نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی افسانه ماه و آفتاب - هانری پورا
4.1
963 رای
مرتبسازی: جدیدترین
فاطمه جلالی
۱۴۰۱/۹/۲۳
00
بسیار آموزنده بود
برام سوال هست که چرا با وجود اینکه افتاب باعث خراب شدن صورت ماه شد اما باز هم ماه همیشه افسوس از دست دادن زیباییش را میخورد، ودلش میخواست، چهرهاش دوباره زیبا شود تا پیش همسرش برگردد...
شاید حکایت از بانوانی دارد که پس ازبارداری و زایمان اندام زیبای خود را از دست میدهند وباوجود اینکه در این ماجرا مقصر اصلی شوهرشان است باز هم مورد سرزنش وتمسخر از ناحیه مردشان قرار میگیرند....
شاید حکایت از بانوانی دارد که پس ازبارداری و زایمان اندام زیبای خود را از دست میدهند وباوجود اینکه در این ماجرا مقصر اصلی شوهرشان است باز هم مورد سرزنش وتمسخر از ناحیه مردشان قرار میگیرند....
تیپ داستان به حکایتهای قدیمی میخورد آن داستانهایی که قدیم مادر بزرگها برای نوهها زیر کرسی تعریف میکردن. وخیلی از این داستانها جواب وخوراک کنجکاوی خیلی ازآدمهای آن زمان بوده که الان مامی فهمیم یک افسانه میباشد. اما یک سوال پیش میآید وآن اینست که با وجود آنکه اطلاعات بالا رفته چرا ارزشها پایین آمده برای مثال درختکاری در قدیم یک ارزش بوده باآنکه از فوائد آن (عملیات فتوسنتز) بی اطلاع بودن امادر حال حاضر درختها قطع یا خشک میشوند تا خانه سازی کنند. ویادر سرخ پوستان آمریکا به اندازه نیازشان شکار میکردن وارتباط روحی با دیگر موجودات پیدا میکردن ومورد تمسخر سفید پوستان مهاجر قرار میگرفتند و در آخر باشکار بیش از حد بوفالو تا مرز منقرض کردن این موجودات پای گذاشتن. به عقیده من بیشتر داستانهای قدیم مانند روح آنها بزرگ بوده وبیشتر آنها در خصوص طبیعت بوده ولی دل مشغولی الان ارتباط با تکنولوژی میباشد.
این کتاب هرچند کوتاه ولی بیانگر خیلی چیزاست و خیلی چیزارو به تصویر کشیده مثل حس دوست داشتن زیادی که باعث تنفر میشه ماه خورشیدی که انقدر به هم نزدیک شدن که روی زندگی دیگرانم تاثیر گذاشتن و در اخر با خود خواهی و تنفر از هم جدا شدن برای همیشه نتیجه گیری جالبی داشت اینکه همیشه باید میانه رو باشیم
به به من عاشق این سبک داستانها هستم افسانههایی که جون میدن واسه قبل از خواب تا برات رویاهای رنگی بسازن 😍 بچه بودم مادربزرگم افسانههای زیادی بلد بود منم باجون و دل گوش میدادم یکیش این بود که میگفت آدمایی که چال چونه دارند میدونی دلیلش چیه؟ منم چون جزو همین آدما بودم با اشتیاق میگفتم نه و داستانی رو برام میگفت که مربوط به دنیای قبل تولد بود اونجا بچههایی زندگی میکردند که هنوز به دنیا نیومده بودند موقع تولد فرشتهها حافظهی بچهها رو پاک میکردند تا چیزی از اون دنیا رو به خاطر نیارند اما بعضی از بچهها حافظه شون پاک نمیشد فرشتهها هرکاری میکردند موفق نمیشدند پس انگشت اشاره شونو میذاشتند رو چونه بچه و بهش میگفتندنکنه از این جا چیزی بگی و جای انگشتشون دیگه پر نشد 😍
🍁 اسم و ایدهی کتاب خیلی بی نظیر و خلاقاته بود! فقط نویسنده هانری پورا هست یا ژان بروس هارد، چون زمان خوانش و جلد نویسنده متفاوت بیان شده است.
من از همون اول ماه رو زن و خورشید رو مرد تصور کردم! زمانی که عاشق هم شدن، به نظر من چون ماهیت اشون با هم خیلی فرق داشت، المانهایی مثل زمان بودنشون و از دو جنس آفتاب و مهتاب بودنشون، معلوم بود که مسیر عاشقی دشواری خواهند داشت!!
درخت بائوباب رو هم توی شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزو پری میشناختیم.
بعد از عاشق شدن و ازدواج آنها، ستارهها به دنیا آمدن! فاصله به آسمان آمدن هر ستاره ده ماه بود. و آنها همه دختر بودن!
تفسیر آفتاب مهتاب هم توی کتاب برام خیلی جالب بود؛ آفتاب کله شق و ماه هوس هوسی، بازیگوش، خودبین و کمی بدقلق!
