معرفی و دانلود کتاب نسل کرگدن

معرفی کتاب نسل کرگدن

کتاب نسل کرگدن، نوشته‌ی نگین عظیمی‌ فشی، داستان چند دوست است که پس از سال‌ها دوری، دوباره در کنار هم جمع می‌شوند. دوست مشترک آن‌ها، شکوفه، آگهی‌ای در روزنامه منتشر کرده و اعلام نموده در آستانه‌ی مرگ است. آن‌ها، به همین بهانه، بعد از ده سال همدیگر را می‌یابند و گذشته، دوستی و روابطشان را مرور می‌کنند.

درباره‌ی کتاب نسل کرگدن

پروشه، اشکان، سحر، دادمهر و تانیا پنج دوست هستند که رفاقت صمیمانه‌ای با یکدیگر داشته‌اند. آنچه همه‌ی این افراد را به هم ربط می‌داد کلاس نقاشی خانم شکوفه الیاسی بود. شکوفه به‌شدت بر روی آن‌ها تأثیر داشت و همگی آن‌ها تا حد پرستش دوستش داشتند. او زنی زیبا و کاریزماتیک، نقاشی چیره‌دست و معلمی دلسوز بود. این جمع دوستانه همیشه در کافه‌ی اشکان یکدیگر را ملاقات می‌کردند؛ جایی که همه‌ی آن‌ها و شکوفه دور هم جمع می‌شدند و خوش می‌گذراندند.

ده سال بعد، هر کدام مشغول زندگی خود هستند و به جز اشکان و تانیا که با هم ازدواج کرده‌اند، بقیه خبر چندانی از هم ندارند. تا اینکه روزی یک آگهی روزنامه همه‌چیز را به هم می‌ریزد. آگهی خانم شکوفه الیاسی که در آن می‌گوید: «اکنون که در حال وداع با این دنیا هستم تنها درخواستم از شاگردانم بخشش است...». بچه‌ها وقتی این اطلاعیه را می‌بینند، با یکدیگر تماس می‌گیرند تا از اصل ماجرا مطلع شوند. اما هیچ‌یک خبری از شکوفه ندارند. او هیچ جا نیست. با هم قرار می‌گذارند تا در همان کافه‌ی قدیمی دور هم جمع شوند و درمورد این اتفاق صحبت کنند. همین بهانه‌ای می‌شود تا دوباره آن روزها را مرور کنند و به خاطر بیاورند که چرا از هم جدا شدند. چه رازهایی در میان بوده...

کتاب نسل کرگدن، به قلم نگین عظیمی‌ فشی، داستان پنج جوان است که پس از سال‌ها مجبور می‌شوند دوباره همدیگر را ملاقات کنند. همه‌ی این پنج نفر راوی داستان هستند و در هر فصل یکی از آن‌ها از زاویه‌ی دید خود، قصه را پیش می‌برد. کاربرد چنین شیوه‌ای، این امکان را به وجود آورده تا خواننده هر بار از دید یکی از این شخصیت‌ها، جریان پیچیده‌ی رمان را ببیند. این دخترها و پسرها روزگاری بهترین دوست هم بودند ولی حالا حتی حاضر نیستند به هم زنگ بزنند. اما پیام مشکوک معلم محبوبشان و گم شدن او، باعث شده دوباره همدیگر را پیدا کنند. بااین‌حال، دیدار دوباره آسان نیست. در گذشته، اتفاقاتی افتاده که باعث جدایی آن‌ها شده و حالا این زخم‌ها دوباره سر باز می‌کنند و همه را آزار می‌دهند.

پنج شخصیت و راوی کتاب نسل کرگدن، تیپ‌های متفاوتی دارند. برای مثال پروشه دختری احساسی و عاشق‌پیشه است ولی اشکان تیپ مردانه و سرسختی از خود نشان می‌دهد. هر یک از آن‌ها زبان و دیالوگ ویژه‌ای دارند و با منطق و احساس خود به این ماجرا نگاه می‌کند. این تنوع و تکثر به داستان جذابیت و عمق بیشتری داده. این رمان فصل‌های زیادی دارد که عموماً بسیار کوتاه هستند. همین باعث شده ریتم وقایع آن تند باشد و با هیجان پیش برود. این شیوه را می‌توان تا حدی با فیلم‌های سینمایی مقایسه کرد؛ صحنه‌هایی کوتاه که با برش‌هایی سریع به هم وصل می‌شوند، همدیگر را کامل می‌کنند و در کنار هم معنا می‌یابند.

دیگر ویژگی مهم داستان، نوسان زمان روایی است. شخصیت‌ها دائماً گذشته‌شان را به خاطر می‌آورند و بین زمان حال و گذشته معلق هستند. داستان به‌خوبی و به‌گونه‌ای نامحسوس از تکنیک بازگشت به گذشته و حال بهره می‌برد، طوری که خسته‌کننده نمی‌شود یا مخاطب را دلسرد نمی‌کند. نگین عظیمی‌ فشی موفق شده داستانی با ژانر ترکیبی خلق کند؛ قصه‌ای که می‌توان آن را هم‌زمان عاشقانه، معمایی و اجتماعی دانست. جذاب‌ترین شخصیت شکوفه الیاسی است. کسی که حضور ندارد ولی عامل محوری این داستان است و تمام وقایع حال و گذشته حول او شکل می‌گیرد.

کتاب نسل کرگدن اولین کتاب نگین عظیمی‌ فشی به شمار می‌رود. اثری که نشر آئی‌سا آن را منتشر کرده.

کتاب نسل کرگدن برای چه کسانی مناسب است؟

مطالعه‌ی این کتاب به علاقه‌مندان رمان‌های اجتماعی فارسی با تم عاشقانه و معمایی پیشنهاد می‌شود.

در بخشی از کتاب نسل کرگدن می‌خوانیم

سحر، دادمهر، اشکان و تانیا سخت به دنبال شکوفه هستند و من روی تخت این هتل غلت می‌زنم و گذشته را مرور می‌کنم کاری که مدت‌ها بود از آن فراری بودم...

"باور نداشتم که این یک رویا نیست مدام از سحر می‌خواستم تا نیش‌گونم بگیرد که اگر خوابم بیدار شوم و الکی سرخوش نباشم اما... اما حقیقت داشت قرار بود به کلاس‌های شکوفه الیاسی بروم. جایی که هر کسی شانس حضور در آن را نداشت. قرار بود به دنبال آرزوهایم پرواز کنم.

نگاهی به فضای بزرگ و چشم‌نواز باغ می‌اندازم و سمت ساختمان رو به رویم می‌روم. صدای حرکت پاهایم روی شن و ماسه‌های روی زمین حس خوبی دارد مثل این که کنار ساحل باشم هر چند تا به حال دریا را ندیده‌ام و روی شن‌های ترد ساحل قدم نزده‌ام. "

با صدای زنگ موبایل از گذشته بیرون می‌آیم و آن را از روی پاتختی برمی‌دارم. با دیدن شماره‌اش روی صفحه از جا می‌پرم و صدایم را صاف می‌کنم. قلبم مثل این که قصد بیرون زدن از دهانم را داشته باشد، می‌تپد. دکمه‌ی سبز را می‌فشارم و صدای مخمور و خسته‌اش گوش‌هایم را نوازش می‌دهد.

- شاتز.
- سلام.
کاش دنیا روی همین ساعت و لحظه کوک شود و من بمانم و او...