نقد، بررسی و نظرات کتاب انگور فرنگی - آنتون چخوف
3.9
148 رای
مرتبسازی: پیشفرض
خیلی ارتباط نگرفتم مشکل منم؟ مترجم؟ متن؟؟؟ 😁😁 اون برادرش بخاطر یه انگور فرنگی یا خوشبختی شخصی از ادما که زنش باشه و قوانین مثل رشوه و فلان گذشت که یه زمین بگیر و فلان... اخرش انگور فرنگی هم خودش کاشت که نیاز به این همه دغل بازی نبود،،، وقتی فقط پی خوشبختی خودت هستی به راحتی از ارزشها میگذری اما اگه به فکر خوشبختی و نیکوکاری و ارزش برای بقیه باشی میتونی خوشبختی واقعی پیدا کنی،،، اخرش میگه خدایا ما گناهکاران ببخش،،، فکنم منظور نویسنده این بود تو شهر شلوغ مدام ادما دارن میجنگن یا دچار کینه و نفرت و... هستن،،، به هرحال میتونست کمی پربارتر و بهتر بیان بشه 🤗
توصیف و حال و هوای داستان بسیار زیبا بود و خیلی هم پیچیدگی نداشت داستان، نویسنده چند هدف داشت، ۱-حتما نباید اهداف و ارزوهایمان وسیع و دست نیافتنی باشند احتیاج به چند هزار متر باغ نبوده و میتوانسته در همان جوانی یک خانه روستایی معمولی بگیره و زندگی باب میلشو بکنه ۲-قبل از هر چیزی زمان مهم و برگشت ناپذیر هست در یک چشم به هم زدن عمر ادم میره و برنمیگرده ۳-زندگی در لحظه مهم هست و انسان باید اندکی نگاه به اینده داشته باشه نه اینکه حال رو ول کنه و بچسبه به اینده نامعلوم
با سپاس
با سپاس
بعد از گوش دادن شرط بندی، خب انگار دوست داشتم با آثار این نویسنده بزرگ بیشتر آشنا شم بعد اون شاهکار شرط بندی، با اشتیاق خوبی سراغ این کتاب اومدم ولی کمی تو ذوق م خورد شاید باید با دقت بیشتری مطالعه ش کنم، ولی اگه صوتی شو در کتابراه جان ببینم حتما بخرمش.
به خوانندگان عزیز کتابراهی پیشنهاد میکنم با تمرکز این کتاب و مطالعه کنند. یه کم احتیاج به رجوع به خط و پارگراف قبل دارد، درسته کوتاهه ولی باید با فکر خلوت مطالعه شود، سپاس از شما 🥰😍🤩
به خوانندگان عزیز کتابراهی پیشنهاد میکنم با تمرکز این کتاب و مطالعه کنند. یه کم احتیاج به رجوع به خط و پارگراف قبل دارد، درسته کوتاهه ولی باید با فکر خلوت مطالعه شود، سپاس از شما 🥰😍🤩
داستان دربارهی زیاده خواهیهای ما بود
برادرش میتوانست وقتی خیلی جوون تر بود و شور و شوق داشت به کم قانع میشد و خونهی کوچکی در روستا میگرفت و زندگی خوبی میکرد نه اینکه مال زنش رو بالا بکشه و بره یه ویلایی بزرگ با خدمتکار بگیره در صورتی که پیر شده و دیگه شوقی براش باقی نمانده
و اینکه گفت اینقد به فکر خودمون نباشید یکمم به فکر دیگران و کمک به دیگران باشیم
وقتی میر میشیم بگیم چه کار نیکی انجام دادم و از خودم باقی گذاشتم ممنون از کتابراه
برادرش میتوانست وقتی خیلی جوون تر بود و شور و شوق داشت به کم قانع میشد و خونهی کوچکی در روستا میگرفت و زندگی خوبی میکرد نه اینکه مال زنش رو بالا بکشه و بره یه ویلایی بزرگ با خدمتکار بگیره در صورتی که پیر شده و دیگه شوقی براش باقی نمانده
و اینکه گفت اینقد به فکر خودمون نباشید یکمم به فکر دیگران و کمک به دیگران باشیم
وقتی میر میشیم بگیم چه کار نیکی انجام دادم و از خودم باقی گذاشتم ممنون از کتابراه
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند
داستان در مورد یک جمع سه نفره هست که یک نفر از آنها در مورد رابطهء خودش و برادرش و زندگی و خوشبختی و چگونه به خوشبختی رسیدن و خوشبختی چیست وخوشبختی جمعی است صحبت میکند.
