با سلام
من داستان را چندین بار خواندم که متوجه پیام نویسنده بشوم. در این داستان با تمام تعاریفی که از زن برادرشان شده بود و همه در رابطه با آن نظری داده بودند. هیچ یک نبود. تنها یک مجسمه یخی بود که برادرش درست کرده و به خانه آورده بود. پدرش بخاطر اینکه آن عروس یخی آب نشود گفت خانه را گرم نکنیم وقتی برادرش از بیماری مادرش باخبر شد خودش رفت و هیزم آورد تا خانه گرم شود. او از خواستهاش گذشت تا مادرش حالش خوب باشد. در کل داستان چنگی به دل نزد.
واقعاا نفهمیدم چی به چی شد
برادرشون بخاطر پدر و مادر خواهرااش میره تابستونها سرکار زنبور ها. وقتی روستاییها میرن دنبالش نیست؟
یعنی برادرش مار بوده که فیس فیس میکرده؟
عروس چی شد؟ مگه بار دار نبود آب شد؟
اصلا معلوم نبود
قصد نویسنده از همچین پایانی برای داستان این بوده که با رسیدن به آخر داستان خواننده شوکه بشه اما آنچنان شوک جالبی نبود. خوب نوشته شده ولی شاید بهتر بود که جور دیگهای بیان شه. به طور کلی خوبه.
واقعا بد بود. تا حالا همچین کتاب بی سر و تهی نخونده بودم. کل خانواده منتظر تازه عروسشون بودن، بعد پسر خانواده با یه آدم برفی میاد. واقعا نمیدونم چی بگم.
اصلا با کتاب نتونستم ارتباط برقرار کنم یا ترجمه کنندش مبتدی بوده و نمیدونسته چطور ترجمه کنه که مطالب نویسنده رومنتقل کنه یا قلم نویسنده بشدت ضعیف بوده.
من داستان را چندین بار خواندم که متوجه پیام نویسنده بشوم. در این داستان با تمام تعاریفی که از زن برادرشان شده بود و همه در رابطه با آن نظری داده بودند. هیچ یک نبود. تنها یک مجسمه یخی بود که برادرش درست کرده و به خانه آورده بود. پدرش بخاطر اینکه آن عروس یخی آب نشود گفت خانه را گرم نکنیم وقتی برادرش از بیماری مادرش باخبر شد خودش رفت و هیزم آورد تا خانه گرم شود. او از خواستهاش گذشت تا مادرش حالش خوب باشد. در کل داستان چنگی به دل نزد.