نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی مزدور - جان اشتاین بک
3.9
587 رای
مرتبسازی: جدیدترین
در مورد مردی سیاهپوست هست که در پارکه شهر اعدام میکنن وبعد میخوان جسدش رو آتیش بزنن و مردمی نادان که حتی نمیدونن جرم او چیست به تماشای دار و آتش زدن فرد سیاهپوست نشسته هستن نژاد پرستی موج میزنه و حتی نمیدونستن جرمش چی هست باید قانون بشه نه به اعدام هر چند در جایی مثل ایران خیلی زمان میبره تا روش کار شه
به نابودی کشیده شدن انسانیت رو خیلی خیلی واضح داره به تصویر میکشه...
از دیدگاه کسی روایت میشه که توی صحنه بقتل رسوندن یه آدم حضور داشته وجالب اینجاست که باوجود اینکه از این جنایت ناراحته اما برای دیگران با افتخار تعریف میکنه واینجاست که میفهمی اون ناراحتی هم واقعا از ته دل نبوده وبرای هم رنگی با جماعت بوده..
از دیدگاه کسی روایت میشه که توی صحنه بقتل رسوندن یه آدم حضور داشته وجالب اینجاست که باوجود اینکه از این جنایت ناراحته اما برای دیگران با افتخار تعریف میکنه واینجاست که میفهمی اون ناراحتی هم واقعا از ته دل نبوده وبرای هم رنگی با جماعت بوده..
در تمام داستان شخص در ظاهر گناهکار که به دار انداخته بودن مردم به اسم سیاهه معرفی میشد هیچکس اسم اورا نمیدانست خطایش وگناه اورا نمیدانستند وحتی دنباله رو (مخالفت یا اعتراض) گروهی برای شکنجه دادن مانند روزنامه آتش زدن برزیر پای جسد بودند. این انسان ظاهر بین وسطحی بین از جهت کوته بینی از آن دو سگ که برای شناختن یکدیگر همدیگر را بو میکنند پایینتر است. ودر آخر کسی که ادعای شناخت وبه طبع آن کیفر برای آن سیاهپوست میکند از شناخت ودرک همسر خود که سالیان متمادی با همدیگر زندگی کردهاند عاجز است.
نثر وسبک نویسنده در توصیف وفضاسازی صحنه خیلی خوب وهنرمندانه است ولی به نظر من این بیان زیبا سروته ندارد وچیزی غیر از تداعی یک صحنه اعدام تلخ عاید خواننده نمیشود. لحن وبیان خواننده اثر وهنرنمایی افراد بجای شخصیتهای داستان خوب، مناسب وشیوا بود
بطور کل اثری شده که به حداقل یکبار شنیدنش میارزد.
بطور کل اثری شده که به حداقل یکبار شنیدنش میارزد.
🍁 کتابی بود کوتاه روان و تامل برانگیز. داستان عمده محوری رو که با خود داشت نژاد پرستی و سیاه ستیزی اون دوران بود! سیاه پوستی رو قرار بود در شهر در ملاعام اعدام کنند. داستان مردمی رو نشون میداد که حتی از گناه کار بودن یا نبودن سیاه پوست مطمئن نبودن ولی به تماشای آن جنایت رفته بودند!
در جاهایی از داستان که مرد میفروش و نقش اول داستان حتی بر این عقیده بودند که سیاههایی رو میشناسن که نه تنها از اونها کمتر، بلکه برابر با اونها هستن!
چیزی که برایم عجیب بود تکهی لباس آن سیاه پوست بود که حتی میفروش آن را میخواست بخرد و در مغازهاش آویزان کند، چراکه معتقد بود برای مشتریها جالب خواهد بود! به نظر میاومد میخواست حد بالای مجهول بودن گناهکاری یا بیگناهی سیاه پوست رو بعد از اعدامش نشون بده، و بگه که چطور اون سیاه پوست رو کشتند!
این دو مرد داستان سالها بود که توی یه مجله زندکی میکردن اما تا حالا هم رو ندیده بودند! در نهایت دوست شدن اونها با هم، به نظر من نشون دهندهی یه درد مشترک مزدوری و خودفروشی به امر نژادپرستی بود! آنها به انجام چیزی که حتی نمیدونستن چیه و بهش ایمان نداشتند، اصرار میورزیدن! همه شکهایی داشتن که به یقین تبدیل نمیشود! حتی زن داستان که به شوهرش شک داشت و میگفت با کدوم زن بودی تا حالا! یا میفروش که فکر میکرد بعد از اعدام مردم نیاز داشته باشن گلویی تر کنن، پس مشتریهای زیادی خواهد داشت! درکل اشتاین بک میخواست بگه که مزدوری و خودفروشی همه گیر و همه جانبه ست، و هرگز قطعیتی برای قضاوتهای ما وجود نداره! ☘️
در جاهایی از داستان که مرد میفروش و نقش اول داستان حتی بر این عقیده بودند که سیاههایی رو میشناسن که نه تنها از اونها کمتر، بلکه برابر با اونها هستن!
چیزی که برایم عجیب بود تکهی لباس آن سیاه پوست بود که حتی میفروش آن را میخواست بخرد و در مغازهاش آویزان کند، چراکه معتقد بود برای مشتریها جالب خواهد بود! به نظر میاومد میخواست حد بالای مجهول بودن گناهکاری یا بیگناهی سیاه پوست رو بعد از اعدامش نشون بده، و بگه که چطور اون سیاه پوست رو کشتند!
