معرفی و دانلود رایگان کتاب صوتی کارآگاه کوچولو

معرفی کتاب صوتی کارآگاه کوچولو

کتاب صوتی کارآگاه کوچولو اثری از صفیه پرماس، داستانی شنیدنی و جذاب ذیل مجموعه‌ی ماجراهای افشین و دایی بروز است. ماجرا از آنجایی آغاز می‌شود که همه‌ی خانواده در یک مهمانی خودمانی و صمیمی در خانه‌ی خاله‌ی افشین جمع شده‌اند. افشین و دایی بروز هم از مهمانان هستند. افشین از صبح آن روز برای مهمانی ذوق و شوق زیادی داشت اما دایی مطابق معمول به بازی‌های رایانه‌ای سرگرم شد تا اینکه مادربزرگ به این نتیجه رسید باید خودش دست‌به‌کار شود و برای حل این مشکل، فکری بکند.

درباره‌ی کتاب صوتی کارآگاه کوچولو

صفیه پرماس در کتاب صوتی کارآگاه کوچولو، از ماجراهای تمام‌نشدنی افشین و دایی بروز و بازی‌های رایانه‌ای و فضای مجازی برای بچه‌ها گفته است. همه‌ی خانواده به مهمانیِ خانه‌ی خاله‌ی افشین دعوت شده‌اند. افشین مشتاق است که همراه با سعید، پسرخاله‌اش در باغ بزرگ و سرسبزشان فوتبال بازی کنند اما چون تعدادشان کم است، تصمیم می‌گیرند به‌جای بازی در باغ، در خانه و با رایانه بازی کنند. سعید و افشین و دایی شروع به بازی می‌کنند. از آنجایی که افشین مثل دایی و سعید، در بازی رایانه‌ای مهارت ندارد، خیلی زود می‌بازد و آن دو با هم شروع به بازی کردن می‌کنند. سعید صدای بلندگوها را تا آخر زیاد می‌کند. صدا آن‌قدر زیاد است که داد همه را در می‌آورد. مادربزرگ که شرایط را این طور می‌بیند، از همه دعوت می‌کند برای سرگرمی و اندکی هواخوری، در باغ قدمی بزنند و شکوفه‌ها را نگاه کنند اما سعید و دایی بروز آن‌قدر مشغول بازی هستند که حتی متوجه پیشنهاد مادربزرگ نمی‌شوند و سر جای خود نشسته‌اند! وقتی همه در باغ جمع می‌شوند، مادربزرگ برای آنکه همه را از اشتباهِ سعید و دایی آگاه کند، قصه‌ای را تعریف می‌کند...

اگر کودک و نوجوانِ شما هم بازی‌های رایانه‌ای را به گفت‌وگو و بودن در جمع هم‌سالان و بازی‌های فیزیکی ترجیح می‌دهد، آن را به عنوان علامت هشداری در نظر بگیرید و تلاش کنید تا دیر نشده، میزان استفاده‌ی او را از رایانه و دیگر ابزار الکترونیکی، به اندازه‌ی معقولی کاهش دهید. چرا که خطراتِ بسیاری او را تهدید می‌کند. استفاده‌ی زودهنگام و بیش‌ از اندازه از این ابزارها باعث می‌شود تا ظرفیتِ یادگیریِ کودکان، به میزان قابل توجهی کاهش یابد و مهارت‌های اجتماعی و رشد شخصیتی آنان، با اختلال مواجه شود. علاوه بر آن، آسیب‌های جسمانی زیادی نیز کودک و نوجوانِ شما را تهدید می‌کند که از آن جمله می‌توان به اضافه‌وزن، بی‌اشتهایی، مشکلات بینایی و شنوایی، گردن‌درد، دست‌درد و سردردهای عصبی اشاره کرد. بر اساس نتایج پژوهشی که انجام شده است، کودکان معتاد به تکنولوژی و بازی‌های رایانه‌ای، زودتر اقدام به ترک تحصیل می‌کنند و بیشتر از افراد معمولی، به اختلال در خواب و خوراک دچار هستند.

