نیرومند درون انسان میگوید و...
کتاب عالی بود
این داستان گذر سرسام آور زندگی را نشان میدهد. در ابتدا تمام حواس او به درستی کار میکند مثل دیدن، شنیدن، لامسه، ودر آخر ادراک اما باگذشت زمان تمام آنها روبه زوال رفته وناملایمات زندگی اورا زمخت وبی احساس میکند ودر آخر نیز گذشته خود را مانند کسی که در آخر آلزایمر گرفته بدست فراموشی میسپارد.
مفهوم و پیام داستان خوب بود..... زندگی اسب نیست اما شبیه اسب که میچسبی بهش و نمیتونی ولش کنی،،،،،، گذشته و اینده و دلمشغولی و غمها و غصهها و خاطرات و لذتهای کوتاه و تنهایی و همه چی خلاصه......... تاخت میری و پایان راه دیگ همه چی عادی میش و دیگ هیچی برات مهم نیس شاید منظور بعد مرگ،،،،،، این هم دوندگی و اخرش انگار همه چیز توهم 😊😊😊😊 زندگی اسب لجز سبز مضخرفه 😂😂😂 البته یکم خسته کننده بود،،،،،، اوایل دوران کودکی بعد جوانی بعد پیری بعد مرگ و دیگر،،،،،،، ما نگاه ما هیچ 🙂🙂🙂🙂،،،،، ممنون کتابرااااه
🍁 کتابی بود تأمل برانگیز… اولین کتابی بود که از این نویسنده ایرانی- ارمنی میخوندم. کتاب پر بود از معانی که بعد از ۳ بار کوش دادن اینها نظرم و جلب کرد:
- سوار بودن بدون توقف مرد: زندگی بود که ما خواسته یا ناخواسته اون رو زیست میکنیم.
- حیوان عجیب که معلوم نبود چه بود: اتفاقات آینده که برای ما همیشه ناشناخته ست.
- جنگ و همرزمان و تکاوران: دست و پنجه نرم کردن با مشکلات.
- ندانستن مسیر و مقصد: زندگی همیشه مجهوله و ما نمیدونیم اون توی بقچه ش چی برامون داره!
- سبز بودن بدن سبز و لزج: شاید اشاره به جلبک و پستیها و پلیدیهای این زندگی باشه!
- خوردن میوههای جنگلی توسط فرد: هوسها و نیازها در طول زندگی.
- عادت نکردن سوار در روزهای نخست به حیوان و سواری: کنار آمدن با نحوی زندگی کردن و عادت به آنها.
- غذای حاجت: رهایی از فشار نیرومند درونی و هوسهای انسانی
- التیام از روزهای جنگ: بهتر شدن اوضاع زندگی بعد از گذراندن مشکلاتی توی گذشته.
- در آغوش کشیدن جانور و احساسات جنسی بعد از مدتی تنفر و چندش از آن: هوس.
- سر شدن و بی احساس شدن به این سفر: حس خستگی و نا امیدی به زندگی.
- درست کردن سایبان در جنگل در برابر خورشید سوزان: راهکارهایی برای دفاع از خودمون در برابر مشکلات در مسیر زندگی.
- حس ارامش آن سوار با رسیدن شب: جاها و زمانهایی که از مشکلات میشه دور شد و اروم شد.
- حس گرما از بدن جانور در زمستان: هوش و تفکر ما و ابزار و نعمتهایی که ما توی اطرافمون زمان بروز مشکلات داریم.
- بارش باران و شسته شدن سوار و جانور، اگرچه به تمیزی اهمیت نمیداد: شانسهایی که توی زندکی سر راه آدم قرار میگیره.
و در نهایت، به دست آوردن اعتماد به نفس، سرخوشی و وجد، و رسیدن به بی حسی مطلق!!! ☘️
- سوار بودن بدون توقف مرد: زندگی بود که ما خواسته یا ناخواسته اون رو زیست میکنیم.
- حیوان عجیب که معلوم نبود چه بود: اتفاقات آینده که برای ما همیشه ناشناخته ست.
- جنگ و همرزمان و تکاوران: دست و پنجه نرم کردن با مشکلات.
