نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی شهرش، گوسفندانش - هاروکی موراکامی

مرتب‌سازی: جدیدترین
Farzan Azarpour
۱۴۰۳/۲/۱۵
آثار موراکامی خیلی خوب هستن و در یه داستان عادی هر لحظه میتونه غافلگیرت کنه
نجمه ضیایی
۱۴۰۳/۱/۱۸
من از طرفداران پرو پا قرص موراکامی هستم. اولین کتابی که از ایشون خوندم کافکا در کرانه بود و یکی پس از دیگری آثارشو خریدم و خوندم. هر چند که بهترین اثرش به نظر من همون کافکا در کرانه بود اما سبک نگارش ایشون جوری هست که در عین تخیلی بودن یه سری اتفاقات و حتی شخصیت ها و قابلیتهاشون، اما خواننده احساس میکنه کاملا واقعیه و به طور واضح و روشنی قابل تجسم در ذهن هست. در این داستان نکته ی جالبی که باز هم من رو جذب کرد این بود که موراکامی انسانها رو به اجسام بی جان و اجسام بی جان رو به جانداری که روح داره تشبیه کرده و این جا هم تخیل رو چاشنی داستان کرده. اما با شنیدن این اثر صوتی بسیار متعجب شدم! دوباره و دوباره گوشش دادم و قبل از نوشتن نظر، نسخه ی متنی رو هم پیدا کردم و خوندم. متاسفانه مترجم گرامی، ترجمه ای بسیار ضعیف و پر ایراد ارائه دادن انگار به خودشون کوچکترین زحمتی ندادن که یه مروری به نوشته و اصلاح ایرادات نگارشی داشته باشن! و عجیب تر اینکه نشر چوک با چه انگیزه ای چنین نسخه ی پر ایرادی رو به نسخه ی صوتی تبدیل کردن. و باز بدتر اینکه نسخه صوتی هم اصلا جالب و دلنشین نیست. خوانشگرهای محترم انگار با اجبار و بی حوصلگی روخوانی کردن و تلاشی برای بهبود ایرادات نداشتن... یکنواختی و بی روحی صدای خوانش گرها همراه با ایرادات نگارشی جوری تو ذوقم زد که اگه اولین کتاب صوتی بود که میشنیدم قطعا اولین و آخرین کتاب صوتی بود که به سراغش میرفتم. نسخه و ترجمه ای که نه ارزش خوندن داره نه شنیدن. این به نظر من نه تنها بی احترامی به مخاطب هست، بلکه ارزش اثر و نویسنده رو هم زیر سوال میبره ببخشید که با توپ پر نظرم رو بیان کردم.
بهاره
۱۴۰۳/۱/۱۰
برخلاف بقیه کتاب‌های موراکامی، با این یکی تونستم ارتباط برقرار کنم، بنظرم به کاراکترها بخوبی فضا داده شده بود و روند داستان اصلا کند پیش نمی‌رفت و خسته کننده نبود.
فروزان نکوئی
۱۴۰۲/۱۰/۲۶
اصلا با صدای گوینده و خوانشش نمی‌تونم ارتباط بگیرم.
Mozhgan
۱۴۰۲/۸/۹
کتاب شهرش، گوسفندانش بیشتر در مورد مردان دولتی بود که نسبت به شهر بی تفاوت بودند و این امر باعث شده بود شهری بی رونق و مردمانی که فقط گوسفند داشتند و محصول برنج داشتندشهری که به نظرمیرسید معادنی زیاد داشت‌ولی به علت بی کفایتی دولت این معادن از بین میرفت یا شاید دولت صاحب میشد. شش ماه در سال برف و سرما بود ومردم فقط درگیر یونجه و سوخت و گرفتن درزهای درها بودند. و نقطه امید زنی بودرندانه که درخواست کمک میکرد ولی در میخواست به مردم کمک کند. و درآخر نویسنده با قلمی‌رندانه مردم شهر را به گوسفندان تشبیه کرده بود که با چشمان بسته فرو رفته در تاریکی
فهیمه تعلیمی
۱۴۰۲/۶/۱۷
کتاب خوبی بود درسته که با افکار یه نویسنده غربی نوشته شده اما چقدر آشنا بود داستان جامعه‌ای که بی توجه به نظر آرا مردم اداره می‌شد و مردمی که به حقایق زندگی بی تفاوت هستن و تو روزمرگی‌های زندگی غرق شدن
هدیه نازنین
۱۴۰۲/۵/۱۹
واقعاً آدم گاهی به این احساس می‌رسه که باید کاری کنه ولی به قول نویسنده تاثیر آب جو و هوای برفی رو باید در نظر گرفت و به زندگی ربات گونه برگشت و بی حوصله ادامه داد کاشکی همون موقع حسمون رو با یه قلم و کاغذ ثبت کنیم و آخر هفته به اون رجوع کنیم ببینیم حالا چی الآن که آب جو نخوردم الآن که برف نمی‌یاد بازم دلم میخواد برم به اون شهر یا نه و نکته خاصی که من از این کتاب شنیدم مردمان ژاپن از حکومت شکایت داشتند من تصور میکردم اونجا هیچ کم کاری پای دولت حساب نمیشه
مرجان اسماعیلی
۱۴۰۲/۵/۱۸
داستانی پوچ گرایی هست. آدمهارو به گوسفندانی تشبیه کرده که مشغول چریدن هستند و نمیدونن به کجا میرن.