این دو مرد داستان سالها بود که توی یه مجله زندکی میکردن اما تا حالا هم رو ندیده بودند! در نهایت دوست شدن اونها با هم، به نظر من نشون دهندهی یه درد مشترک مزدوری و خودفروشی به امر نژادپرستی بود! آنها به انجام چیزی که حتی نمیدونستن چیه و بهش ایمان نداشتند، اصرار میورزیدن! همه شکهایی داشتن که به یقین تبدیل نمیشود! حتی زن داستان که به شوهرش شک داشت و میگفت با کدوم زن بودی تا حالا! یا میفروش که فکر میکرد بعد از اعدام مردم نیاز داشته باشن گلویی تر کنن، پس مشتریهای زیادی خواهد داشت! درکل اشتاین بک میخواست بگه که مزدوری و خودفروشی همه گیر و همه جانبه ست، و هرگز قطعیتی برای قضاوتهای ما وجود نداره! ☘️
صدای راوی با توجه به آهنگی که پخش میشد گاها بسیار ضعیف بود. داستان درخصوص حمله کورکورانه عدهای با توجه به توصیفات روزنامهها درباره گناهکار بودن یک سیاهپوست بوده است و در طول داستان شخصی به نام مایک که همراه بقیه به زندان حمله کرده بود و سیاهپوست را به دار آویخته و آتش زده بود به بار مراجعه کرده و همه وقایع را برای متصدی بار تعریف میکند. اما تعداد زیادی سوال برای من حل نشده ماند. حالت چهره سیاهپوست با چشمهای فشرده و حالت شق و رق ایستادن. اینکه متصدی بار دو سال است که به آن شهر مراجعه کرده و دو کوچه بالاتر از مایک منزل دارد که خودشو همسرش از کودکی در آن محل بودهاند امامتصدی بار را نمیشناسد و تابحال ندیده است. روی بخش اینکه روزنامهها گفتهاند که سیاهپوست بی گناه است تاکید شده بود که منو یاد کتاب آبروی از دست رفته کاترینا بلوم از هاینریش بل انداخت و خسارت و تاثیری که رسانهها میتوانند بر مردم بگذارند رو برام تداعی کرد. اما اگر بخوایم نماد وار نگاه کنیم. سیاهپوست نماد خوبی هست که با تاثیر رسانهها بد خوانده میشه و کورکورانه به بالای دار میره و مقایسه سفید و سیاه که توسط پایک و صاحب بار صورت میگیره، بازم یه نماد دیگه از اینکه مرد بدون فکر و تحت تاثیر دیگران کارهایی رو انجام میدن و خوبیها رو از بین میبرن.
داستان مردی که برای اجرا و تماشای شخصی سیاه پوست که میگویند گناه کار است رفته... داستان کوتاه بود و مفاهیم و مقاصد زیادی در دل خود داشت برخی اشکار بودند و برخی انسان را مجبور به تامل میکرد. داستان اشاره به تصمیمات کورکورانهی افراد جامعه، نژاد پرستی و منفعت طلبی داشت که میشد از قسمتهایی از داستان که اشاره به اعدام فرد دارند بدون اینکه از گناه او یا اینکه واقعا گناه کار است یا خیر با خبر باشند، صحبت دو مرد در مورد خوب بودن سیاه پوستان و مقایسه انها با سفیدپوستان و بازگشت مرد صاحب بار به مغازهی خود ان هم بعد از یک اعدام برداشت کرد. برخی قسمتها نیز جای سوال داشت مثل اینکه چرا مرد سیاه پوست با چشمانی بسته و قامتی ایستاده بدون هیچ مقاومتی منتظر معترضان مانده؟ چرا مرد تکهای از لباس اورا کنده بود و ان تکه لباس میتوانست برای صاحب بار و مشتریانش جالب باشد؟ چرا اشاره داشته به اینکه مرد صاحب بار دو سال است که به ان شهر امده و شخصیت اصلی داستان و همسرش در ان شهر به دنیا امده اند؟ چرا زن به شوهرش مشکوک بود و حالت چهره مرد چگونه بوده است؟ فضا سازی داستان هم عالی بود و گویندگی خوبی داشت اسم داستان هم به خوبی با داستان در ارتباط بود بنظرم مزدور اینجا به معنای خود فروخته به کار رفته که جریانات فکری و حالات انسانهایی که تو صحنه اعدام حضور داشتن رو توصیف کرده
نه به اعدام گفتن در حد حرف زیباست. ولی اگه موشکافانه به قضیه نگاه کنیم این مردم هستن که باید با فرهنگسازی و مرور زمان به این درک برسن. جالب بود تعصب کورکورانه. قضاوت عجولانه. کینه ونفرت بیمورد. نژادپرستی مسخره. و وحشی گریهایی که اول یه بز میپره و بعد گله پشت سرش. واقعا دردهایی که همه ملتها طعم تلخشو به عناوین مختلف چشیدن.
داستان یه مرد سیاهپوست که مثله بقیه ادمها اشتباهی کرده و تویه زندان افتاده باید باهاش مثله بقیه رفتار بشه
اما چون سیاهپوسته مردم میریزن تویه زندان کتکش میزنن به دار اویزونش میکنن و جنازه شو میسوزونن
بیشتر از ادمهای که اینکارا باهاش کردن حتی نمیدونن گناهش چی بوده فقط چون سیاه بوده باید مجازات میشده
لطفا اینقد نژاد پرست نباشیم