نقد، بررسی و نظرات کتاب هشت داستان - جلال آل احمد
4.2
686 رای
مرتبسازی: جدیدترین
اعظم آقامحمدی
۱۴۰۳/۲/۷
00
سلام کتاب هشت داستان در مجموع خوب بود مخصوصا در قسمتی از داستان ها که برای گذشته بود یک جور معرفی مردم شناسی و انسان شناختی هم بود مثل داستان حاج بارک الله یا جشن فرخنده که نویسنده وقایع داستان را از نگاه یک نوجوان نوشته است. در داستان اناربانو احساس کردم خود راوی دچار بی هویتی، از خودبیگانگی، اضطراب و پریشانی است. یک داستان و اتفاق مدرن بود. راوی یک دید فوق العاده منفی نسبت به وطن خود دارد به عنوان مثال هر اتفاقی که توسط پرسنل فرودگاه ایران رقم می خورد را به گونه ای بیان می کند که گویی آن ها دشمن اول و آخرش هستند اما وقایع فرودگاه پاریس را مدرن و متجدد و عالی به تصویر می کشد. در خصوص کتاب آینه هدف از نوشتن متن را نفهمیدم که چه بود لذت نبردم. جشن داستان یک نوشته عالی بود اما هم آخر داستان را نفهمیدم وهم این همه برخوردهای پر از ناسزا و فحش در یک خانواده آن هم روحانی چه معنی داشت. مکالمه عادی اعضای خانواده همه با فحش شروع می شد. در داستان عالی جناب در مورد یک مسلک می خواست صحبت کند ولی نفهمیدم کدام مسلک. از نظر من ناقص بود. داستان گدا خیلی حرفها برای گفتن در خصوص احترام به والدین به خصوص برای نسل جدید دارد. چه می شود که با ۸ فرزند مادر خانواده تنها رها می شود تا مجبور شود به گدایی بیفتد. داستان تامل برانگیز و برگرفته از واقعیت بود. دو داستان آخر رازیاد نپسندیدم مخصوصا محتوای چند روایت معتبر درباره برزخ. راوی در برزخ انتخاب همسر آن هم با عشق بود اما واقعا مگر دل آدم دروازه است که هر جنس مخالفی را ببیند تمنا کند و اسم آن را عشق بگذارد؟ همه ۸ داستان پر بود از غلط املایی انگار تایپ کننده محترم، فقط می نویسد بدون اینکه یکبار برگردد و ویراش کند. با تشکر
داستان اناربانو... چه دلهرهی شیرینی در این داستان من داشتم در سطر سطرش دلم قنج قنج میشد گویی در آن رخت میشویند... لاکن اضطرابش مانند لحظه ایست که میخواهی مادر شویی... درد شیرین... اضطراب دوست داشتنی. .. داستانی از مهاجرت.. برای ساختن فردایی بهتر، اما برخی مفهوم زندگی را گم کردهاند و حتی در آنسوی دنیا هم پیدایش نمیکنند.. آیا پسران اناربانو آن بهایی را که داده بودند به اندازهاش امید و عشق و آزادی گرفته بودند... بهای دوری از مادری شیرین بهای غربتی شدن...
داستان دوم یک درام شبه واقعی از مردی که خودش را گم کرده... اگر خودت، خود را نشناسی چگونه باید انتظار داشت نانوا و بقال و... تو را بشناسند
درد گمگشتگی و فنا در خود... در پایان داستان که جسم مرد آرام آرام تجزیه میشود گویی فرصتی که برای بازیابی و خودشناسی دوباره را که به او داده شده از دست داده (بخاطر انتخاب هویت یک مرده) و اینگونه به فنا میرود. درس استفاده از فرصتهای زندگی.. (چقدر نظرم اینبار فرق داره با سری قبل که این داستان خواندم)
داستان سوم... حال و هوای داستان دوست دارم. اما واقعیت بگم سبک نوشتن نویسنده من را گیج میکنه و خیلی متوجهی خوب یا بد بودن اتفاقات نمیشم... انگار مالی فرهنگ بیگانه است
داستان زیبای عالیجناب... داستانی از تعصبات اعتقادی خشک و تقلیدهای کورکورانه... خانواده از هم گسیخته، زن و شوهریهای ظاهری...
دلم بدجوری برای بابای افسانه سوخت.. مردی که در خانه و خانوادهاش بیگانه است تنهاست...
داستان گدا برایم ترسناک و تعجب آور بود... اعتقاد راسخ یک پیرزن به گدایی... که گدایی ثواب دارد؟!!!! آخر این چگونه تفکری است؟ بیماریست
داستان دوم یک درام شبه واقعی از مردی که خودش را گم کرده... اگر خودت، خود را نشناسی چگونه باید انتظار داشت نانوا و بقال و... تو را بشناسند
درد گمگشتگی و فنا در خود... در پایان داستان که جسم مرد آرام آرام تجزیه میشود گویی فرصتی که برای بازیابی و خودشناسی دوباره را که به او داده شده از دست داده (بخاطر انتخاب هویت یک مرده) و اینگونه به فنا میرود. درس استفاده از فرصتهای زندگی.. (چقدر نظرم اینبار فرق داره با سری قبل که این داستان خواندم)
داستان سوم... حال و هوای داستان دوست دارم. اما واقعیت بگم سبک نوشتن نویسنده من را گیج میکنه و خیلی متوجهی خوب یا بد بودن اتفاقات نمیشم... انگار مالی فرهنگ بیگانه است
داستان زیبای عالیجناب... داستانی از تعصبات اعتقادی خشک و تقلیدهای کورکورانه... خانواده از هم گسیخته، زن و شوهریهای ظاهری...
