نقد، بررسی و نظرات کمیک علاءالدین و چراغ جادویش - کارلوس ای. کورنجو
4.4
341 رای
مرتبسازی: جدیدترین
شهریار حکیمی
۱۴۰۳/۲/۱۳
00
اثری جذاب و بسیار آموزنده برای کودکان ونوجوانان، که پندهای اخلاقی واجتماعی درقالب کمیک را شیرین تر میکند.
این کتاب یادآوری قصهای کودکی ماست که چقدر برامون جالب بود که یک غول داسته باشیم تا آرزوهامون رو براورده کنه. در واقع نمیدونستیم اون غول درون خودماست و ما وقتی خودمون رو باور کنیم تلاش کنیم و درست فکر کنیم غول چراغ جادوهم حریفمون نمیشه. این بار میخوام با یه نگاه جدید داستان رو برای فرزندم تعریف کنم🌹
با سلام و عرض ادب. در نقد این کتاب، باید گفت که این کتاب، داستان زیبا و جذابی را در خود گنجانده است و مطالعه آن برای مخاطبان، به خصوص کودکان و نوجوانان، پیشنهاد بجایی است. از آن جایی که این داستان، قبل تر توسط مدیوم انیمیشن روایت شده است، مواجهه دوباره با آن در قالب کتاب، رویداد جالبی است که علاوه بر زنده کردن خاطرات، به نگریستن دوباره به این اثر از دریچه نگاهی دیگر نیز منجر میشود. در این داستان، شاهد خلاقیت نویسنده در خلق ماجرایی جذاب هستیم. در کلام نهایی، باید خاطرنشان کرد که این کتاب، اثری شایسته توجه بوده و مطالعه آن، حداقل برای یک بار، توصیه میشود.
به نظر من کمیک علاءالدین یک اثر خوب و سرگرمکننده برای کودکان و نوجوانان است. داستان بهخوبی روایت شده و شخصیتها جذاب و قابل درک هستند. تصویرگریها نیز زیبا و رنگارنگ هستند و به خوبی داستان را به تصویر میکشند. از نظر من، یکی از نقاط قوت کمیک علاءالدین، پرداختن به مفاهیم اخلاقی و انسانی است. علاءالدین پسری فقیر و یتیم است که با کمک چراغ جادو و ارادهی خود، به موفقیت میرسه. این داستان نشون میده که هرکسی با تلاش و پشتکار میتونه به اهداف خودش برسه
این کتاب یک نکته اصلی داشت و اون هم این بود که کسانی که شغل و حرفه خاصی برای درآمد نداشته باشند به دنبال دست یافتن به آرزوها از طریق گنج و جادو هستند. و چون گنج و جادو مالک و صاحب مشخصی ندارد و ممکن است هرکسی به آن دست یابد و از دسترس تو خارج شود، به همین دلیل امنیتی پس از دستیابی به آن وجود ندارد و ممکن است همه چیز را از دست بدهی. پس بهترین راه برای دست یافتن به آرزوها، داشتن شغل مناسب است. در اینصورت است که همه چیز ازآن تو خواهد بود.
علاءالدین یتیم است و در محله خود با دوستانش همیشه بازی میکند روزی مردی پیش او میآید و میگوید من عموی تو هستم و او را با خود به بیرون شهر میبرد و به او میگوید که به درون غاری که بسیار تنگ است وارد بشود و چراغی قدیمی در آن جا هست آن را برایش بیاورد علاالدین داخل غار میرود و در آن جا گنجها را میبیند و چراغ قدیمی را هم پیدا میکند و با خودش فکر میکند که چرا عمویش از او این کار را خواسته است و برای همین بیرون نمیرود و منتظر میماند و آن فرد که تله گذاشته بود که علاالدین در زیر سنگها بماند و سنگها در غار را میبندند و علاالدین میترسد و به طور اتفاقی چراغ را تمیز میکند که با کمک غول چراغ جادو از آن جا خارج میشود و میگوید آرزوهایش را برآورده میکند و او میخواهد به خانه برود و از آن جا نجات مییابد و بعد برای خودشان غذا میخواهد که مادرش فکر میکند آنها را دزدیده و او را از خانه بیرون میکند و علاءالدین به سفر میرود و به شهری میرسد و دخترپادشاه را میبیند و میخواهد با او ازدواج کند ولی به او میگویند دخترپادشاه با پسر وزیر میخواهد ازدواج کند و او با کمک غول چراغ جادو مسیر پسر وزیر را دور میکند و او خسته میشود و منصرف میشود و علاالدین با دختر پادشاه ازدواج میکند و همان عموی قلابی به سراغ دختر پادشاه میرود و چراغ کهنه را با چند وسیله عوض میکند و بعداز آن همه قصر را تصاحب میکند و علاالدین هم دستگیر میشود و بعد به دنبال خانه خودش میرود و در همان غاری که رفته بود وارد میشود واین بار دستش به انگشتر میخورد و غول آن او را پیش همسرش میبرد و او را نجات میدهد و چراغ جادو را از عموی قلابی پس میگیرد و آن را جایی میگذارد که دست کسی به آن نرسد.