نقد، بررسی و نظرات کتاب فرای زمین - فصل اول: زاده عشق - فرشته زمانی
4.3
812 رای
مرتبسازی: جدیدترین
جمله بندیهای اشتباه زیاد داشت. کلیت داستان خوب بود اما ضعفهای نویسنده بسیار زیاد بود و این باعث میشد داستان اونطور که باید، جذاب نباشه. بعضی کلمات اضافه بودن و جمله رو خراب میکردن. در اوایل داستان سریع و کلی رد شدین اما به حملهی اهریمن در زمین ک رسیدین جزئیاتی اظافه کردین که نه لازم بود و نه جاش اینجا بود. مثلا ظاهر آهیا رو توصیف کردین، ک بهتر بود به صورت یکجا و با کلمات کمتر و دلنشینتری به تصویر میکشیدین
یک کتاب با موضوعی سیاه و شخصیت های سیاه، چیزی که عجیبه البته شاید در مواردی هم واقعی باشه، این هست که تمام شخصیت های داستان همگی سیاه هستند، حتی خود ان شخصیت پسر بچه مُرده و یا ان مرد ژنده پوش که در آخر داستان مانند هاشون (پسر کمین کرده و زباله گرد و سوفور) که مشخصا نویسنده خواسته خود آن ها تصور شوند به جمع کردن غنیمت رو میارند و در لحظه ی آخر بوق ممتد ماشین می خواهد بگوید که چرخه تکرار میشه، در کل نمی خواهم سیاه بودن رو قضاوت کنم اما در واقعیت این طوری هم نیست که این همه سیاه یک جا و یک زمان جمع بشوند. یک کتاب با موضوعی سیاه و شخصیت های سیاه، چیزی که عجیبه البته شاید در مواردی هم واقعی باشه، این هست که تمام شخصیت های داستان همگی سیاه هستند، حتی خود ان شخصیت پسر بچه مُرده و یا ان مرد ژنده پوش که در آخر داستان مانند هاشون (پسر کمین کرده و زباله گرد و سوفور) که مشخصا نویسنده خواسته خود آن ها تصور شوند به جمع کردن غنیمت رو میارند و در لحظه ی آخر بوق ممتد ماشین می خواهد بگوید که چرخه تکرار میشه، در کل نمی خواهم سیاه بودن رو قضاوت کنم اما در واقعیت این طوری هم نیست که این همه سیاه یک جا و یک زمان جمع بشوند. یک کتاب با موضوعی سیاه و شخصیت های سیاه، چیزی که عجیبه البته شاید در مواردی هم واقعی باشه، این هست که تمام شخصیت های داستان همگی سیاه هستند، حتی خود ان شخصیت پسر بچه مُرده و یا ان مرد ژنده پوش که در آخر داستان مانند هاشون (پسر کمین کرده و زباله گرد و سوفور) که مشخصا نویسنده خواسته خود آن ها تصور شوند به جمع کردن غنیمت رو میارند و در لحظه ی آخر بوق ممتد ماشین می خواهد بگوید که چرخه تکرار میشه، در کل نمی خواهم سیاه بودن رو قضاوت کنم اما در واقعیت این طوری هم نیست که این همه سیاه یک
واقعا داستان عالی داشت خیلیییی عالی. راجب آهیا بگم که خیلی راحت و سریع خودش و با اطراف وفق داد که یکم غیر طبیعی است و البته اینم بگم که بسیار زیبا بود. تیان یک فرمانده بسیار عالی بود که برای عشقش فداکاری کرد. من از اول داستان نسبت به هیان حس خوبی داشتم و واقعا همینطور بود شخصیت مورد علاقهام هست. در کل داستان عالی و بی نظیر بود.
کتاب خیلی قشنگی هست، من هر دو فصل، یعنی هر 2 کتاب رو خوندم، فصل دوم نسبت به فصل اول بهتر بود، هر کسی که فصل اول رو خونده بهتره فصل دوم رو هم بخونه. در فصل دوم کتاب نویسنده تمام سعی خودشو کرده تا روانتر وبهتر بنویسه، تا حدودی هم موفق شده. از جملات تکراری کمتری استفاده کرده، همچنین پرش به گذشته خیلی کمتر از فصل اول بود. امیدوارم روز ب روز تواناتر بشه. هردوتا جلد کتاب خیلی خوب بود هم زاده عشق هم زاده نورلا. منتهی بنظر من زاده عشق تا حدودی منطقی تر و جذابتر بود در کل توصیه میکنم حتما هردوتا جلد کتاب رو مطالعه کنید. از سازندگان کتابراه بسیار ممنونم.
