نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی گلهای به یغما رفته - مصطفی ارشد
4
224 رای
مرتبسازی: جدیدترین
سودابه حمیدی
۱۴۰۲/۱/۲۵
11
خیلی مبتدی بود بیشتر بدرد سنین ۱۰تا ۱۵ سال میخورد
محتوای داستان خیلی زیبا و غافلگیرکننده بود. داستان درمورد دختری به اسم دریاست که تازده ده ساله شده و از این به بعد خودش رو یک خانم مستقل تصور کرده که با رویای کودکانش قراره زندگی پدربزرگ و مادربزرگش رو اداره کنه. دریا بچه طلاقه یعنی در سنین خردسالی پدر و مادرش از هم جداشدن. پدرش درگیر اعتیاد بوده و الان فوت کرده و مادرش دوباره ازدواج کرده و دریا کل زندگیش رو با پدربزرگ و مادربزرگش گذرونده. دریا کودک کاره و توی خیابون گل میفروشه تا بتونه نیازهای اساسی زندگی رو تامین کنه. دریا توی رویای کودکانش و در خیابون به همه نگاه میکنه و خودش رو توی بهترین لباسها و ماشینها و... غرق میکنه. مردم خیلی از اون خرید نمکنن و یا حتی برای اون ارزشی قائل نمیشن اما بعضی از عابرها مثل عاطفه و همسرش با دید بهتری نسبت به بقیه رفتار میکنن و سعی میکنن دلخوشی کوچکی برای دریا باشن. من از تناقضهای لحظه به لحظه داستان لذت بردم خصوصا در آخر داستان که عشق به پدربزرگ در نظر دریا برتر از ماشین شاسی بلند قرمز رنگ رویایی دریا بود. یعنی دریا بعد از تصادف پدربزرگ با اون ماشین دیدش نسبت به جامعه عوض شد و حتی مردمان راحت طلب و سودجویی رو دید که وقتی گلها و وسایل دریا رو تو خیابون و بدون حضور فروشنده دیدن دست به غارت زدن درصورتیکه وقتی دریا بود حتی یک نگاه گذرا و دلخوش کننده به اونها نمیکردن و تلخی زندگی وجود چنین آدمهایی هست.
من به طور کلی از محتوای داستان لذت بردم اما داستان اشتباهات ادبی و نگارشی زیادی داشت و همچنین گویندگی کار ضعیف بود.
من به طور کلی از محتوای داستان لذت بردم اما داستان اشتباهات ادبی و نگارشی زیادی داشت و همچنین گویندگی کار ضعیف بود.
داستان ساده روان و زیبا بود
خیلی عالی بود دربارهی مشکلات جامعه بود و به صورت روان گفته شده بود
داستان دربارهی دختر بچهی هست که وقتی تولد ۱۰سالگیش میشه فکر میکنه بزرگ شده
داستان دختری که مادرش شوهر کرده و رفته و حتی یکبار هم به دیدن دختر نیومده و پدری که فوت شده و دختر هیچ خاطرهی ازش نداره
دختری تنها با هزار تا ارزو
و اینکه از رویه سنش بزرگنه از رویه مشکلاتش خیلی بزرگتر از سنش هست
دختر با پدر بزرگ و مادر بزرگ پیرش زندگی میکنه اونا خیلی دوسش دارن و تمام تلاششون و میکنن که خوشحال باشه و چقدر درد ناک بود که روز تولدش گریه کرد اونم بی صدا برایه پدر و مادرش
دختری ۱۰ ساله که بساط پهن میکنه گوشه خیابون و اینقد دوست نداشته که یه زن رهگذر که بهش میگه از این به بعد دوستیم چقدر خوشحال میشه و میگه فردا لباس چی پوشم
ولی پدر بزرگش با ظرف غذا که داره براش میاره تصادف میکنه و اون بازم ناراحت میشه
متاسفانه همچین داستانهای واقعیت دارن در جامعه لطفا تا حد امکان کمک کنیم به کسایی که نیاز دارن
خیلی عالی بود دربارهی مشکلات جامعه بود و به صورت روان گفته شده بود
داستان دربارهی دختر بچهی هست که وقتی تولد ۱۰سالگیش میشه فکر میکنه بزرگ شده
داستان دختری که مادرش شوهر کرده و رفته و حتی یکبار هم به دیدن دختر نیومده و پدری که فوت شده و دختر هیچ خاطرهی ازش نداره
دختری تنها با هزار تا ارزو
و اینکه از رویه سنش بزرگنه از رویه مشکلاتش خیلی بزرگتر از سنش هست
دختر با پدر بزرگ و مادر بزرگ پیرش زندگی میکنه اونا خیلی دوسش دارن و تمام تلاششون و میکنن که خوشحال باشه و چقدر درد ناک بود که روز تولدش گریه کرد اونم بی صدا برایه پدر و مادرش
دختری ۱۰ ساله که بساط پهن میکنه گوشه خیابون و اینقد دوست نداشته که یه زن رهگذر که بهش میگه از این به بعد دوستیم چقدر خوشحال میشه و میگه فردا لباس چی پوشم
ولی پدر بزرگش با ظرف غذا که داره براش میاره تصادف میکنه و اون بازم ناراحت میشه
متاسفانه همچین داستانهای واقعیت دارن در جامعه لطفا تا حد امکان کمک کنیم به کسایی که نیاز دارن
یکی از معضلات مهم این روزهای ماست.
داستان خیلی زیبا بخشی از زندگی و شرایط سخت کودکان کار رو به تصویر کشیده، کودکی که پدرش فوت کرده و یتیم شده و حالا مادرش ازدواج مجدد کرده و یه جورایی کودک رو رها کرده و کودک با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکند و برای گذراندن زندگیش گل میفروشه
تا اینکه یه روز کودک بخاطر موضوعی کمی از وسایل خودش که کنار خیابون بود دور میشه
و بعد برگشت میبینه وسایلش به یغما رفته.
این داستان به نوعی میخواد تلنگری بزنه که اگر از اموال هم محافظت نمیکنید حداقل غارت هم نکنید شاید اون چیزهای هرچند ساده برای کسی تمام داراییش باشه.
داستان خیلی زیبا بخشی از زندگی و شرایط سخت کودکان کار رو به تصویر کشیده، کودکی که پدرش فوت کرده و یتیم شده و حالا مادرش ازدواج مجدد کرده و یه جورایی کودک رو رها کرده و کودک با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکند و برای گذراندن زندگیش گل میفروشه
تا اینکه یه روز کودک بخاطر موضوعی کمی از وسایل خودش که کنار خیابون بود دور میشه
و بعد برگشت میبینه وسایلش به یغما رفته.
این داستان به نوعی میخواد تلنگری بزنه که اگر از اموال هم محافظت نمیکنید حداقل غارت هم نکنید شاید اون چیزهای هرچند ساده برای کسی تمام داراییش باشه.
اول بگم کیفیت صدا پایین بود ولی دستان خوب و صدای راوی خوبتر بود در مورد دختر ده سالهای که پدرش فوت شده و مادرش ازدواج کرده و پیش پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکنه و خودش کنار خیابون گل میفروشه و.... مشکلی در جامعه که اگه کنار خیابون چیزی بزاری و به هر دلیلی بری تا برگردی اموالت رو بردن