دانلود خلاصه کتاب شدن

خلاصه کتاب شدن، داستانی که به شدت در آمریکا و سراسر جهان مورد توجه قرار گرفت و در نخستین ماه‌های انتشار خود فروش بسیاری داشت، دریچه‌ای است به زندگی شخصی خانم میشل اوباما پیش و پس از ورود به کاخ سفید که با روایت خاطرات خود مسیر زندگی‌اش از کودکی تا روزی که خانواده اوباما کاخ سفید را ترک می‌کنند، روایت می‌کند.

میشل اوباما (Michelle Obama) در خلاصه کتاب شدن (Becoming) به شما نشان می‌دهد که قبلاً چه کسی بوده و چه دیدگاهی نسبت به انواع موضوعات همچون طبقه اجتماعی، نژاد و جنسیت دارد. او شما را با احساس خود در مورد زندگی خانوادگی، ویژگی‌های اصلی شخصیتی، و همه اتفاقات و افرادی آشنا می‌کند که به او کمک کرده‌اند به کسی که اکنون هست، تبدیل شود.

در این اثر مشهور که در حقیقت نوعی داستان رویای آمریکایی است، میشل اوباما از شروع زندگی‌اش می‌گوید. از طبقه‌ی دوم خانه‌ی یکی از بستگانش در جنوب شهر شیکاگو که به دلیل نرخ بالای جرم و جنایتش شهرت دارد. ولی با تلاش به موفقیت دست می‌یابد و زندگی فوق‌العاده‌ای برای خود به وجود می‌آورد. میشل دختری از یک خانواده‌ی فقیر و کارگری بود که برای تحصیل در یک دبیرستان خوب پذیرفته می‌شود و از این طریق می‌تواند به هاروارد راه یابد. او وکالت می‌خواند و سرانجام به کاخ سفید وارد می‌شود.

شدن در واقع به سه بخش «من شدن»، «ما شدن» و «بیشتر شدن» تقسیم شده است. این اثر فرصتی‌ست برای آشنایی با زنی که به نوبه خود فوق‌العاده است. او در این کتاب، از نژاد، جنسیت، امتیازات، و تلاش‌ها و مشکلاتی می‌گوید که ما را متحد می‌سازند.

بخش اول، یعنی «من شدن»، دوران کودکی میشل را در منطقه سوث ساید (South Side‌) شیکاگو (Chicago) روایت می‌کند، از کالج پرینستون (Princeton ‌) و مدرسه حقوق هاروارد (Harvard Law School‌)، تا اولین سال‌های فعالیتش به عنوان وکیل. شما با خانواده و دوستان او آشنا می‌شوید و تمام کسانی که روی شکل‌گیری شخصیت او نقش داشتند.

بخش دوم، یعنی «ما شدن»، در مورد زندگی میشل و باراک، به عنوان یک زوج، سفر زندگی‌شان تا پدر و مادر شدن، خروج میشل از کار حقوق و ورود باراک به کار سیاست است. بخش سوم، یعنی «بیشتر شدن»، به ما یک نمای کلی از زندگی میشل و باراک در کاخ سفید ارائه می‌کند.

در بخشی از خلاصه کتاب شدن می‌خوانیم:

در فصل پنجم، مادر میشل دوباره به سر کار بر می‌گردد، چون حالا میشل و کریگ بزرگ‌تر و مستقل‌تر شده‌اند. کریگ به مدرسه کاتولیک در مونت کارمِل (Mount Carmel) می‌رود و حتی به کالج رفتن فکر می‌کند. او همچنان سهل‌گیر است، اما نمرات خوبی کسب می‌کند، محبوبیت دارد و ورزشکار است. میشل می‌خواهد وارد دبیرستان شود. دبیرستانش عالی است، اما دور است، و او باید هر روز یک ساعت و نیم با حمل و نقل عمومی رفت‌و‌آمد کند، و همین باعث می‌شود بخش‌هایی از شیکاگو را ببیند که قبلاً هرگز ندیده. برای اولین بار، دیگر کریگ نیست که راه را برای او باز کند: حالا میشل واقعاً مسیر خودش را طی می‌کند.

میشل از تردیدهای درونی‌اش می‌گوید، اینکه از خودش می‌پرسد آیا من به‌اندازه کافی خوب هستم؟ او شروع می‌کند به مشاهده دیگر بچه‌ها: اینکه از کجا آمده‌اند، چه تجربیاتی دارند. او در میان جستجوهایش درمی‌یابد که یک طبقه ممتاز آمریکاییِ آفریقایی تبار وجود دارد، جایی که رنگ پوست و تجربیات زندگی، در آن سنخیت مستقیمی با هم ندارند. او همچنین متوجه رابطه بین امتیازات ویژه اجتماعی و موفقیت می‌شود. میشل به خوبی با دبیرستان کنار می‌آید، اما می‌داند که باید سخت تلاش کند: او متوجه می‌شود که وجدان کاری‌اش می‌تواند حداقل تا حدی جایگزین کمبود امتیازات ویژه اجتماعی‌اش شود.