نقد، بررسی و نظرات کتاب آخرین شب دنیا - ری بردبری
3.4
96 رای
مرتبسازی: پیشفرض
M_kh_19_96
۱۴۰۲/۱۱/۲۹
00
درمورد این کتاب بخوام بگم... شروع اثر خوب بود، با یک تعلیق شروع شد و با یک گنگی و سکون روح تو جاش اون رو تا پایان همراهی کرد. بگم حس و حال اثر رو دوست داشتم اغراق کردم، اما برای نقد اگه بخوام نظری بدم در مورد دو قسمت شوهر و همسر و دیالوگها است که من در صفحات ابتدایی دقیق متوجه دیالوگها که برای کدام شخصیته نشدم و بعد به مرور خودم رو وفق دادم که این خوب نیست، حس پوچی قلم نویسنده رو میرسونه و این که میخواهد با عادت دادن ذهن خواننده باعث انحرافش به مسیری نادرست بشه. در مورد همسر و شوهر هم بهتر بود که از این عناوین استفاده نشه و حالا که شده بهتر بود که توصیفات مناسبی مختص به همین قسمتها ارائه میشد تا از این حالت پرش احساسی جلوگیری کنه. پایانش خوب بود اما میتونست یک مقدار بهتر بشه و اینکه مجدداً تأکید میکنم جدا سازی دیالوگها و مشخص کردن این که کدام برای چه شخصیتیه اثر رو خیلی بهتر میکرد.
برخلاف نام کتاب که جذاب بود، داستان کشش و جاذبه خاصی نداشت. موضوع خوب بود ولی درست شاخ و بال نداده بودن. میشد با این موضوع داستان هیجانی و ماورایی نوشت. دیالوگهایی اوایل رد و بدل میشد که بهتر بود مشخص میکردن که چه کسی اونها رو بیان میکنه. زیاد از الفاظ همسر و شوهر که استفاده شده بود خوشم نیومد. حداقل نویسنده کاش برای شخصیتهای اصلی کتابش اسامی انتخاب میکرد، بهتر بود. خیلی برام جالب بود، توی این داستان با اون حالی که مرد خونه میدونسته آخر دنیاست ولی بازم کارهای روتین رو انجام میداد. یه اشارهای به تاریخی شد (19 اکتبر1969) توقع داشتم اون حادثه و تاریخ بست داده میشد. نمیدونم چرانویسنده دوست داشت همه چی گنگ پیش بره تا یکم هیجان داشته باشه ولی از نطر من موفق نشد.
داستان قابل تاملی بود
میدونی شب اخر زندگیته ولی بازم کارهای تکراری قبل تو انجام میدی
شاید بخاطر اینه که امید داری شب اخر نباشه
یا هرچی فکر میکنی میبینی کاره دیگهی نداری نمیدونم
ولی اگه ادم میدونست شب اخر زندگیشه چقد خوب بود
اون روز را واقعا زندگی میکرد و در اخر به ارامش ابدی میرفت
میدونی شب اخر زندگیته ولی بازم کارهای تکراری قبل تو انجام میدی
شاید بخاطر اینه که امید داری شب اخر نباشه
یا هرچی فکر میکنی میبینی کاره دیگهی نداری نمیدونم
ولی اگه ادم میدونست شب اخر زندگیشه چقد خوب بود
اون روز را واقعا زندگی میکرد و در اخر به ارامش ابدی میرفت