مهران غفوری
۱۴۰۲/۴/۲۱
زمانش کم بود، ولی همون وقته کم هم واسش زیاد بود!
Ylda Hm
۱۴۰۲/۴/۳
اثر جالبی رو شنیدم... روند عادی و روزمره زندگی شخص با چالش‌هایی در حد خودش و زندگیش... دیدن اخبار توسط شخص و شنیدن حرفهای دختر در اخبار و چالشهای زندگیش و مقاومت دختر برای حفاظت از شهر و گوسفندانش نظر او را جلب کرد در حدی که دلش میخواست در چالش زندگیِ دختر با او شریک شه و به شهر بره و از شهر بازدید کنه... "احساس میکردم لباسهای قرضیم را پوشیدم که خیلی اندازه‌مم نیست... احساس راحتی نداشتم"... و با این روند او به چالشهای خودش فکر کرد...
A.k
۱۴۰۲/۴/۳
من با این داستان ارتباط نگرفتم، شاید بیشتر به دلیل نحوه خواندن و صدای گوینده بود
Massi ,Ebi
۱۴۰۲/۲/۲۰
اصلا نپسندیدم و با اینکه اصلا دوست ندارم کتابی نخونده بمونه ولی نصفه رها کردم.
مهناز کیان مهر
۱۴۰۲/۲/۱۴
داستان کوتاه و ساده هست، اما باید به جملات عمیق شد تا بشه به درستی تفسیرش کرد.
متاسفانه صدای راوی مناسب نبود.
کامبیز قربانی
۱۴۰۲/۱/۲۹
داستان کوتاه و جالب
رها جعفری
۱۴۰۲/۱/۲۷
متفاوت‌ترین و خلاق‌ترین ایده‌ها رو داره هاروکی کتاب جنگل نروژی و کافکا در کرانه رو هم توصیه میکنم
ام البنین زمانی
۱۴۰۲/۱/۱۸
از دید من داستان جالبی بودکنایه‌ای به زندگی سطحی و روزمره‌ی انسانها داشت فارغ از اینکه متعلق به چه مکان و زمانی هستند گویی تلنگری است برای همه‌ی ما تا خود را از بند روزمرگی‌ها و سطحی نگری‌ها، رها کنیم.
بهروز داوطلب📚
۱۴۰۲/۱/۷
کتاب کوتاه ومفیدی بود
خوشم اومد
پیشنهادمیکنم توی این ایام عیدنوروزی وتعطیلات بعدچندساعت رانندگی توی جاده ویا سفر باوسیله دیگه خیلی مناسبه بعنوان کمی استراحت اینوگوش کنید.
