نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی بر شانههای زخمی ایل - محمود عطایی
4
720 رای
مرتبسازی: جدیدترین
Leila Ahmadi
۱۴۰۱/۱۱/۱
00
فصل دومش برای من صدا نداره
بطور کلی داستان ایل و عشایر با آمیختگی با طبیعت و نوع زندگی و اسامی مردمش رسمها وآیینهایی که دارند خیلی دوست داشتنی است و عنوان این کتاب هم جذاب است ولی در این داستان فضاها خیلی ساخته و پرداخته و توصیف نشده بود و خیلی ضعیف بود بطوریکه در این کتاب صوتی صداها این فضا سازیها را بر عهده گرفته بودند داستان پیوستگی لازم را نداشت و اتفاقات یکباره اتفاق میافتاد و تمام میشد صدای گوینده مناسب این داستان نبود و همه صحنهها یکجور ادا میشد اشتباه در تلفظ نیز مواردی شنیده میشد.
دوستی داشتم سالهای گذشته که اتفاقی مشابه داستان این کتاب رو برام تعریف کرد که در روستایی در غرب کشور اتفاق افتاده بود. وقتی در حال شنیدن کتاب بودم مدام داستان دوستم تو ذهنم میچرخید. دوست ندارم باور کنم ولی انگار چندان دور از واقعیت هم نیست.
قطعا هدف مهم یه کتاب خوب افزایش آگاهی است و چنین آثاری میتونه تلنگری باشه برای به دور ریختن این همه خرافات و جهل. از این نظر به شدت این کتاب رو پیشنهاد میکنم. مضاف بر ان، خود داستان و خوانش ان نیز زیبا و روان است.
قطعا هدف مهم یه کتاب خوب افزایش آگاهی است و چنین آثاری میتونه تلنگری باشه برای به دور ریختن این همه خرافات و جهل. از این نظر به شدت این کتاب رو پیشنهاد میکنم. مضاف بر ان، خود داستان و خوانش ان نیز زیبا و روان است.
از نویسنده محترم جناب عطایی بخاطر تلاششون در القا تصورات به شنونده تشکر میکنم و امیدوارم در اثرات بعدی بتونن موفقیت بیشتری کسب کنند اما صدای گوینده رو اصلا نپسندیدم این متن داستان کودک نبود که گوینده برای خوانش متن از لحن قصه گویی کودک استفاده کرد متن داستان بزرگسال باید لحن متناسب مضمون داستان داشته باشه. امیدوارم در ارائه کتب صوتی بعدی از گوینده مناسب برای خوانش متن استفاده بشه ممنون
من این کتابو خیلی دوس داشتم
صدا گذاری عالی داستان جالب
از عشایرنشینان میگف از عاشق شدنشون از اعتقاداتشون از سختیایه زندگی از مراسم هاشوون عالی بود مخصوصا وقتایی که اهنگ محلی هم پخش میکردن عاااالی اسم غریبه چی بود؟
وای چرا اسفندیار این کارو کرد میذاشت دخترش رنگ خوشبختی و ببینه حالا که ازدواج کرده بود و داشت میرفت راه دور واقعا خیلی ناراحت شدم
و اهنگ اخرش خییلی عالی بود برا مایان مرسی از کتابراه بخاطر کتابهای رایگان که در اختیار ما میذاره
صدا گذاری عالی داستان جالب
از عشایرنشینان میگف از عاشق شدنشون از اعتقاداتشون از سختیایه زندگی از مراسم هاشوون عالی بود مخصوصا وقتایی که اهنگ محلی هم پخش میکردن عاااالی اسم غریبه چی بود؟
وای چرا اسفندیار این کارو کرد میذاشت دخترش رنگ خوشبختی و ببینه حالا که ازدواج کرده بود و داشت میرفت راه دور واقعا خیلی ناراحت شدم
و اهنگ اخرش خییلی عالی بود برا مایان مرسی از کتابراه بخاطر کتابهای رایگان که در اختیار ما میذاره
