نقد، بررسی و نظرات نمایش صوتی پلیکان - آگوست استریندبرگ
3.7
1781 رای
مرتبسازی: جدیدترین
داستان جالب و پر رمز و راز بود چرا یک مرد درآمد خوبی داشت اما همانندفقیران زندگی میکردند زنی دیوانه که ادعا میکنه دلسوز بچه هاشه و مرد خونواده و بد جلوه میده چرا یک پدر باید از داماد خودش اول خوشش بیاد اما بعد متنفر بشه و در آخر دامادی که ادعای عاشق شدن داره به دنبال ثروت اون خونواده هست و در آخر پسر خانواده بایک نامه همهی حقیقت را میفهمد و سعی در نجات خودش و خواهرش را دارد
داستان در مورد پدر و مادری بود که علاقهای به بچههاشون قلباً نداشتند. یه پدر که مرد حسود و مادیگرای بود که فقط در شرایطی به همسرش توجه میکرد که یک مرد دیگهای در کنار همسرش بود و مادر هم عاشق دامادشون شده بود و فکر میکرد دامادشون اون رو از دخترش بیشتر دوست داره. به نظرم اگر مرد و زنی به همدیگه علاقه ندارند بچهدار نشند بارها در این داستان شنیدیم که بچهها مورد بیمهری والدین قرار گرفتند. چه از پسری که شیر مادرش رو نخورد و توسط کلفتها نگهداری شد و چه از دختری که توسط همون مادر مورد خیانت قرار گرفت. امیدوارم این داستان برای زندگی هیچ کسی در واقعیت اتفاق نیفته. در مورد خوانش کتاب هم باید بگم خیلی خوب بود و صداها و شخصیتها خیلی خوب بود و با داستان میشد ارتباط برقرار کرد و تا آخر داستان رو گوش کرد.
داستان جالبی بود محتوای بسیار جالبی داشت به خصوص اینکه یک مادر هم میتواند به معنای واقعی بد باشد نویسنده خیلی کوتاه و مختصر، به تمام جزئیات یک خانواده دقت کرده بود قدرت و اقتدار زنیو نشون میداد که مادر خانوادهای بود. که از مادر بودنش، در تمام مسائل زندگی سو استفاده میکنه من دوست داشتم مرسی از گویندههای عزیز
کتابهای صوتی میتوانند تصویر آنچه نویسنده خلق کرده را بر رویای شنونده آشکار کنند.
کتابی که سرنوشت غم انگیزی را به تصویر میکشد وبه جلو حرکت میدهد تا آنجایی که همهی رازها برای اعضای خانواده آشکار وواضح میشود وآتشی که هرچند سوزان، گرمی وآسودگی پایان را از درد خواهر وبرادر محو ومانند دود به آسمانها میبرد
کتابی که سرنوشت غم انگیزی را به تصویر میکشد وبه جلو حرکت میدهد تا آنجایی که همهی رازها برای اعضای خانواده آشکار وواضح میشود وآتشی که هرچند سوزان، گرمی وآسودگی پایان را از درد خواهر وبرادر محو ومانند دود به آسمانها میبرد
این نمایش صوتی داستانی از یک کشمکش خانوادگی رو روایت میکرد و در اون به نقش اصلی مادر و پدر به صورت غیر مستقیم پرداخته بود.
در انتهای داستان پسر خانواده از موضوعاتی با خبر میشه و اون رو به خواهرش اطلاع میده و در نهایت اتفاق عجیبی رخ میده که ممکنه شما رو شگفت زده کنه.
اگه از شنیدن داستانهای کوتاه لذت میبرید، این نمایش صوتی رو از دست ندید.
در انتهای داستان پسر خانواده از موضوعاتی با خبر میشه و اون رو به خواهرش اطلاع میده و در نهایت اتفاق عجیبی رخ میده که ممکنه شما رو شگفت زده کنه.
اگه از شنیدن داستانهای کوتاه لذت میبرید، این نمایش صوتی رو از دست ندید.
به نظرم همین که از کلیشهی پدر و مادرها همیشه آدمهای خوبی هستند خارج شده بود خودش جای تحسین داشت چون پدر و مادر بودن صرفا داشتن فرزند نیست و بسیار دیدم پدر و مادرهایی رو که تمام عقدههای کودکی خودشون رو سر فرزندانشون خالی میکنند و از اونا هیولاهایی میسازند که دیگه نمیشه هیچ جوری از پس شون بر اومد باید داستانها و فیلمهای بیشتری از تاثیر بی توجه ایها و خشونتهای والدین بر فرزندان نوشته و ساخته بشه (مثل فیلم برادران لیلا) تا والدین جوان به تربیت کودک شون بیشتر اهمیت بِدن و آیندهی بهتری رو برامون بسازند.
نمایشنامه جالبی بود. شاهکار نبود ولی درخور تحسین بود.
قصه مادر هیولا صفتی که حتی غذا را از فرزندان خود دریغ میکرد، به همسرش خیانت میکردو بر سر زندگی دخترش معامله میکرد و همه اینها را زیر سایه شوهری ترسو و ضعیف انجام میداد که توان مقابله با این زن دیوانه را نداشت و حتی توانایی ترک او را هم نداشت به طوری که از زبان فرزندان میشنویم که در برههای زن او را ترک گفته بوده.