دلم بدجوری برای بابای افسانه سوخت.. مردی که در خانه و خانوادهاش بیگانه است تنهاست...
داستان گدا برایم ترسناک و تعجب آور بود... اعتقاد راسخ یک پیرزن به گدایی... که گدایی ثواب دارد؟!!!! آخر این چگونه تفکری است؟ بیماریست
با سلام
این کتاب چون از چند نویسنده مختلف است برای دارای سطح یکسانی نیست بعضی قصهها بسیار زیبا و بعضیها بسیار ضعیف هستند..
داستان اول داستان انار بانو داستان یک پیرزن است که بعد از فوت همسرش بچهها را با کارگری بزرگ میکند و با خودش همیشه فکر میکنید که بچه هایش عصای پیری میشوند ولی اول یکی از بچه هایش به خارج از کشور میرود و بعد دومی را هم بردارش با خودش میبرد و سالها پیرزن تنها با خیال بچه هایش زندگی میکنند تا اینکه یکی از. بچه هایش نامه میدهد که به پیش. او برود او که سواد ندارد نامهها را به معلم روستا میدهد تا برایش بخواند و بعد از درس و جوی فراوان متوجه میشود که آنها خیلی از او دور هستند و هر جا که میرود کیانی به او کمک میکنند تا راهش را گم نکند و در راه میخواهد از ایران خارج شود با خانمی همراه میشود که به او کمک میکند ولی مقصد آنها با هم دقیقا یکی نیست و در کشور فکر کنم فرانسه بود کهام خانم مجبور میشود راه خودش را برود و او باید به سوئد برود و در این جا پیرزن روی زمین مینشیند و از جایش تکان نمیخورد که آن خانم دوباره دلش به رحم میآید و پیش او میرود تا به او کمک کند که پاسپورت پیرزن در دست او میماند و از هم جدا میشوند که متاسفانه نویسنده که تا قبل از این به ریزترین جزییات پرداخته بود ناگهان داستان را در تعلیق و بی خبری تمام میکند که خواننده را مثل یک طفل یتیم در طوفان رها میکند. داستان دوم یک پیرمردی است که شناسنامهاش را گم کرده است که داستان بسیار ضعیفی است.
داستان سوم درباره کشف حجاب در زمان رضاخان است که از خانوادههای معروف وکارمندان ادارات خواسته میشود که با همسرانشان بدون حجاب در مجالس رسمی شرکت کنند که مشکلاتی در این بین به وجود میاید
این کتاب چون از چند نویسنده مختلف است برای دارای سطح یکسانی نیست بعضی قصهها بسیار زیبا و بعضیها بسیار ضعیف هستند..
داستان اول داستان انار بانو داستان یک پیرزن است که بعد از فوت همسرش بچهها را با کارگری بزرگ میکند و با خودش همیشه فکر میکنید که بچه هایش عصای پیری میشوند ولی اول یکی از بچه هایش به خارج از کشور میرود و بعد دومی را هم بردارش با خودش میبرد و سالها پیرزن تنها با خیال بچه هایش زندگی میکنند تا اینکه یکی از. بچه هایش نامه میدهد که به پیش. او برود او که سواد ندارد نامهها را به معلم روستا میدهد تا برایش بخواند و بعد از درس و جوی فراوان متوجه میشود که آنها خیلی از او دور هستند و هر جا که میرود کیانی به او کمک میکنند تا راهش را گم نکند و در راه میخواهد از ایران خارج شود با خانمی همراه میشود که به او کمک میکند ولی مقصد آنها با هم دقیقا یکی نیست و در کشور فکر کنم فرانسه بود کهام خانم مجبور میشود راه خودش را برود و او باید به سوئد برود و در این جا پیرزن روی زمین مینشیند و از جایش تکان نمیخورد که آن خانم دوباره دلش به رحم میآید و پیش او میرود تا به او کمک کند که پاسپورت پیرزن در دست او میماند و از هم جدا میشوند که متاسفانه نویسنده که تا قبل از این به ریزترین جزییات پرداخته بود ناگهان داستان را در تعلیق و بی خبری تمام میکند که خواننده را مثل یک طفل یتیم در طوفان رها میکند. داستان دوم یک پیرمردی است که شناسنامهاش را گم کرده است که داستان بسیار ضعیفی است.
داستان سوم درباره کشف حجاب در زمان رضاخان است که از خانوادههای معروف وکارمندان ادارات خواسته میشود که با همسرانشان بدون حجاب در مجالس رسمی شرکت کنند که مشکلاتی در این بین به وجود میاید