کتاب درباره جوانی است که توی ژاپن بزرگ شده ودوران خیلی خوبی در دبیرستان ودانشگاه بادوستانش گذرونده وایام خیلی خوبی بادوستانش داشته
تااینکه بعددانشگاه ازهم جداشدن وهرکدام به یک شهری مهاجرت کردن و مشغول یک کاری بودن خودش نویسنده ودوستش توی اژانس مسافرتی کارمیکند
این جوان درتوکیوباهم کلاسی خودش ازدواج کرده
حسنیه تقی
۱۴۰۲/۱/۲
بعضی نوشته‌ها بقدری نافذ هستند که مثل یک دارو در رگ آدم تزریق میشن حتی اگه داستان رو فراموش کنی اثرش همیشه یادته
راضیه دشتگرد
۱۴۰۱/۱۲/۲۸
صدای راوی اصلا خوب نبود بسیار یکنواخت و خسته کننده بود. صدای اون خانم هم از صدای راوی بدتر بود. در مجموع داستان هیچ هیجانی نداشت
Zahra Rahimi
۱۴۰۱/۱۲/۱
متشکرم از همه عزیزانی که این کتاب رو آماده کردن از نویسنده تا گوینده و کتابراه
A.asgari
۱۴۰۱/۱۱/۳۰
داستان با مفهومی بود
از کلامت و تشابهای جالبی استفاده کرده بود
داستان در باره‌ی ۲تا دوست صمیمی بود
که چقدر در دبیرستان دوست رفیق و صمیمی بودن
اما دانشگاه و روزگار اونهارا جدا کرده اون نویسنده‌ی تویه توکیو شده و دوسش تویه آژانس هواپیمایی
و دوره دنیارا گشته گف اگه دوستش دانشگا توکیو قبول شده بود و اون به آزانس هواپیمایی میرفت
شاید سرنوشتشون تقصیر میکرد و جاشون عوض میشد
یه روز که به دیدن دوسش میره
وقتی برمیگرده تویه هتل یه خانمی تویه تلوزیون میبینه که از شهر کوجیکش میگه که میخواد رونقش بده و بزرگش کنه نویسنده از تشابه زیبا استفاده کرده بود و گف خانم پشته میز تحریر نشسته یعنی خیلی خشک و بی روحه
یا گفت لبخندش مثله یخچاله یعنی سرد و خشکه
ممنون از کتابراه بخاطر کتاب‌های رایگانش
مهسامحمدی
۱۴۰۱/۱۱/۲۲
اولین بار بود که از این نویسنده میخونم،
تمثیل هاش برام خیلی جالب بود مثلا جایی که لبخند زن رو به یخچال مایوس تشبیه میکنه
و تو یک داستان کوتاه کلی نکات اجتماعی مفید رو میگه. اینکه شرایط مکانی میتونه کل وجود ما رو متفاوت کنه، انتخاب همسر، مهاجرت، اطرافیان تاثیر در سرنوشت ما دارن، و فکر می‌کنم ترس از تغییر رو هم میگه اینکه مرد دوست داره به شهر زن بره ولی نگران گوسفندان خودشه و تغییر می‌ترسه و ترجیح میده روتین زندگی خودش رو داشته باشه هر چند کسالت بار...
سعیدفرتاشی
۱۴۰۱/۱۱/۱۳
زیاد جذاب نبود وحی خوبی نگرفتم
صدف کریم پناه
۱۴۰۱/۱۱/۹
داستان بی سر و ته
ژینو شامحمدی
۱۴۰۱/۱۱/۹
به خاطر نویسنده ش... نمیخوام ستاره کم‌کنم... ولی داستان واقعا مفهموم خاصی نداشت... بیشتر می‌توان گفت نوشته‌های‌ی نویسنده درونگرایست اما در کل می‌توانست بهتر باشد...
سحر اندیشه
۱۴۰۱/۱۱/۶
فکر میکنم چیزی که در من کشش ایجاد میکنه و باعث میشه تا به دنبال آثار این نویسنده باشم و بلافاصله بعد از یک اثر به سراغ اثر دیگه‌ای ازش برم، نوعی غافلگیری خاصه که تقربا در همه‌ی آثارش محسوسه. نویسنده از اتفاق ساده‌ای داستانی عادی با ریتمی ثابت میسازه و درست در زمانی که شما به این ریتم عادت میکنید و میخواهید پایانی منطقی و رئال برای این داستان پیشبینی کنید، به غافلگیرکننده‌ترین شکل ممکن با نتیجه‌ای نه تنها غیرعادی بلکه در عین حال نامربوط مواجه میشید. پایانی که حتی نمیشه بهش گفت پایان آزاد، چون اصلن وجود نداره! در واقع اصلن با پایانی مواجه نمیشید.
