نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی پانی و پنی - مریم قمی بزرگی
4.5
195 رای
مرتبسازی: پیشفرض
بنظرم این کتاب برای کودکان ۲تا ۷سالمناسبه و آموزنده است.
نکته اخلاقی که یاد میده اجازه گرفتنه که اینجا میگه برای استفاده از چیزی که مال شخص دیگه است قبل از اینکه از خوراکی اون شخص برداریم از صاحبش اجازه بگیریم.
داستان دلنشین بود و صدای گوینده هم دوست داشتنی بود منتها متاسفانه تقریبا تند میخوندن و خب از اونجایی که باید برای بچهها یواش یواش و آروم خوند، بهتر بود کمی یواش تر میخوندن.
نکته اخلاقی که یاد میده اجازه گرفتنه که اینجا میگه برای استفاده از چیزی که مال شخص دیگه است قبل از اینکه از خوراکی اون شخص برداریم از صاحبش اجازه بگیریم.
داستان دلنشین بود و صدای گوینده هم دوست داشتنی بود منتها متاسفانه تقریبا تند میخوندن و خب از اونجایی که باید برای بچهها یواش یواش و آروم خوند، بهتر بود کمی یواش تر میخوندن.
ای کاش قعالیتهای کتاب کودک گسترده تر شود و شاهد داستانهای صوتی طولانی تر، پربارتر، آموزنده تر و متناسب با نیازهای روز باشیم زیرا امروزه با توجه به شرایط زندگی ماشینی والدین فرصت کمتری دارند تا برای کودکان خود کتاب بخوانند ولی با وجود کتاب صوتی این امکان فراهم میشود کودکان امروز از کتابهای ارزشمند استفاده کنند و مضاف اینکه کتاب صوتی جذابیت و قدرت تصویر چند برابری دارد.
تصویرش خیلی زیبا و خواستنی بود. پانی خرسه منو یاد یه کارتن خرس عسل خوار پانی انداخت، خرسی زرد رنگ با یک خمره عسل. همون ماجرای عسل خواری خرسها و تهاجم زنبورعسل ها! البته اینجا پیام اخلاقی، اجازه گرفتن هم برای آموزش به کودکان بود! خانم مریم قمی بزرگی در داستان نویسی برای کودکان ید طولایی دارند و از ایشان من کتاب زیاد در کتابراه خواندم یا شنیدم. دست مریزاد بانو
در این داستان: پانی و پنی دو دوست خیلی خوب با هم هستند آنها در کلبه چوبی کنار رودخانه زندگی میکردند، آنها برای بازی کردن هر روز از کلبه به بیرون میرفتند و غروب به کلبه باز میگشتند آنها دوستهای بسیار زیادی دارند، سنجاب، خرگوش، جوجه تیغی، که باهم روزهای خوبی را میگذراندند و با هم بازی میکردند. پانی یک قلاب ماهی گیری داشت که بیشتر روزها برای خودشان و دوستانش ماهی میگرفت. پنی هم آتش درست کردن و کباب کردن ماهی ها را به عهده گرفته بود و آنها به خوبی و خوشی کنار هم غذا میخوردند. روزی پانی و پنی برای بازی کردن از کلبهی چوبی به بیرون آمدند، تصمیم گرفتند به جنگل بروند تا حیوانات بیشتری را ببینند و با آنها دوست شوند همینطور که در خال بازی میرفتند پنی خوابش گرفت و همان جا زیر سایه درختی خوابید ولی اما پانی سر حال بود و اصلا خوابش نمیآمد و با همان حالت بازی گوشی به راه خود ادامه داد که ناگهان چشمش به کندو عسلی که روی درخت بود افتاد خیلی خوش حال شد و به طرف کندو دوید، پانی وقتی به درخت رسید و از خوشحالی بالا و پایین می پرید او به اطراف نگاهی انداخت وقتی دید کسی نیست دستش را به داخل کندو عسل برد اما ناگهان تمام زنبورهای عسل به پانی حمله کردند و پانی روی زمین افتاد و زنبورها شروع به نیش زدن پانی کردند از صدای نالهی پانی پنی از خواب بیدار شد و با سرعت به سوی او دوید این سر و صداها باعث شد که ملکهی زنبورها از لانهاش بیرون بیاید ملکه زمانی دید که زنبورها در حال نیش زدن پانی هستند دستور داد تا به لانهی شان برگردند، ملکه به سمت پانی رفت و به او گفت: من شما را میشناسم، شما خرس مهربانی هستی ولی باید بدانی نباید بدون اجازه دست به عسلهای ما بزنی و...