نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی بر شانههای زخمی ایل - محمود عطایی
4
715 رای
مرتبسازی: جدیدترین
فروغ السادات شهیدی
۱۴۰۳/۱/۱۳
00
داستان زندگی در ایل را به خوبی تفسیر و نمایان کرده سختیها و مشکلات موجود را، ولی زیباتر از آن همکاری، همبستگی، همدلی ایلاتیها بود که هیچکس را با مشکلاتش تنها نمیذاشتند و در واقع همه خانواده بوده و دلسوز همدیگه بودند اما پایان داستان مرد ایلاتی به خوبی تعصب مذهبی را و غیرت ایلاتی را با کشتن دختر و دامادش ظاهر ساخت.
زیبا بود
من از شنیدنش لذت بردم. به دلیل اینکه من هیچ اطلاعی از رسم و رسوم ایلیاتیهای مهربان نداشتم، شنیدن این کتاب هم برام جنبهی یادگیری داشت، هم لذت بردن از داستانِ مربوطه... و چقدر خوب میشد اگر ما به جای به کار بردنِ لفظ و هشتگهای "لطفا قضاوت نکنیم"، این رفتار پسندیده رو در وجودمون نهادینه کنیم....
متشکرم از تیم کتابراه
من از شنیدنش لذت بردم. به دلیل اینکه من هیچ اطلاعی از رسم و رسوم ایلیاتیهای مهربان نداشتم، شنیدن این کتاب هم برام جنبهی یادگیری داشت، هم لذت بردن از داستانِ مربوطه... و چقدر خوب میشد اگر ما به جای به کار بردنِ لفظ و هشتگهای "لطفا قضاوت نکنیم"، این رفتار پسندیده رو در وجودمون نهادینه کنیم....
متشکرم از تیم کتابراه
با ادای احترام به نویسنده گرامی: نمی دانم پشت این داستان حقیقتی نهفته هست یا نه که اگر باشد بسیار بی رحمانه هست و اگرنه چرا نویسنده اینگونه داستان حنا را به پایان برد؟ آیا هنوز اینگونه خشونتها در مورد دختران درمیان ایلات وعشایر جاری ست؟ البته با توجه به اخبار سالهای اخیر بعید هم نیست.
آواز پرندگان، صدای خروسخوان و در کل ترنم طبیعت در داستان روح نواز بود وانسان را دچار شادی وشعفی درونی میکرد واز سوی دیگر جهل و خرافات و آویختن به دعا و غیره برای درمان دردها واقعا غم انگیز بود. سرانجام شهریار که نتیجه نادانی ایل بود واقعا دل آدم را به درد میآورد.
عمه بلقیس خواهر عمه گلنسا هست اما هیچ مراودهای در طول داستان بین آنها نیست بلقیس با حنا جوری رفتار میکند که انگار گلنسا هیچ نسبتی با بلقیس ندارد.
ورود گلنسا به ایل هنگام عیادت از شهریارنشان دهنده این هست که او در این ایل زندگی نمیکند اما در طول داستان گلنسا همیشه حضور دارد.
بلقیس درد حنا را میفهمد اما مادر نه. داستان حنا مبهم است. یک عشق یک سویه رفت و آمدهای مرد غریبه، ازدواج سریع وبدون حضور پدر ویک پایان غم انگیز!
جریان مرگهای ناگهانی در ایل بسیار است اما مرگ عیاض مرگی مبهم و بدون علت بود که خواننده در چرایی آن میماند. انگار نویسنده فقط میخواسته سیاهی را در سیاه چادرها به نمایش بگذارد.
راوی تقریبا بی احساس و بدون زیرو بم حکایت میکرد. مخصوصا در پایان داستان و در آن بحبوحه غم واقعا سردی لحن راوی بسیار قابل تامل بود.
صدای اسفندیار در پایان داستان صدایی نبود که برای خواننده مانوس باشد، انتظار یک صدای قوی میرفت.
موسیقیهایی که در زمانهای مختلف خوانده میشد
با فضای داستان همخوانی نداشت. در عروسی غمگین ودر عزا شاد!
آواز پرندگان، صدای خروسخوان و در کل ترنم طبیعت در داستان روح نواز بود وانسان را دچار شادی وشعفی درونی میکرد واز سوی دیگر جهل و خرافات و آویختن به دعا و غیره برای درمان دردها واقعا غم انگیز بود. سرانجام شهریار که نتیجه نادانی ایل بود واقعا دل آدم را به درد میآورد.
عمه بلقیس خواهر عمه گلنسا هست اما هیچ مراودهای در طول داستان بین آنها نیست بلقیس با حنا جوری رفتار میکند که انگار گلنسا هیچ نسبتی با بلقیس ندارد.
ورود گلنسا به ایل هنگام عیادت از شهریارنشان دهنده این هست که او در این ایل زندگی نمیکند اما در طول داستان گلنسا همیشه حضور دارد.
بلقیس درد حنا را میفهمد اما مادر نه. داستان حنا مبهم است. یک عشق یک سویه رفت و آمدهای مرد غریبه، ازدواج سریع وبدون حضور پدر ویک پایان غم انگیز!