این در مورد این داستان کوتاه هم صدق میکنه. زنی در مقابل دوربین تلوزیون قرار میگیره و از سیه روزی شهرش حرف میزنه و در نهایت میگه که قصد تولید داروی ضد عفونی کننده‌ی گوسفندان رو دارند تا اینطوری کاری برای دیگران کرده باشند (نه شهر خودشون). این برنامه‌ی تلوزیونی به ظاهر (یا واقعا) نامربوط به داستان اصلی (که واقعا نمیشه دقیق گفت چی هست!) ناگهان طوری جهت داستان رو عوض میکنه که شخصیت اصلی که در ابتدای داستان به عنوان نویسنده‌ای در توکیو معرفی شده بود ناگهان تصمیم میگیرد به میان شهرش و گوسفندانش برگردد و گوسفندانش را برای زمستان آماده کند!
و در آخر اینکه "صدها سر گوسفند با چشمان بسته فرو رفته بود در تاریکی"!
سادات حسینی
۱۴۰۱/۱۱/۲
سلام و وقت بخیر. توصیفات داستان جالب بود ولی کلا ادم وسط راه ول میکنه. انتظار این پایان نداشتم. اولین کتاب این نویسنده بود که گوش دادم. شاید به خاطر اینه که با سبکش اشنا نیستم. 😐
سیمین شمس
۱۴۰۱/۱۰/۳۰
من به این سبک داستان‌های کوتاه عادت ندارم، قدیمها حتی داستان‌های کوتاه، طویل بودند! ابهامی در داستان‌ها نبود، انتهای داستان‌ها باز نبود، همه چیز مثل روز روشن بود 😅 نهایت یه فلش بک در داستان بود.... ‌اینجا همش منتظر ادامه داستان بودم، چندبار بالا پایین کردم ببینم ادامه دارد یا خیر.... دوست دارم دیگران به نظر من پاسخ بدهند و ببینم چه تعداد مثل من فکر میکنند
ستاره قادری
۱۴۰۱/۱۰/۹
به هیچ عنوان نتونستم با صدای گوینده ارتباط بگیرم.. کتابو نخوانده حذف کردم از کتابخانم
ژیلا شجاعی
۱۴۰۱/۱۰/۹
آیا این آکادمی دیگر گوینده دیگری ندارد چرا انقد ضعیف؟؟؟؟ از کتاب صوتی بدم اومد اه
🙄
به خاطر ضعف در صداسازی ادامه ندادم
عبدالکامل عبادی
۱۴۰۱/۱۰/۷
سلام! عشق وعلاقه به زادگاه و حل نشدن مشکلات شهرهای کوچک را بیان کرده و بنظر بنده، خواسته که به سکوت ساکنان در برابر بی تفاوتی مسؤلان اشاره کند.
Rahmat Mozaffari
۱۴۰۱/۱۰/۶
داستانی با ادبیات گویا
ناهید سلطانی
۱۴۰۱/۱۰/۶
من اولین باره که از ایشون اثری رو شنیدم. به نظر من جدای از اجرای ضعیف که تاثیر زیادی روی عدم جذابیت این اثر گذاشته بد نبود. ولی ایکاش با اثر جذاب‌تری با قلم ایشون آشنا میشدم.
نیلوفر نیلوفری
۱۴۰۱/۹/۲۶
جادوی قلم هاروکی موراکامی
لیلی ولایی
۱۴۰۱/۹/۲۱
دوست نداشتم کتاب رو
رعنا محمدرضائی
۱۴۰۱/۸/۲۶
اصلا خوشم نیومد
مفهوم داستان چی بود؟!.
روشنک زیودار
۱۴۰۱/۸/۲۲
تا به امروز داستان یا فیلمی نبوده که پای ژاپن و ژاپنی‌ها در میان باشه و به دلم نشسته باشه، احتمالا مشکل از منه، نه از داستان‌ها و....
محمد حسین حاجی پور
۱۴۰۱/۸/۱۹
داستان خوبی بود.. ارزش یک بار خوندن داشت
مهدیه طایفی
۱۴۰۱/۸/۹
نوشته کوتاه و جالبی بود
ماهور نامی
۱۴۰۱/۷/۲۹
مورد پسندم نبود ولی از ارزش کتاب کم نمیکنه
مهبد فیضی
۱۴۰۱/۷/۲۸
صدای گوینده‌ی اصلی گوش را جلب نمی‌کرد.
ترجمه‌ی کتاب هم به اندازه‌ی کافی روان نبود.
هومن علایی الموتی
۱۴۰۱/۷/۲۶
آثار موروکامی، همراه با تخیلات و فانتزی‌هایی همراه میشه، اکثرا نمادگرایی‌هایی داخل خودش داره و در تلاش برای انتقال مفاهیمی هست، با اینکه قلم موروکامی رو دوست دارم، ولی با این کتاب نتونستم ارتباط خوبی بگیرم، سیر داستان کند و یکنواخت بود.