قوهی تخیل نویسنده محشر بود. اسمهایی که انتخاب کرده بود عالی و دلنواز بودن. صحنههای عشقی و احساسی خیلی خوب ترسیم شده بود. چهرهها خوب توصیف شده بود. اما با تمام اینها ریتم نوشتن داستان گیج کننده بود. از یه جای داستان پرش به بخشی دیگر. اینکه همش نوشته بود به خاطره فلان روز یا فلان ساعت بر میگشت و به شدت گیج کننده بود. میشد داستان به روال عادی پیش بره. آهسته و پیوسته و بدون هیچ ابهام و گیجی. ممنون از کتاب راه
سلام خدمت نویسنده محترم، کتاب تخیلی بدی نبود ولی به قول یکی از دوستان که اشاره کرده بودند داستان خیلی سریع و بدون پرداختن به جزئیات اصلی پیش میره انگار که زود میخواد داستان فقط تموم شه، در عوض به مسایل بی اهمیت تر مثل زیبایی لباس مثلا مدل لباس، بلندی و کوتاهی اون و زیبایی ظاهری که مثلا چشمان فلان و موهای بهمان به وفور و با جزییات بسیار زیادی پرداخته میشه که واقعا آدم رو خسته میکنه، این چه زاده عشقی بود که مادرش به مرد دیگهای علاقه داشت و در آخر فرزندش با عشق قدیم مادر ازدواج میکنه، در آخر هم شیطان به شکل واقعا ضعیفی از بین میره که میشد بیشتر بهش پرداخت و هیجان بیشتری رو برای خواننده به وجود آورد.
در کل باز هم خسته نباشید. موفق باشید.
در کل باز هم خسته نباشید. موفق باشید.
کتاب خوبی بود، سرگرم کننده بود و ارزش خوندن داشت. ولی چیزی که آزار دهنده بود برای خواننده، سرعت داستان بود. همه چی خیلی سریع پیش میرفت به طوری که خواننده نمیتونست توی جو احساسات عمیقی که در قسمتی از داستات قرار داره بمونه و خیلی سریع وارد یه جو دیگه میشد. انگار این حسو به خواننده میداد که نویسنده برای تموم کردن این داستان عجله داره و ازش راضی نیست و میخواد زود تمومش کنه، به همین دلیل خواننده هم همین حسو میگرفت. امیدوارم فصل دومش اینطوری نباشه و نویسنده بیشتر روی صحنهها حوصله بخرج داده باشه. ممنون از کتاب زیباتون. موفق باشید.
اصلا چرا باید همه شخصیتهای خوب داستان خوشگل باشن و بدها زشت این به کنار اینکه شخصیت اصلی داستان که مثلا قهرمان داستان هم هست باید تسلیم خواستههای بزرگترها و تقدیرش باشه و دیگران براش تصمیم بگیرن مثلا اگر مادرش بگه این برای تو بهترین یا آشیانت و اون فوری بپذیره با مقصر اصلی داستان معشوقه و قاتل مادرش ازدواج کنه. این به کنار به همین راحتی یه غریبه رو که حتی حاضر نیست خودش رو کامل معرفی کنه و مشخصه که که داره چیزی رو مخفی میکنه به قصر میبرند و تو جلساتشون هم شرکت میکنه و فوری هم به همه پادشاهها و ملکهها هم انتقاد میکنه اونم جایی که قبلا طلسم شده و باید به ریسمان سیاه و سفید هم شک داشته باشن. چرا شیطان که نیروی سرخ را حس میکنه و میفهمه آهیا نمرده این همه مدت نفهمیده و حس نکرده نیروی سرخ هیان را یک اشکال تایپی هم داشت که آهیا صدای مادرش رو میشنوه که مقدر است که تو تیان عاشق هم شوید باید تیان به هیان تغییر کند. موفق باشید.
افعال و کلمات به صورت کتابی اگر برای نوشتن کتاب از یک شیوه واحد صحبت کردن استفاده میشد قطعا جذابیت کتاب بیشتر و بهتر میشد...
در جای جای کتاب نام خدا بود خیلییی دلنشین و زیبا اعتماد به اراده و عشق و قدرت خدا...