- ندانستن مسیر و مقصد: زندگی همیشه مجهوله و ما نمیدونیم اون توی بقچه ش چی برامون داره!
- سبز بودن بدن سبز و لزج: شاید اشاره به جلبک و پستیها و پلیدیهای این زندگی باشه!
- خوردن میوههای جنگلی توسط فرد: هوسها و نیازها در طول زندگی.
- عادت نکردن سوار در روزهای نخست به حیوان و سواری: کنار آمدن با نحوی زندگی کردن و عادت به آنها.
- غذای حاجت: رهایی از فشار نیرومند درونی و هوسهای انسانی
- التیام از روزهای جنگ: بهتر شدن اوضاع زندگی بعد از گذراندن مشکلاتی توی گذشته.
- در آغوش کشیدن جانور و احساسات جنسی بعد از مدتی تنفر و چندش از آن: هوس.
- سر شدن و بی احساس شدن به این سفر: حس خستگی و نا امیدی به زندگی.
- درست کردن سایبان در جنگل در برابر خورشید سوزان: راهکارهایی برای دفاع از خودمون در برابر مشکلات در مسیر زندگی.
- حس ارامش آن سوار با رسیدن شب: جاها و زمانهایی که از مشکلات میشه دور شد و اروم شد.
- حس گرما از بدن جانور در زمستان: هوش و تفکر ما و ابزار و نعمتهایی که ما توی اطرافمون زمان بروز مشکلات داریم.
- بارش باران و شسته شدن سوار و جانور، اگرچه به تمیزی اهمیت نمیداد: شانسهایی که توی زندکی سر راه آدم قرار میگیره.
و در نهایت، به دست آوردن اعتماد به نفس، سرخوشی و وجد، و رسیدن به بی حسی مطلق!!! ☘️
داستان مردی که سوار بر جانوری شده که نمیدونه اسبه یا پلنگ یا چی؟ اول از جانور چندشش میشده اما به مرور زمان بهش عادت میکنه. جانور مدام با سرعت در حال حرکته و از جنگلها و صحراها میگذره از فصلها و روزها و شبها عبور میکنه. بنظر من جانور و مرد سوار بر اون نشان دهنده عمر و زندگی ما هستن و گذرعمر رو نشون میدن. اینکه مرد در ابتدا از جانور چندشش میشده اما با گذر زمان بهش عادت میکنه نشان دهنده خصلت انسان هاست که به شرایط و محیط عادت میکنن. اینکه در ابتدا مرد مدام میترسیده که از جانور بیوفته ولی به مرور زمان و با کسب اعتمادبنفس دیگه هراسی از افتادن نداشته نشان دهنده نقش اعتماد بنفس تو زندگیمون و مسیرخرکت در جهت اهدافمون هست. اینکه مرد در ابتدا مدام به خانواده و همرزمانش فکر میکرده اما با گذشت زمان براش محو و کمرنگ میشن و تبدیل میشن به خاطراتی دور و حتی بجایی میرسه که دیگه براش مهم نیستن. همه ما اشخاص و مسائلی رو تو زندگیمون داریم که به مرور همین احساس رو بهشون پیدا میکنیم. اما چرا نویسنده مرد رو سوار بر موجودی چندش اور به تصویر کشیده؟ چرا خانواده و فرزندان و همرزمانش با گذشت زمان براش بی ارزش شدن و فراموششون کرده؟ چرا نرد به زندگی پوچ روی جانور خو گرفته و تلاشی برای تغییر وضعیتش نکرده؟ احساسات منفی کینه و کدورت افکار منفی همون جانور چندشی هستن که مارو از عزیزانمون دور میکنن و بجای اینکه مارو در مسیر رشد و تعالی پیش ببرن به سمت تباهی میکشونن. داستان کوتاه و بسیار پر معنی و مفهومی بود و ذهن رو با چراهای زیادی روبه رو میکرد. اسم کتاب هم برگرفته از وضعیت مرد سوار هست و با محتوای داستان در ارتباطه.
در کل داستانی چالش برانگیز با خوانش مطلوب