آفتاب پیر شد و سوزنده! پس بهانه گیر شد
ماه دلگرمیاش ستارگان و دخترانش در آسمان بودن. اما در آسمان شب فقط دیده میشدن! و خورشید اونها رو نمیدید پس پسر میخواست!
دعوای ماه و آفتاب؛ اینکه آفتاب دولا شد و یه مشت شن از لب رودخونه برداشت و به صورت ماه پاشید! ماه پیش دخترانش (ستاره ها) رفت، ولی ازش فاصله گرفتن!
و بعد از آن لکهها که به هیچ شکل پاک نشد، ماه دیگر هرگز جرات نکرد سراغ آفتاب برود!!! و بعد از آن، مدام به آبگیر میرود و خود را در آب نظاره میکند! و مدام دلش شور میرند و خود را سرزنش میکند! که چرا زیباییاش نابود شده! پس غمگین است، به خاطر صورتش و دوری از شوهرش!! منتظر است تا صورتش خوب شود و پیش شوهرش برود!!
پس به همین دلیل همیشه پشتش روبه آفتاب است، چه زمانی که دارد از شرق بالا میاید و چه زمانی که غروب میکند! کتاب بسیار تاثیر گذاری بود. ممنون دوست عزیزم کتابراه… ☘️
من از همون اول ماه رو زن و خورشید رو مرد تصور کردم! زمانی که عاشق هم شدن، به نظر من چون ماهیت اشون با هم خیلی فرق داشت، المانهایی مثل زمان بودنشون و از دو جنس آفتاب و مهتاب بودنشون، معلوم بود که مسیر عاشقی دشواری خواهند داشت!!
درخت بائوباب رو هم توی شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزو پری میشناختیم.
بعد از عاشق شدن و ازدواج آنها، ستارهها به دنیا آمدن! فاصله به آسمان آمدن هر ستاره ده ماه بود. و آنها همه دختر بودن!
تفسیر آفتاب مهتاب هم توی کتاب برام خیلی جالب بود؛ آفتاب کله شق و ماه هوس هوسی، بازیگوش، خودبین و کمی بدقلق!
آفتاب پیر شد و سوزنده! پس بهانه گیر شد
ماه دلگرمیاش ستارگان و دخترانش در آسمان بودن. اما در آسمان شب فقط دیده میشدن! و خورشید اونها رو نمیدید پس پسر میخواست!
دعوای ماه و آفتاب؛ اینکه آفتاب دولا شد و یه مشت شن از لب رودخونه برداشت و به صورت ماه پاشید! ماه پیش دخترانش (ستاره ها) رفت، ولی ازش فاصله گرفتن!
و بعد از آن لکهها که به هیچ شکل پاک نشد، ماه دیگر هرگز جرات نکرد سراغ آفتاب برود!!! و بعد از آن، مدام به آبگیر میرود و خود را در آب نظاره میکند! و مدام دلش شور میرند و خود را سرزنش میکند! که چرا زیباییاش نابود شده! پس غمگین است، به خاطر صورتش و دوری از شوهرش!! منتظر است تا صورتش خوب شود و پیش شوهرش برود!!
پس به همین دلیل همیشه پشتش روبه آفتاب است، چه زمانی که دارد از شرق بالا میاید و چه زمانی که غروب میکند! کتاب بسیار تاثیر گذاری بود. ممنون دوست عزیزم کتابراه… ☘️
سلام و درود.
بنظرم قصه جالبی اومد بطورکلی. کاملا افسانه ای.
اما تصور اینکه یه زمانی فقطط و فقط روزها رو داشتیم و شبی در کار نبوده، خیلی حس دوگانهی خوب و بدی داشت.
در ادامه تصور شبهایی مطلقااا تاریک بدون ماه و ستاره و روزهایی با نور مضاعف باز هم حس خاصی ایجاد میکرد.
باز دلیلی که برای لکههای ایجاد شده روی ماه بیان شد، بامزه و جالب هست.
تنها بدلیل کمی بچگانه بودن داستان یک ستاره کمتر دادم.
خسته نباشید و ممنون از عوامل خوب کتابراه
بنظرم قصه جالبی اومد بطورکلی. کاملا افسانه ای.
اما تصور اینکه یه زمانی فقطط و فقط روزها رو داشتیم و شبی در کار نبوده، خیلی حس دوگانهی خوب و بدی داشت.
در ادامه تصور شبهایی مطلقااا تاریک بدون ماه و ستاره و روزهایی با نور مضاعف باز هم حس خاصی ایجاد میکرد.
باز دلیلی که برای لکههای ایجاد شده روی ماه بیان شد، بامزه و جالب هست.
تنها بدلیل کمی بچگانه بودن داستان یک ستاره کمتر دادم.
خسته نباشید و ممنون از عوامل خوب کتابراه