نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی اندوه - آنتون چخوف
3.9
709 رای
مرتبسازی: جدیدترین
Tayebe Ahmadi
۱۴۰۱/۱۰/۱۹
00
گاهی وقتها همان بهتر انسان درد دلش رو با سنگ؛ درخت یا حیوانها بگه تا با همنوع بیعاطفه و بی احساسس
🍁 بعد از داستانهای تمشکتیغ دار وشرط بندی این کتاب رو خوندم و تا اینجا از همش لذت بردم. در کل داستان کوتاه وعمیقیبود و منو به فکر واداشت. به نظر من، نقش اول داستان که اسمش یوآن بود ودرشکه چی بود، دو تا درد داشت؛ یکیش از دست دادن پسرش توی هفته گذشته، و دومی تنهایی و بی کسی. مه به نظر من مشکل دوم برای یوآن حتی بولدتر و دردناکتر از مصیبت اولاش است!
درشکه چی جوان چندین بار سعی میکند تا با مسافرانش سرصحبت را باز کند و راجع به مرگ پسرش صحبت کند. آن هم با نظم و ترتیب که چه شد و چگونه پسرش فوت کرد!
یوهان که فکرهایش در تنهایی هر چیزی هست به جز پسرش، به اصطبل کنار اسباش میرود!
مکالمهی صمیمی ش با اسباش منو یاد شخصیت نیکیتا توی کتاب ارباب و بنده از لئو تولستوی انداخت! و نهایتا هم اسب رو از هر گوشی امین تر و مشتاق تر یافت، و کل غصهها و قصه هاشو برای اون اسب زبون بسته گفت و خودشو تخلیه کرد!
بماند اینکه منم با وجود اینکه تنها نیستم، اما خیلی اوقات با سگم حرف میزنم و مطمئن هستم که اون هم کامل میفهمه که من چی میگم!
یه اصطلاح جالب روسی هم به کار برد زمانی همه میخواست عدم باورپذیری حرف دوستشو بگه، اون گفت، اینقد حرفات راسته که بگی موش سرفه میکنه!!! جالب بود. درحالیکه ما ترکها معادلشو میگیم اینقد حرفات راسته که بگی یه مرغ پخته توی دیگ بهت لبخند بزنه!
اجرای گوینده رو هم بی ایراد دیدم و بهشون خسته نباشید میگم. ممنونم دوست عزیزم کتابراه ☘️
درشکه چی جوان چندین بار سعی میکند تا با مسافرانش سرصحبت را باز کند و راجع به مرگ پسرش صحبت کند. آن هم با نظم و ترتیب که چه شد و چگونه پسرش فوت کرد!
یوهان که فکرهایش در تنهایی هر چیزی هست به جز پسرش، به اصطبل کنار اسباش میرود!
مکالمهی صمیمی ش با اسباش منو یاد شخصیت نیکیتا توی کتاب ارباب و بنده از لئو تولستوی انداخت! و نهایتا هم اسب رو از هر گوشی امین تر و مشتاق تر یافت، و کل غصهها و قصه هاشو برای اون اسب زبون بسته گفت و خودشو تخلیه کرد!
بماند اینکه منم با وجود اینکه تنها نیستم، اما خیلی اوقات با سگم حرف میزنم و مطمئن هستم که اون هم کامل میفهمه که من چی میگم!
یه اصطلاح جالب روسی هم به کار برد زمانی همه میخواست عدم باورپذیری حرف دوستشو بگه، اون گفت، اینقد حرفات راسته که بگی موش سرفه میکنه!!! جالب بود. درحالیکه ما ترکها معادلشو میگیم اینقد حرفات راسته که بگی یه مرغ پخته توی دیگ بهت لبخند بزنه!
اجرای گوینده رو هم بی ایراد دیدم و بهشون خسته نباشید میگم. ممنونم دوست عزیزم کتابراه ☘️
به نظرم باید اسمشو تنهایی میذاشتن تا اندوه. خیلی سخته که اندوهی داشته باشی و اونقدر تنها باشی که نتونی راجع بهش صحبت کنی. داستان کوتاهِ جالب، تامل برانگیز و غمگینی بود. و شاید خوندنش باعث بشه به گفتههای دیگران بیشتر توجه کنیم. من با راوی داستان زیاد ارتباط برقرار نکردم. میشد با احساس بیشتری خوانده بشه.
جالب بود
ایام سوگواری هر کس متفاوت هست ولی جنبههای مشترک زیادی دارد یکی از آنها تضاد شدید اولیه هست و اینکه چرا این اتفاق بایدبرای من بیوفتد
و دیگه اینکه در مورد این موضوع و محاسن فرد متوفی مدام صحبت کند و انتظار تایید از اطرافیان را دارد چون تایید خیلی آرامش میکند اگر طرف مقابل هم چنین کند که کلی خوشحال میشود شاید به این خاطر که طبق باورهای ما اگر تا این حد خوب بوده باشد حتما به بهشت میرود که این امر بسیار تسلی بخش هست اگر هم کسی گوش نکنه صحبت با خود هم تسکین دهنده میتواند باشد
ایام سوگواری هر کس متفاوت هست ولی جنبههای مشترک زیادی دارد یکی از آنها تضاد شدید اولیه هست و اینکه چرا این اتفاق بایدبرای من بیوفتد
و دیگه اینکه در مورد این موضوع و محاسن فرد متوفی مدام صحبت کند و انتظار تایید از اطرافیان را دارد چون تایید خیلی آرامش میکند اگر طرف مقابل هم چنین کند که کلی خوشحال میشود شاید به این خاطر که طبق باورهای ما اگر تا این حد خوب بوده باشد حتما به بهشت میرود که این امر بسیار تسلی بخش هست اگر هم کسی گوش نکنه صحبت با خود هم تسکین دهنده میتواند باشد