پوریا تیموری
۱۴۰۱/۷/۱۷
نکات + چندانی ندارد فقط ۳کلمه آخرش بدرد بخور بود
نکات - کم، دوبله ضعیف و صدای خسته، آموزندگی کم، پرت و پلا گفتن موضوعات، نویسنده خواسته حس حال خواننده یا شنونده ببره به ژاپن اما نتونسته
وقت تلف کنی.
آگاتا کریستی این همه از خودش تعریف نکرده اول داستانش ۴دقیقه اول معرفی نامست
فاطمه خوش آیند
۱۴۰۱/۷/۱۶
داستان نظر منو زیاد جلب نکرد.
سارینا آزمون
۱۴۰۱/۷/۱۲
نویسنده عالی.. کتاب عالی.. کتابراه هم عالی
ممنون بخاطر کتابهایی که ارزش خیلی بالایی دارن ولی رایگان برامون گذاشتی ❤
ابراهیمی ابراهیمی
۱۴۰۱/۷/۱۱
کتاب خوبیه و ارزش مطالعه داره
کامبیز حسین زاده
۱۴۰۱/۷/۱۱
کتاب یا بی رمق بود یا بی رمق خوانده شد
در نسخه شنیداری آن مجذوبیتی را به همراه نداشت که شنونده را همراه کند
میثم صمدی
۱۴۰۱/۷/۱۰
داستانى جالب که متاسفانه بسیار با بى مسئولیتى خوانده شد، گوینده اصلى اصلا نمیدانست در حال خواندن چه جملاتى با چه بار احساسى است.
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۱/۶/۳۱
🍁 اولین بار بود که با قلم این نویسنده‌ی ژاپنی آشنا میشدم. کتاب جالبی بود.
داستان با یه سری خاطرات در مورد دانشگاه و دوستش شروع می‌شود. و اینکه جداشدنشان از هم به دلیل انتخاب همسرانی در شهرهای جدا بودند، خودشان را به دانه‌هایی در باد تشبیه کرده بود که چگونه از هم جدا شدند! یه سری توصیفایی داشت که برام جالب بود. مثلا اینکه بخواد به ما بگه که برف، برف اذیت کنی بود، میگه؛ برف غیررمانتیکی توی جاده باریده بود! یا اینکه خندیدن زن توی تلویزیون هتل، توی برنامه تلویزیونی، رو به خندیدن یه یخچال مایوس تشبیه کرده بود! یعنی هم سردی و بی حسی و هم نا امیدی!!
اون خیلی ظریف به مهاجرت پرداخته بود، که زن میخواد توی همون جای کوچیک بمونه و زادگاهشو دوست داره، و تلاش به ساختن اونجا داره، اما نا امیدی و کمبود امکانات شهر هم رهاش نمیکنه! توی تصورات شهر، سگ سفید، ژولیده و خسته از زندگی رو از راوی میشنویم که نماد خستگی مفرط در آن شهر بود. نشستن زن رو به نشستن مثل میز تحریر تشبیه کرده بود! یعنی خیلی خشک و نا امید.
حتی نکته سیای سوپسیتی توسط دولت رو هم توی این داستان کوتاه میشه دید! زن میخواد گسفندانش را با داروی جدید ضدعفونی کنه! و راوی هم باید همین کار را میکرد و از گوسفندانش مراقبت میکرد،
راوی در نهایت با دیدن زن در تلویزیون تصمیم می‌گیره که از شهر او و گوسفندانش دیدن کند! چون هم‌ خودش کمک میخواد از اون زن، و هم زن به کمک احتیاج داره. ولی بعد مردد میشه برای رفتن به شهر او! و میگه، من هم باید مواظب گوسفندان خود باشم در زمستان. این سمبلی از درد مشترک بود. و کمک به هم نکردن هم در نهایت واضح بود. و آخرش هم جالب بود، برف ادامه داشت، صدها سر گوسفند با چشمان بسته فرو رفته در برف! یعنی فقط دیدن مشکل!
زهرا رفیعی
۱۴۰۱/۶/۱۵
صدا خوب بود
اما داستان‌ای بدک نبود فقط رایگان می‌ارزه
1 2 3 4 5 >>