نقد، بررسی و نظرات کتاب بلندیهای بادگیر: عشق هرگز نمیمیرد - امیلی برونته
4.4
59 رای
مرتبسازی: جدیدترین
بهاره وحید
۱۴۰۲/۱۲/۱۱
00
من نوع روایت الن رو دوست داشتم ولی در کل از اخر عاقبت این جوریِ به اصطلاح عاشقانهها خوشم نمیاد، میدونم معروفه ولى برای من فقط همین قدر جذابه
جدا از موضوع داستان وقتی که از زبان خدمتکار سرنوشت افراد اون خونه نقل میشه قدرت نویسنده اینجا مشخص میشه به طوری که وقتی میخوانید انگار انجا حضور داشتید و صحنهها کامل بدون نقص از جلوی چشمان شما رد میشوند و این شاهکار بود و در مورد خود داستان یه جاهای حرصم در اومد ولی با تموم کردنش با لبخندی جزو کتابهای به یادماندی شد که خوندم
برای من خیلی رمان جذابی بود، علاقه داشتم از وقوع اتفاق بعدی هرچه زودتر سر در بیارم، به همین دلیل نمیتونستم دست از خوندنش بردارم. درسته که یه جاهایی از داستان زیادی کشدار شده و نفرت، کینه و عقده در سراسر داستان غالبه اما برای من دوست داشتنی بود و ثابت کرد اعمال و رفتاری که از آدمها سر میزنه ریشه در کودکی و رشدشون داره، مثل رفتارهای شخصیت اصلی داستان آقای هیت کلیف. اما به راستی که عشق واقعی هرگز از بین نمیره…
سرکوبها، تحقیرها و توهینهایی که "هیت کلیف" در دوران کودکی تجربه کرد، باعث شد که یه انگیزه قوی برای انتقام در درونش شعله ور بشه تا لحظه لحظه اون آدمهایی رو که بهش ظلم کرده بودن و حتی فرزندان اونها رو، به زهر تبدیل کنه... "هیت کلیف" در وهله اول، به خاطر بی خانمانی و بی کس بودنش و در وهله دوم، به خاطر قیافه و ظاهرش که مورد پسند بقیه نبود، مورد تحقیر واقع شد؛ یعنی دقیقاً دو چیزی که تحت اختیار و انتخاب خودش نبود! و تا زمانی که خودمون رو به جای "هیت کلیف" نذاریم، بی رحمانه قضاوتش میکنیم و ازش بدمون میاد؛ اما هیچ تضمینی وجود نداره که اگه خودمون به جای اون بودیم، رفتارای بهتری ازمون سر میزد!
داستان که به اواسطش رسید، با خودم گفتم لابد آخرش آقای "لاک وود" میره با "کاترین" ازدواج میکنه و از اون وضع نجاتش میده اما نویسنده با خلاقیتی که داشت، داستان زیباتری رو رقم زد؛ "کاترین" که مدام "هیرتن" رو به سخره میگرفت، از موضعش کوتاه اومد و متوجه پیامدهای رفتار نادرستش بر اعتماد به نفسِ "هیرتن" شد و راه صلح رو در پیش گرفت و... چه بسا اگه "کاترین" به این رفتارش ادامه میداد، "هیرتن" هم به شخصی مثل "هیت کلیف" تبدیل میشد!
داستان که به اواسطش رسید، با خودم گفتم لابد آخرش آقای "لاک وود" میره با "کاترین" ازدواج میکنه و از اون وضع نجاتش میده اما نویسنده با خلاقیتی که داشت، داستان زیباتری رو رقم زد؛ "کاترین" که مدام "هیرتن" رو به سخره میگرفت، از موضعش کوتاه اومد و متوجه پیامدهای رفتار نادرستش بر اعتماد به نفسِ "هیرتن" شد و راه صلح رو در پیش گرفت و... چه بسا اگه "کاترین" به این رفتارش ادامه میداد، "هیرتن" هم به شخصی مثل "هیت کلیف" تبدیل میشد!