معرفی و دانلود کتاب تیری در قلب یک رویا

معرفی کتاب تیری در قلب یک رویا

کتاب تیری در قلب یک رویا به قلم امیر ملکی، فیلمنامه‌ای اجتماعی است که نشان می‌دهد باید در زمان حال و به درستی زندگی کرد.

زندگی خواب نیست، زندگی چیزهای باد آورده نیست، زندگی آرزوی مبهم نیست، یک مسیر کوتاه نیست، زندگی سفر به دل ناهمواری‌هاست، زندگی به قدرت رسیدن نیست، بلکه به تکامل رسیدن است، زندگی سراب نیست که راحت از آن بگذریم، افسانه هم نیست، زندگی ذغال سر قلیان نیست که با فوتی خاکستر شود.

زندگی آخرین پله انسانیت است، زندگی خردن یک لیوان آب در دل سوزان کویر است، زندگی داشتن آتشی است در دل کوه‌های سر به فلک کشیده که اسیر یخچال است، وقتی از هواپیما سقوط می‌کنید زندگی چتر نجات است، غرق شدن در دل اقیانوس‌ها، زندگی داشتن یک تخته چوب است، یک قایق بدون پاروست، حتی در غارها از رده پای انسان‌های اولیه می‌توان بوی زندگی را احساس کرد، از علامت‌های روی دیوارهای غار می‌توان مسیر زندگی را یافت.

دنیای ستارگان را بخوانید، اگر روزی در دل آسمان گم شدید و بدون هیچ هدفی به روی ماه قدم برداشتید و راه می‌روید، و در دل ستاره‌ها گم شدید و برای نجات خود از این ستاره به آن ستاره پل می‌زنید، بدانید که ستاره‌ها دنیایی پر از رمز و راز دارند، به قدری زیاد است که آنها را به کول خود می‌کشند، اگر بیگدار به آب بزنید در دنیای آنها بخار می‌شوید، هر ستاره برای خود دنیایی دارد که با خواندن دنیایشان پی‌ به راز و رمزهایشان می‌برید و می‌توانید مسیر زندگی خود را در دل آسمان از طریق ستاره‌ها بیابید، سخت است ولی بسیار شیرین است.

در بخشی از کتاب تیری در قلب یک رویا می‌خوانیم:

کیان: جالب این که سه سال هم کلاس بودیم، هر سه سال کنار هم می‌نشستیم، سال دوم بود، یادم می‌یاد 2 ساعت آخر پنجشنبه‌ها و یک ساعت اول شنبه‌ها ورزش داشتیم، سال کم کم دیگه داشت تموم می‌شد، یک روز سر کلاس نشسته بودیم که معاون مدرسه به دو نفرمون گفت بیاین دفتر آقای مدیر کارتون داره، دو نفری رفتیم دفتر، چشمت روز بد نبینه خانم، دیدیم یه آقایی با قیافه‌ی خیلی عصبانی ایستاده، مدیر گفت آقای غلامی همین دو نفرن
آماندا: [با لبخند] برای چی عصبانی بود مگه چی کار کرده بودید
کیان: اجازه بده تا برات بگم
کیان خودش را جابه‌جا می‌کند
کیان: طرف گفت آقای محمودی این دو نفر محصلای من هستند، ولی تا الان قیافه این دو نفر رو ندیدم
آماندا: جدی می‌گی، مگه می‌شه [با لبخند] مگه امتحان ثلث اول و دوم‌ و ندادید؟
کیان: نه، [با لبخند] ثلث اول‌ و دوم یه نمره‌ای همین طوری داده بود، دیگه ثلث سوم عصبانی عصبانی بود
کیان‌ و آماندا با هم می‌خندند‌
کیان: ما هر روز یه خاطره داشتیم، اولای سال درس زبان خارجیم ضعیف بود، یک روز استاد زبان اومد گفت آقا دوماد، اگر ابوریحان بیرونی از تو قبر بیاد بیرون، و سرنگ انگلیسی ‌و تزریق کنه تو مغز کیان، کیان این درس رو می‌اوفته
هر دو با صدای بلند می‌خندند و یک باره غم عجیبی در قیافه کیان نمایان می‌شود
آماندا: کیان، عزیزم خوبی؟
کیان: بله
آماندا: چرا یک دفعه حالت عوض شد؟

فهرست مطالب کتاب

پیش‌گفتار
تیری در قلب یک رویا