نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی گربه سیاه - ادگار آلن پو
3.9
14 رای
مرتبسازی: جدیدترین
محبوبه محمدنیا
۱۴۰۲/۱۰/۲۲
00
چقدر خوب بود، هیچ وقت از آلن پو چیزی نخونده بودم قبلا ولی این کتاب برام جالب بود، میخواهم آثار دیگش رو بشنوم و بخونم
🍁 ادگار الن پو، به جرات اولین اسم آشنا برای من هستش وقتی که یادم میاد میخواستم ادبیات انگلیسی بخونم. کم کسی پیدا میشه که شعر معروف و بی نظیر ‘آنابل لی’ اون رو نشناسه، یا شعر ‘تنهایی’ الن پو که به نظرم واقعا زیباست! که اگه دقت کنید اون شعرها هم یه جورایی مثل همین داستانها فضای ترس و خوف داشت! اصلا الن پو قلمش معروف هست به داستانهای کاراگاهی و ژانر علمی تخیلی!
من برعکس یک سری از دوستان، بسیار از داستانها لذت بردم و چیز یاد گرفتم. مثلا:
1. داستان گربه سیاه: خیلی راحته که آدم بتونه از اون اصل، حیوان دوستی و عاشق پیشه به انسانی تبدیل بشه که گربه شو به اون شکل شکنجه کنه، و یا حتی اتفاقی عشقش رو بکشه و توی درز دیوار بزاره. به نظر من این مبالغهها غیرواقعی نبود دوستان! فقط کافیه یه سر به صفحه حوادث روزنامههای داخلی و خارجی بزنیم تا بفهمیم همش میتونه واقعی باشه و مرز بین عقل وجنون چقدر نزدیکه! (همین چند وقت پیش توی تهران چندتا دختر رو توی یه خونه کشته و تیکه تیکه کرده بودند و توی نایلون زباله ریخته بودن!!) پس اجازه بدید که اغراق نویسنده رو نپذیرم!
2. قلب رازگو: یا توی این داستان، یه قاتل هیچ وقت تصمیم نمیگیره که اون کاروکنه، و یا دلیل پررنگی برای قتل نداره! ولی اتفاق قتل توی یه لحظه میافته! آدم قاتل توی این داستان مرتب میگه، که دیوونه ست، یا به شدت عصبی هستش و با عقل سالمی اون تصمیم رو نگرفته و نهایتا هم، خودش، خودشو به پلیس لو میده!
به هر حال در وصف همهی داستانها موضوعی برای تجلیل دارم، فقط اینجا مجال گفتش نیست و میزان تایپ من محدود هستش! گوینده هم صدای خوب و قابل قبولی داشت. در کل باز هم مثل همیشه، ازت ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
من برعکس یک سری از دوستان، بسیار از داستانها لذت بردم و چیز یاد گرفتم. مثلا:
1. داستان گربه سیاه: خیلی راحته که آدم بتونه از اون اصل، حیوان دوستی و عاشق پیشه به انسانی تبدیل بشه که گربه شو به اون شکل شکنجه کنه، و یا حتی اتفاقی عشقش رو بکشه و توی درز دیوار بزاره. به نظر من این مبالغهها غیرواقعی نبود دوستان! فقط کافیه یه سر به صفحه حوادث روزنامههای داخلی و خارجی بزنیم تا بفهمیم همش میتونه واقعی باشه و مرز بین عقل وجنون چقدر نزدیکه! (همین چند وقت پیش توی تهران چندتا دختر رو توی یه خونه کشته و تیکه تیکه کرده بودند و توی نایلون زباله ریخته بودن!!) پس اجازه بدید که اغراق نویسنده رو نپذیرم!
2. قلب رازگو: یا توی این داستان، یه قاتل هیچ وقت تصمیم نمیگیره که اون کاروکنه، و یا دلیل پررنگی برای قتل نداره! ولی اتفاق قتل توی یه لحظه میافته! آدم قاتل توی این داستان مرتب میگه، که دیوونه ست، یا به شدت عصبی هستش و با عقل سالمی اون تصمیم رو نگرفته و نهایتا هم، خودش، خودشو به پلیس لو میده!
به هر حال در وصف همهی داستانها موضوعی برای تجلیل دارم، فقط اینجا مجال گفتش نیست و میزان تایپ من محدود هستش! گوینده هم صدای خوب و قابل قبولی داشت. در کل باز هم مثل همیشه، ازت ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️