موضوع انتخابی نویسنده خیلی خود بود دستشون درد نکنه ولی یکسری مسائل به نظر پختگی لازمو نداشتمثلا راجع مرگ و میر گوسفندان زیادی اغراق شده بود، مگر چند باردر سال برسر گوسفندان بلا و مریضی میاد؟ اگر بر فرض هم یک سال همچین اتفاقی بیفته، با وجود این همه مرگ و میر، سر هر اتفاقی، مردم ایل کلی گوسفند قربانی میکردند، جدا از هدیه دادنها و مالیات! فکر کنم سرعت زاد و ولد گلههای این ایل بسیار زیاد بود که ته ماجرا هنوز گوسفند داشتند. ماجرای عاشق شدن حنا هم، سرسری نگاشته شده بود یک نظر میبینه عاشق میشه، حتی اشارهای هم نمیشه که غریبه آیا احساسی به حنا پیدا کرده یا نه، بعد غربیه شهریار را میبره برای مداوا، چند ماه خانوادهاش پرستاریاش میکنند برمیگرده کلی عزت و احترام، بعد یهو باز سروکلهاش بعد طلاق حنا پیدا میشه سه سوته تصمیم میگیره حنا را عقدکنه ببره! درحالیکه در داستان هنوز غریبه است. بدون اینکه اشاره بشه آیا این همون کسیه که حنا درگیرش شده، کالا تو شهر هم دختر و اینجوری شوهر نمیدن! مادر که اصلا حرف حنا را نمیفهمه بعد عموی از راه رسیده کل احساس حنا را درک کرد! پدر هم نه به اون همه احترامی که به غریبه میگذاشت نه به این که یهو بیچاره را کشت! برای طلاق حنا اینقدر غیرتی نشد که دخترشو بکشه برای ازدواجش اینکارو کرد؟ بعد چرا غریبهای که بهش مدیون بود و کشت! ضمن تشکر از راوی داستان، باید بگم صداشون به درد همچین داستانی نمیخورد و خیلی با طمانینه و بدون حس لازم داستانو میخوندن من اول فکر کردم نکنه داستان کودکانه است! صداگذاری ایده خوبی بود ولی کیفیت نداشت خیلی بلندتر از صدای راوی بود چون با هندزفری گوش میکردم باید حواسم بود که موقع افکتها صدا رو کمتر کنمیکجا هم در شادی آوای مرگ برادر پخش شد!
گوینده صدای خوبی داشت و خوب به داستان مسلط بود. صدا گذاریها خیلی خوب بود. به آدم حس خوبی میداد. سختیها، مصیبتها، خوشیهای کوچ نشینها رو خیلی خوب بیان کرده بود. فقط یه چیزی که آدم رو آزار میده همون مرد سالاریه که متاسفانه واقعیه و هنوزم همینطوره طفلی حنا هم از این ماجرا مستثنی نبود. خدا قوت
بد نبود ولی راوی اصلا قصه گو نبود بیشتر اخبارگو بود نیاز به حس و حال بیشتری داشت. ولی نمیتونم قضاوت کنم که در ایلها و آن زمان اینقدر بی توجهی و سنگدلی وجود داشته چطور در این ایل برای بیماری معلم غربیه نذر و زیارت انجام میدن ولی بی هیچ پرس و جویی بچهی خودشون و یه کس دیگه رو میکشن
کتاب شاید اگر صوتی نبود گیرایی کمتری داشت. برای پخش موسیقیهای محلی از شما سپاس گزارم. چقدر قشر ایلیاتی سختی کشیده هستند. رضاشاه اسکان عشایر را آغاز کرد، اختصاص زمین به اونها، آموزش سواد، ارسال خدمات پزشکی و... بسیار پیشرفت در عشایر حاصل شد، چه بسا که خیلی از اونها فرزندان شون رو به دانشگاه فرستادند و حتی خارج از کشور. بسیاری از مناطق محروم ایران به رسیدگی رفاهی و بخصوص فرهنگی نیاز دارن هنوز تا مردم از جهل و کمبود امکانات نجات پیدا کنند. و خب البته اینها دلسوز میخواد. کسی که عاشق میهنه. کتاب منو یاد دوستانم انداخت که از خانواده عشایر بودند. اگرچه ضعفهایی داشت ولی اثر ارزشمندیه.
صدای گوینده بر بدیهی بودن داستان میافزاید انکار هر دو بچه مدرسه ایهایی بودند که فقط برای رفع تکلیف و به زور نوشتهاند اصلا شخصیتها مشخص نبودند و آخر داستان خیلی ناتمام و هندی مانند تمام شد توصیه چندانی نمیکنم ولی شاید شما دوست داشته باشید و به کسانی که رمانهای عاشقانه اجتماعی و کوتاه علاقه دارند مناسب میباشد
گاهی بهتر است نیمه پر لیوان را ببینیم. من که شناختی از این قوم نداشتم به خیلی از رفتار ومنش این قوم آشنا شدم وزیبایی و زشتی آنها. زیبایی مانند همبستگی و کمک یار همدیگر در سختیها وزشتی، مانندتعصب بی مورد که باعث قطع شدن دست شهریار شدودر جای دیگر باعث مرگ حنا شد. اتحادیک ایل درست مانند یک انسان میباشد ویک انسان دارای یک سری محسنات ویک سری ضعف میباشد ما باید نکات مثبت را حفظ ودرپی رفع نکات منفی باشیم.