نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی شهرش، گوسفندانش - هاروکی موراکامی
3.2
517 رای
مرتبسازی: جدیدترین
🍁 اولین بار بود که با قلم این نویسندهی ژاپنی آشنا میشدم. کتاب جالبی بود.
داستان با یه سری خاطرات در مورد دانشگاه و دوستش شروع میشود. و اینکه جداشدنشان از هم به دلیل انتخاب همسرانی در شهرهای جدا بودند، خودشان را به دانههایی در باد تشبیه کرده بود که چگونه از هم جدا شدند! یه سری توصیفایی داشت که برام جالب بود. مثلا اینکه بخواد به ما بگه که برف، برف اذیت کنی بود، میگه؛ برف غیررمانتیکی توی جاده باریده بود! یا اینکه خندیدن زن توی تلویزیون هتل، توی برنامه تلویزیونی، رو به خندیدن یه یخچال مایوس تشبیه کرده بود! یعنی هم سردی و بی حسی و هم نا امیدی!!
اون خیلی ظریف به مهاجرت پرداخته بود، که زن میخواد توی همون جای کوچیک بمونه و زادگاهشو دوست داره، و تلاش به ساختن اونجا داره، اما نا امیدی و کمبود امکانات شهر هم رهاش نمیکنه! توی تصورات شهر، سگ سفید، ژولیده و خسته از زندگی رو از راوی میشنویم که نماد خستگی مفرط در آن شهر بود. نشستن زن رو به نشستن مثل میز تحریر تشبیه کرده بود! یعنی خیلی خشک و نا امید.
حتی نکته سیای سوپسیتی توسط دولت رو هم توی این داستان کوتاه میشه دید! زن میخواد گسفندانش را با داروی جدید ضدعفونی کنه! و راوی هم باید همین کار را میکرد و از گوسفندانش مراقبت میکرد،
راوی در نهایت با دیدن زن در تلویزیون تصمیم میگیره که از شهر او و گوسفندانش دیدن کند! چون هم خودش کمک میخواد از اون زن، و هم زن به کمک احتیاج داره. ولی بعد مردد میشه برای رفتن به شهر او! و میگه، من هم باید مواظب گوسفندان خود باشم در زمستان. این سمبلی از درد مشترک بود. و کمک به هم نکردن هم در نهایت واضح بود. و آخرش هم جالب بود، برف ادامه داشت، صدها سر گوسفند با چشمان بسته فرو رفته در برف! یعنی فقط دیدن مشکل!
داستان با یه سری خاطرات در مورد دانشگاه و دوستش شروع میشود. و اینکه جداشدنشان از هم به دلیل انتخاب همسرانی در شهرهای جدا بودند، خودشان را به دانههایی در باد تشبیه کرده بود که چگونه از هم جدا شدند! یه سری توصیفایی داشت که برام جالب بود. مثلا اینکه بخواد به ما بگه که برف، برف اذیت کنی بود، میگه؛ برف غیررمانتیکی توی جاده باریده بود! یا اینکه خندیدن زن توی تلویزیون هتل، توی برنامه تلویزیونی، رو به خندیدن یه یخچال مایوس تشبیه کرده بود! یعنی هم سردی و بی حسی و هم نا امیدی!!
اون خیلی ظریف به مهاجرت پرداخته بود، که زن میخواد توی همون جای کوچیک بمونه و زادگاهشو دوست داره، و تلاش به ساختن اونجا داره، اما نا امیدی و کمبود امکانات شهر هم رهاش نمیکنه! توی تصورات شهر، سگ سفید، ژولیده و خسته از زندگی رو از راوی میشنویم که نماد خستگی مفرط در آن شهر بود. نشستن زن رو به نشستن مثل میز تحریر تشبیه کرده بود! یعنی خیلی خشک و نا امید.
حتی نکته سیای سوپسیتی توسط دولت رو هم توی این داستان کوتاه میشه دید! زن میخواد گسفندانش را با داروی جدید ضدعفونی کنه! و راوی هم باید همین کار را میکرد و از گوسفندانش مراقبت میکرد،
راوی در نهایت با دیدن زن در تلویزیون تصمیم میگیره که از شهر او و گوسفندانش دیدن کند! چون هم خودش کمک میخواد از اون زن، و هم زن به کمک احتیاج داره. ولی بعد مردد میشه برای رفتن به شهر او! و میگه، من هم باید مواظب گوسفندان خود باشم در زمستان. این سمبلی از درد مشترک بود. و کمک به هم نکردن هم در نهایت واضح بود. و آخرش هم جالب بود، برف ادامه داشت، صدها سر گوسفند با چشمان بسته فرو رفته در برف! یعنی فقط دیدن مشکل!
این داستان طبق گفتهی سایت شخصی خود ایشون از مشهورترین و بهترین داستانهای ایشون هست و براشون شهرت جهانی زیادی به ارمغان آورد. ژانر این داستان هم مثل بقیه داستان هاشون سوررئالی هست و فضای داستان وهم آلود و خیالی هست. ایشون تو این داستان کوتاه دیدگاهی انتقادی به وضع جامعه و مردم داره. جامعهای که بی تفاوت به رای و نظر مردم اداره میشه و مردمی که نسبت به حقایق زندگی بی تفاوت هستن و تمام اوقات زندگی شون رو به روزمرگی طی میکنن. در نهایت هم کنایهای رندانه میزنه و میگه صدها سر گوسفند با چشمان بسته فرو رفته بود در تاریکی...