از این رو، اگر کودک یا نوجوانِ شما، بیش از اندازه از چنین ابزارهایی استفاده می‌کند، برای آنکه خطر را از وی دور کنید، بهتر است رفته‌رفته با مراقبت و ملایمت، نظارت بیشتری بر میزان ساعت استفاده‌ی او از این ابزارها داشته باشید و در عوض، او را از خطراتی که در کمینش هستند، آگاه کنید. یکی از بهترین شیوه‌های آگاهی دادن به کودکان و نوجوانان، استفاده از داستان‌ها و ماجراهایی است که برای زبان و سن و شرایط آنان، مناسب‌سازی شده است که از این جمله می‌توانیم به اثر حاضر، کتاب صوتی کارآگاه کوچولو اشاره کنیم.

کتاب صوتی کارآگاه کوچولو به همت پلیس فتا و همکاری با نشر عترت‌نو، به قلم صفیه پرماس و خوانش پیمان قریب‌پناه و شیوا رضوی در اختیار عموم علاقه‌مندان و مخاطبان کودک قرار گرفته است.

کتاب صوتی کارآگاه کوچولو برای چه کسانی مناسب است؟

شنیدنِ کتاب صوتی کارآگاه کوچولو برای کودکان بین شش تا دوازده سال که وقت زیادی را صرف بازی کردن و خیره شدن به صفحات مانیتور گوشی‌های تلفن همراه، تبلت و رایانه می‌کنند، مفید و مناسب است.

در بخشی از کتاب صوتی کارآگاه کوچولو می‌شنویم

سعید که دوست داشت با صدای بلند بازی کند، صدای بلندگو را زیاد کرد و آن‌قدر هیجان‌زده شده بود که همان‌طور که بازی می‌کرد، گزارش بازی را هم می‌داد. اوایل بازی به افشین خوش می‌گذشت، اما چون آن بازی را به‌خوبی بلد نبود، زود باخت و جایش دایی بروز و سعید هر دو در این بازی مهارت داشتند و هر دو با هیجان گزارش می‌دادند. صدای بازی چنان بلند بود که بقیه‌ی اعضای خانواده را آزرده کرده بود، اما دایی بروز و سعید چنان غرق بازی بودند که متوجه ناراحتی بقیه نشدند؛ حتی متوجه رسیدن بقیه‌ی مهمان‌ها هم نشده بودند. مادربزرگ افشین که از سروصدای آن دو سردرد گرفته بود، به بچه‌ها گفت: «عزیزای من! میاین با هم بریم توی باغ و شکوفه‌های بهارنارنج رو ببینیم؟»

همه با شادی از پیشنهاد مادربزرگ استقبال کردند، اما سعید و دایی بروز چنان حواسشان به بازی بود که حتی حرف‌های مادربزرگ را نشنیدند.

افشین و بقیه‌ی بچه‌ها همراه مادربزرگ به باغ خانه‌ی خاله رفتند. مادربزرگ گفت: «هیسسسس... بچه‌ها آروم حرکت کنین که گنجشکا و کبوترا اومدن گندمایی رو که خاله ریخته، بخورن. ببینین چه‌قدر قشنگن.»

افشین که پشتِ مادربزرگ ایستاده بود و با ذوق به پرنده‌ها نگاه می‌کرد، با صدای آرامی گفت: «چشم مادربزرگ.»

همه‌ی بچه‌ها در یک ردیف، به‌آرامی و پشتِ سرِ هم از کنار پرنده‌ها حرکت کردند. آن‌ها در میان درختان راه می‌رفتند و هنوز از پرنده‌ها دور نشده بودند که درختی زیبا و پر از شکوفه‌های سفید را دیدند که بسیار بزرگ بود. همگی با تعجب و شادی به آن درخت نگاه می‌کردند که دختردایی افشین گفت: «وای مادربزرگ! ببینین زنبورا می‌خوان گلا رو بخورن!»

مادربزرگ لبخندی زد و گفت: «نه دخترم! زنبورا می‌خوان شهد گلا رو بردارن تا بتونن عسل درست کنن.»

فهرست مطالب کتاب صوتی