در نظرات دوستان خواندم که برایشان سوال بود که چرا مادر اینچنین بود؟ در اشارهای کوتاه که مادر به گذشته خود میکند به پسر میگوید که کودکی سختی داشته و خانوادهاش هم چنین رفتاری با او داشتند و کم ندیدیم که این دور باطل در نسل اندر نسل خانوادهای تداوم یابد. در کل مادر روان سالمی نداشت و خدا میداند چندتا مرض روانی را باهم داشت.
از طرفی این نکته مطرح شد که چرا فرزندان بزرگسال فکری به حال خود نمیکنند؟ شخصیتهایی که با چنین مادر بیماری بزرگ شده باشند یا ترسو و بی اراده میشوند و یا خبیث و در آخر هم که دیدیم پسر طغیان کرد و چه بلایی بر سر مادر آورد.
در آخر باید بگویم به چالش کشیدن ذهنیت افراد نسبت به مادر و تقدس زدایی از آن یکی از نکات جالب داستان بود.
روایتها بد نبود ولی میشد که بهتر باشد. گفتگوها به تندی ادا میشد و حس عجله داشتن را به فرد میداد.
با سپاس از کتابراه
قصه مادر هیولا صفتی که حتی غذا را از فرزندان خود دریغ میکرد، به همسرش خیانت میکردو بر سر زندگی دخترش معامله میکرد و همه اینها را زیر سایه شوهری ترسو و ضعیف انجام میداد که توان مقابله با این زن دیوانه را نداشت و حتی توانایی ترک او را هم نداشت به طوری که از زبان فرزندان میشنویم که در برههای زن او را ترک گفته بوده.
در نظرات دوستان خواندم که برایشان سوال بود که چرا مادر اینچنین بود؟ در اشارهای کوتاه که مادر به گذشته خود میکند به پسر میگوید که کودکی سختی داشته و خانوادهاش هم چنین رفتاری با او داشتند و کم ندیدیم که این دور باطل در نسل اندر نسل خانوادهای تداوم یابد. در کل مادر روان سالمی نداشت و خدا میداند چندتا مرض روانی را باهم داشت.
از طرفی این نکته مطرح شد که چرا فرزندان بزرگسال فکری به حال خود نمیکنند؟ شخصیتهایی که با چنین مادر بیماری بزرگ شده باشند یا ترسو و بی اراده میشوند و یا خبیث و در آخر هم که دیدیم پسر طغیان کرد و چه بلایی بر سر مادر آورد.
در آخر باید بگویم به چالش کشیدن ذهنیت افراد نسبت به مادر و تقدس زدایی از آن یکی از نکات جالب داستان بود.
روایتها بد نبود ولی میشد که بهتر باشد. گفتگوها به تندی ادا میشد و حس عجله داشتن را به فرد میداد.
با سپاس از کتابراه
داستان تمرکزش بر بدجنسی مادر هست، اما فراموش میکنه که روی بی عرضگی پدر هم مانور بده، پدری که از بدجنسی مادر اطلاع داره و هیچ اقدامی موثری نمیکنه مگه درآمد مال اون نیست پس چرا نتوانسته مدیریت کنه. در پایان حاصل مادر بدجنس و پدر بی عرضه میشه بچههایی که مشکلات روانی دارن و تراژدی که رخ میده.
صدای مادر زیادی جوانه و البته نمیدونم در داستان اصلی پسر خانواده چند سالشه، اما به نظر باید زیر بیست و پنج باشه که صدای جوان بالای سی براش گذاشتن.
در کل داستان ارزش گوش دادن داره
صدای مادر زیادی جوانه و البته نمیدونم در داستان اصلی پسر خانواده چند سالشه، اما به نظر باید زیر بیست و پنج باشه که صدای جوان بالای سی براش گذاشتن.
در کل داستان ارزش گوش دادن داره
اجرا عالی بود و همچنین داستان فوق العاده، با اینکه اولین داستان از این نویسنده رو شنیدم، مشتاق شدم بقیه داستانهای آگوست استریندبرگ رو بخوانم. حال و هوای دوران خودش رو به خوبی نشون داد و از این نظر شنیدن و خواندنش رو توصیه میکنم. زبان قاصر هستش و فقط در یک پاراگراف حس و حالم رو از این داستان رو خدمتتون عرض میکنم.
جهل و نادانی، آتشی است که اعضای یک خانواده و حتی اعضای یک جامعه را به نابودی و فنا میکشاند. در هیچ جامعهای برای نادانی، جهل و یا خشمگین کردن همدیگر مجازاتی در نظر گرفته نشده است. اما ضربهای که با جهل بر همدیگر وارد میکنیم بسیار فراتر از هر جنایت دیگری است.
جهل و نادانی، آتشی است که اعضای یک خانواده و حتی اعضای یک جامعه را به نابودی و فنا میکشاند. در هیچ جامعهای برای نادانی، جهل و یا خشمگین کردن همدیگر مجازاتی در نظر گرفته نشده است. اما ضربهای که با جهل بر همدیگر وارد میکنیم بسیار فراتر از هر جنایت دیگری است.
تشکر میکنم از تهیه کنندگان این نمایش زیبا و همینطور از کتابراه.