معرفی و دانلود کتاب وقتی خدا می‌نوازد

معرفی کتاب وقتی خدا می‌نوازد

همه‌چیز از ورودی تالار سُل آغاز می‌شود؛ آشنایی اتفاقی هامون و ژولی، ماجرای مرگ پدر و مادر هامون، و رازهایی که باید پرده از اسرارشان برداشت. محمد عنبرزاده در کتاب وقتی خدا می‌نوازد ماجرای دختر و پسری را روایت می‌کند که در راه کشف حقیقت، همه‌چیزشان را فدا می‌کنند و حتی از جانشان نیز می‌گذرند.

درباره‌ی کتاب وقتی خدا می‌نوازد:

باران می‌بارد، هامون دیر به تالار موسیقی می‌رسد، رهبر ارکستر با او بدخلقی می‌کند و نامش از فهرست نوازندگان خط می‌خورد، فهرستی که برای قرار گرفتن در آن مدت‌ها تلاش کرده بود. اما اتفاقی مهم‌تر انتظارش را می‌کشد. کتاب وقتی خدا می‌نوازد داستان نوازنده‌ای جوان به نام هامون است که به‌طور اتفاقی، با دختری به نام ژولی ملاقات می‌کند. ژولی کیان دختری فرانسوی است که هامون با او تصادف می‌کند. آشنایی این دو با هم داستان پررمزورازی را رقم می‌زند که سرشار از پرسش‌هاست.

محمد عنبرزاده، که مولانا و عطار را پایه‌گذار سبک خود می‌داند، در این کتاب رازآلود، تاریخ و فلسفه را درهم می‌آمیزد. هامون و ژولی برای کشف راز قتل پدر و مادر هامون باید هفت معما را حل کنند، هفت معمایی که به‌سان هفت مرحله، منجر به تعالی این دو نفر می‌شود، اما در این راه باید دست به فداکاری‌هایی نیز بزنند، حتی اگر این فداکاری‌ها به قیمت جانشان تمام شود.

کتاب وقتی خدا می‌نوازد رمانی مملو از نمادهاست، تمامی نام‌ها و شخصیت‌ها و معماها به تاریخ و فلسفه ارجاع دارد. این کتاب در 72 فصل تدوین شده است و اشارات پنهان و آشکاری به فلسفه‌ی اشراق و شیخ اشراق، سهروردی، دارد. علاوه بر این، در جای جای این کتاب اشاره‌هایی به آیین زرتشتی نیز دیده می‌شود که به این رمان جذابیتی خاص می‌بخشد.

عنبرزاده این کتاب را داستانی می‌داند که از ماده به‌سمت فراماده می‌رود و اعتقاد دارد هر نوشته‌ای، در هر سطحی که باشد، باید اثری دارای هویت باشد، و بتواند نقش خود را در مقام یک سفیر با پیام‌های انسانی به جا بیاورد. کتاب وقتی خدا می‌نوازد از پس این وظیفه به‌خوبی برآمده است و توانسته به‌شایستگی باورها و اسطوره‌های ایران‌زمین را در داستان جلوه‌گر سازد.

رمان وقتی خدا می‌نوازد روایتی از آفرینش و عشق است که در یک داستان اجتماعی و بر پایه‌ی معضلات اجتماعی بنا شده است. نویسندۀ کتابْ این داستان پررمزوراز را با کتاب «رمز داوینچی» اثر دن براون مقایسه کرده است، زیرا کتاب وقتی خدا می‌نوازد رمانی رمز در رمز است و شخصیت‌های این داستان با حل هر رمز به رمز بعدی می‌رسند. بااین‌حال، به دلیل علاقه‌ی عنبرزاده به مولانا، این کتاب از مثنوی نیز الهام گرفته است و به شیوه‌ی آن وفادار بوده.

محمد عنبرزاده در نخستین اثر منتشرشده‌ی خود توانسته کتابی جذاب خلق کند که خواننده را به تأمل فرو می‌برد و به گفته‌ی خود نویسنده، در آن جوش و خروشی از هست‌ها به بایدها به چشم می‌خورد.

کتاب وقتی خدا می‌نوازد برای چه کسانی مناسب است؟

اگر دوست دارید داستانی معمایی بخوانید که در آن تاریخ و فلسفه به‌هم می‌آمیزند، این کتاب را از دست ندهید.

در بخشی از کتاب وقتی خدا می‌نوازد می‌خوانیم:

ژولى حسابى‌با خودش کلنجار رفت. و سرانجام‌آرام و ترسیده به داخل آن راهرو قدم برداشت. دست‌هایش‌را به دیوارمى‌زد و کورمال قدم برمى‌داشت. در آن تاریکى وحشتناک، چشمانش خوب نمى‌دید. پاهاى برهنه‌اش سرماى سنگفرش‌هاى قدیمى را احساس مى‌کرد. این‌بار قدمش پایین‌تر از دفعات پیش روى سطح پله نشست؛ ارتفاع پله‌ها براى گام‌هاى کوچک او بسیار بزرگ مى‌نمود. سعى کرد روى زمین بنشیند و به حالت نشسته از آن‌ها پایین بیاید، چشمانش هنوز جایى را نمى‌دید. شعرى را که به تازگى یاد گرفته بود با ترس و لرز مى‌خواند...

این کار به او آرامش مى‌داد. چند پله را به همین شکل پشت سر گذاشت. احساس کرختى مى‌کرد. گویا فضاى نمناک اُستودان سدلک نفسش را به تنگ آورده بود. مردد نگاهى به جلو و پشت سرش انداخت. حس مى‌کرد نمى‌تواند قدم از قدم بردارد. دستش را جلوى دهانش گرفت و گوش‌هایش را تیز کرد. از صداى غل‌غل گولاشى که روى اجاق بود، مى‌فهمید که هنوز نباید خیلى از اتاق راهب دور شده باشد.

رویش را به سمت عقب چرخاند. آرام آرام ازپاگرد مارپیچى تند پله‌ها بالا آمد. چشمانش را به تیغه نور ضعیف روى دیوار دوخته بود. یک دستاویز آرامش بخش، میان تاریکى.

درهمین لحظه همزمان با بلند شدن صداى نخراشیده لولاهاى قدیمى در، تیغه نور آرام آرام باریک‌تر شد.