ممنون از گروه هنری چوک بابت تهیه و تنظیم این داستان زیبا یه صورت کتاب صوتی. گویندگیها انقدرها که انتقاد تند میشه بد نیست یا بهتر بگم اصلا بد نیست اما قطعاً با تلاش و پشتکار تیم خوبتون بهتر هم خواهد شد ʕっ•ᴥ•ʔっ❤️🌹
ممنون از گروه هنری چوک بابت تهیه و تنظیم این داستان زیبا یه صورت کتاب صوتی. گویندگیها انقدرها که انتقاد تند میشه بد نیست یا بهتر بگم اصلا بد نیست اما قطعاً با تلاش و پشتکار تیم خوبتون بهتر هم خواهد شد ʕっ•ᴥ•ʔっ❤️🌹
۱. درسی مهم از کتابراه آموختم، اینکه به همه نوع سلیقهای احترام میگذارد
۲. درست استکه در درجه اول باید منافع خود را در نظر داشته باشد، ولی نتیجه کار به نفع خواننده و شنونده هم هست
۳. حالا در این میان، اینهمه سر و صدا برای کاستی ک پیش آمده؟؟؟
۴. من هم کتاب را نپسندیدم، چون در ابتدا راجع به نویسنده اطلاعات کسب میکنم، میدانستم ک از افکارش چه خواهد تراوید، ضمنا تفکر او غربی است، پس سطح انتظارم را پایین آوردم. توجه خودم را روی نوع ترجمه اثر گذاشتم.
۵. چون صداپیشگی در تاثیر گذاری داستان بسیار موثر است، و در این اثر متاسفانه کار کرد منفی را القا کرد، قوز بالای قوز شد و دیگ خشم بعضی دوستان بجوش آمد.
۶. اگر به پوچ گرایان و داستانهای سطحی علاقه ندارید، توصیه میکنم وقت گران خود را جای دیگر هزینه کنید
اما شاید دلیلی برای شنیدن این اثر موراکامی داشته باشید.
۲. درست استکه در درجه اول باید منافع خود را در نظر داشته باشد، ولی نتیجه کار به نفع خواننده و شنونده هم هست
۳. حالا در این میان، اینهمه سر و صدا برای کاستی ک پیش آمده؟؟؟
۴. من هم کتاب را نپسندیدم، چون در ابتدا راجع به نویسنده اطلاعات کسب میکنم، میدانستم ک از افکارش چه خواهد تراوید، ضمنا تفکر او غربی است، پس سطح انتظارم را پایین آوردم. توجه خودم را روی نوع ترجمه اثر گذاشتم.
۵. چون صداپیشگی در تاثیر گذاری داستان بسیار موثر است، و در این اثر متاسفانه کار کرد منفی را القا کرد، قوز بالای قوز شد و دیگ خشم بعضی دوستان بجوش آمد.
۶. اگر به پوچ گرایان و داستانهای سطحی علاقه ندارید، توصیه میکنم وقت گران خود را جای دیگر هزینه کنید
اما شاید دلیلی برای شنیدن این اثر موراکامی داشته باشید.
نمیخوام این اثر رو زیر سوال ببرم و کار گویندگان رو بی اجر کنم. اما واقعیت اینه که من نپسندیدم. محتوای داستان جذاب نبود و البته غیر حرفهای بودن گویندگان به این قضیه دامن میزد. نقاط مثبتی داشت مثل ارائه یه بیوگرافی از نویسنده یا پخش موسیقی مناسب محتوا. اما باز هم نقاط ضعف بیشتر به چشمم اومد. مثلا در همون ابتدا صدای موسیقی از گوینده بالاتر بود!
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند
داستان در مورد یک مرد است که سالها پیش از زادگاهش مهاجرت کرده است اما فقط توانسته بدن خود را جابه جا کند اما روح خود را فراموش کرده است و این موضوع فکر او را مشغول میکند
و به اینکه مهاجرت کار آسانی نیست هم اشاره کرده است.
داستان در مورد یک مرد است که سالها پیش از زادگاهش مهاجرت کرده است اما فقط توانسته بدن خود را جابه جا کند اما روح خود را فراموش کرده است و این موضوع فکر او را مشغول میکند
و به اینکه مهاجرت کار آسانی نیست هم اشاره کرده است.
اینکه در ابتدا شرح حالی از نویسنده داستان ارائه میشود بسیار خوب است. ولی آنچه که از همان آغاز تو ذوق میزند صدای نا بهنجار گوینده است که تا پایان ادامه مییابد و با آمیختن با صدای ناشیانه دو بازیگر دیگر، کارخیلی مسخره میشود. البته که ترجمه افتضاح داستان هم به این رسوایی دامن میزند انگار همگی مثل قهرمان داستان مست هستند. آوردن کالوکیشها و هم نشینهایی مانند "یکدفعه تالاپی " به ذهنم رسید و بسیاری ترکیبات نا مأنوس دیگر به سبک کار لطمه فراوان زده است. اشتباه فاحش هم مثل "پایان قرن نوزدهم" بجای قرن بیستم کم نیست. ولی جملاتی چون سرنوشت آدمها که مانند پراکنده شدن دانهها بوسیله باد است، بسیار ادبی است. اینکه نهایت سیاه مستی این دو دوست ولو شدن در عقب تاکسی است خیلی جالب است، چقدر این ژاپنیها مردم نجیبی هستند!!!
در نسخه شنیداری آن مجذوبیتی را به همراه نداشت که شنونده را همراه کند