جریان مرگهای ناگهانی در ایل بسیار است اما مرگ عیاض مرگی مبهم و بدون علت بود که خواننده در چرایی آن میماند. انگار نویسنده فقط میخواسته سیاهی را در سیاه چادرها به نمایش بگذارد.
راوی تقریبا بی احساس و بدون زیرو بم حکایت میکرد. مخصوصا در پایان داستان و در آن بحبوحه غم واقعا سردی لحن راوی بسیار قابل تامل بود.
صدای اسفندیار در پایان داستان صدایی نبود که برای خواننده مانوس باشد، انتظار یک صدای قوی میرفت.
موسیقیهایی که در زمانهای مختلف خوانده میشد
با فضای داستان همخوانی نداشت. در عروسی غمگین ودر عزا شاد!
از جملات کوتاه زیاد استفاده شده بود و به سرعت از مطلبی به مطلب دیگر و از سخنی به مبحثی دیگر تغییر میکنه، برای به رخ کشیدن سختیهای ایل از فوت افراد زیاد استفاده شده، و این در جایی است که مرگ و میر جز سختیهای تمام زندگی هاست یکی در شهر و امکانات با ماشین تصادف میکنه یکی هم به مرگ طبیعی در روستا. بهتر این بود که سختی هارو با دیدی دگر بیان میشد، و پدری که از اول خانواده دار و پر از احساسات تعریف شده بود، بزرگ ایل او را برای برخی مسائل باخود همراه میکرد، دختر جان گفتن از زبانش نمیافتاد، در آخر به قاتلی بی رحم، که غیر از پاره تنش، حتی به مهمان عزیزی که سختیهای پسرش را بجان خریده بود هم رحم نکرد، مبدل شد، کمی غیر متعارف مینمود
با تشکر از همه کسانی که برای این کتاب زحمت کشیدن، شنیدن این کتاب بسیار لذت بخش بود و انسان رو به تامل وامیداشت، از توصیفات زیبا، راوی خوش صدا، موضوع دلنشین این کتاب که بگذریم، تلنگری که برای همه نیازه، اینکه مرز بین انسانیت و پستی بسیار باریکه، کسی که برای همه دوست و آشنایان مثل پدری دلسوز و فداکار بود ولی نهایتا برای دخترش و حتی فردی غریبه و بی گناه تبدیل به قاتلی بی احساس میشه که غرق تعصبات و خودخواهیهای خودش میشه. غم انگیز ولی تاثیرگذار...
من تا حالا هیچ کتاب یا فیلمی راجع به ایل و عشایر نخونده و ندیده بودم
واقعا نویسنده جوری داستان رو بیان کرده بود که آدم خودش رو در اون فضا احساس میکرد و صدای راوی به قدری آرامش بخش بود که انسان رو سرشار ازاون حال و هوا میکرد و اون صداگذاری ها (شیهه اسب، صدای کلاغ، کل کشیدنها و....) بیشتر آدم رو تحت تاثیر قرار میداد. واقعا زیبا. قلمتان مانا
واقعا نویسنده جوری داستان رو بیان کرده بود که آدم خودش رو در اون فضا احساس میکرد و صدای راوی به قدری آرامش بخش بود که انسان رو سرشار ازاون حال و هوا میکرد و اون صداگذاری ها (شیهه اسب، صدای کلاغ، کل کشیدنها و....) بیشتر آدم رو تحت تاثیر قرار میداد. واقعا زیبا. قلمتان مانا
سلام با تشکر از نویسنده من دقیقا سال گذشته کتاب رو گوش دادم بااحترام به همه عوامل تولید زیاد دلچسب نبود نسبت به کتابهایی که گوش دادم. توصیه میکنم کتاب قلعه حیوانات. نوشته جورج الور. که نسخه صوتی هم داره بهترین کتابی که من تاحالا گوش دادم حتما گوش بدین البته رایگان نیست ولی ارزشش رو داره. وقتی گوش میکنی به داستان، غرق میشی توش. کتاب بعدی هم داش اکل حتما گوش بدین
اولاً دندون اسب پیشکشی را نمیشمارند. همین که کتاب راه این داستان مفصل طولانی و زیبا رو با خوانشی بسیار خوب و صدایی مناسب، رایگان گذاشته ارزشمند و قابل تقدیر هست.
دومین نکته که توجه من را جلب کرد این بود که تمدن در مدت کوتاه صد سال چقدر زندگی بشر رو ارتقا داده.
و بعد هم من یاد محمد بهمن بیگی و همینطور رضاشاه افتادم روح شون شاد.
فقط کاش کمی صدای افکتها کوتاه تر بود.
دومین نکته که توجه من را جلب کرد این بود که تمدن در مدت کوتاه صد سال چقدر زندگی بشر رو ارتقا داده.
و بعد هم من یاد محمد بهمن بیگی و همینطور رضاشاه افتادم روح شون شاد.
فقط کاش کمی صدای افکتها کوتاه تر بود.