خوشبختی بر سه پایه استوار است!
فراموش کردن تلخیهای دیروز
غنیمت شمردن شیرینیهای امروز!
امیدواری به فرصتهای فردا
داستان در مورد یک جمع سه نفره هست که یک نفر از آنها در مورد رابطهء خودش و برادرش و زندگی و خوشبختی و چگونه به خوشبختی رسیدن و خوشبختی چیست وخوشبختی جمعی است صحبت میکند.
خوشبختی بر سه پایه استوار است!
فراموش کردن تلخیهای دیروز
غنیمت شمردن شیرینیهای امروز!
امیدواری به فرصتهای فردا
واقعا عالی و تأثیر گذار بود، بله آدمها باید تلاش و کوشش بکنن و در لحظه زندگی کنن و حتی باید تلاش کنن که از دسترنج زندگی خودشون بهره گیری کنن و به کسب تجربه بپردازند و در اندیشهها و عقاید خودشون تجدید نظر کنن و پی تغییر و تحول باشن، تغییر و تحولی مثبت و نیک، این داستان بسیار آموزنده بود
کتاب خیلی خوبی بود و خیلی لذت بردم از خواندنش. این کتاب یکی از کتابهای آنتون چخوف بود که واقعا نویسنده قابلی هستش و من خیلی کتابهایش رو دوست دارم. طوری در جملات و کلمهها سخن میگوید که انگاری خواننده هم با ایوانویچ و بورکین در حال قدم زدن در آن دشت زیبا هستند. بارانی که شروع به باریدن میکند و خیسشان میکند انگاری خواننده هم خیس شده هست. و طعم انگور فرنگی...
بلی زندگی رو باید زندگی کرد از همان کودکی و جوانی تا بزرگسالی و پیری. وقتی آزادانه در دشت و کوه و صحرا به دور از تمام هیاهوهای زندگی شهری قدم میزنی. وقتی در یک کوهپیمایی با دوستانت شرکت میکنی. وقتی در آب گیر شنا میکنی و خیلی چیزهای دیگر. برای زندگی کردن نیازی به جمع آوری زیاد سرمایه نیست که در آخرش مجبور بشوی پول و بلیطهای بخت آزمایی رو با عسل قبل از مرگ بخوری تا به دست کسی نیفتد. واقعا ارزش اینجور زندگی کردن چی هستش؟ واقعا این طور زندگی کردن چه لذتی میتواند داشته باشد؟ زندگی کردن همان خوردن یک خوشه انگور فرنگی هستش که از باغ خودت میچینی و با لذت میخوری. یک چای گرم جلوی خانه باغ خودت. یا بوی سوپ سبزی که در خانه پیچیده.. زندگی کردن زیاد سخت نیست ما خودمان متاسفانه سختش کردیم و شکنجه گر این قربانی هم خودمان هستیم. هر روزی میگذرد که دیگر برنمیگردد. از همان روز با خوشحالی زندگی کردن لذت دارد. هر کسی با چیزی خوشحال هست آنرا پیدا کند زندگی خوبی دارد. بدون فکر و غم غصه زندگی کند خوشحال هست.
واقعا کتاب خوبی بود
با تشکر