نقد، بررسی و نظرات کتاب توطئه علیه نژاد بشر - توماس لیگوتی
4.3
300 رای
مرتبسازی: جدیدترین
بهاره
۱۴۰۳/۱/۱۲
00
کتاب گنگی بود یا قلم نویسنده به اینصورت هست یا مشکل از ترجمه کتاب هست، بهرحال چون کتاب دیگهای از نویسنده نخوندم نمیتونم به قطعیت چیزی بگم ولی متن روانی نداشت.
ضمن اعتراض شدید به ترجمه که خودش نیاز به ترجمه داشت، نظرم رو راجع به کتاب میگم:
اولا فلسفه دونستن همیشه به معنای پیچیده صحبت کردن نیست. درک ضعیف ما از فلسفه باعث میشه فکر کنیم هر حرفی رو نمیفهمیم اون کلام بهرهای بیشتر از فلسفه داره.
دوما این کتاب تیر خلاصیه به مغز کسایی که روی لبهی تیغ سست اعتقادی به مبدا و معاد هستی زندگی میکنن.
خبر بدیه برای همهی کسایی که کورسوی امیدی برای نجات دارن و خب ترغیب وحشتناکی به خودکشی از پس پوچی.
ذهن ناپخته و ورزیده نشدهی جوان امروز یارای مقابله با سفسطهها و مغالطههای درون این کتاب رو نداره و همون اول کار، ناک اوت میشه.
این کتاب به جنگ خرافههای زاییدهی جهان دروغینی رفته که برای انکارش راه بهتری مثل خزیدن در آغوش فلسفهی بی رقیب اسلامی، وجود داره اما با توسل به جهل مخاطبین خودش، همهی آموزههای دینی رو داخل همین جعلیات بی معنای بشری میدونه غافل از اینکه هنوز هم میشه از لابلای ادیان تحریف شده و مجعول قبیلهی لعنت و یاران ابلیس، آموزههای بکر و دست نخوردهی انبیاء الهی رو بیرون کشید و از این ورطهی پوچ انگارانه خلاصی پیدا کرد.
من به شدت به عزیزانی که ذهنی منفعل و روحیهای پذیرشی و غیر محققانه دارن توصیه میکنم سمت چنین کتابهایی که ولد نامشروع ذهنهای دنیا زدهی بی اعتقاد و شیطان کینه جوی معتقد هست نرید.
اولا فلسفه دونستن همیشه به معنای پیچیده صحبت کردن نیست. درک ضعیف ما از فلسفه باعث میشه فکر کنیم هر حرفی رو نمیفهمیم اون کلام بهرهای بیشتر از فلسفه داره.
دوما این کتاب تیر خلاصیه به مغز کسایی که روی لبهی تیغ سست اعتقادی به مبدا و معاد هستی زندگی میکنن.
خبر بدیه برای همهی کسایی که کورسوی امیدی برای نجات دارن و خب ترغیب وحشتناکی به خودکشی از پس پوچی.
ذهن ناپخته و ورزیده نشدهی جوان امروز یارای مقابله با سفسطهها و مغالطههای درون این کتاب رو نداره و همون اول کار، ناک اوت میشه.
این کتاب به جنگ خرافههای زاییدهی جهان دروغینی رفته که برای انکارش راه بهتری مثل خزیدن در آغوش فلسفهی بی رقیب اسلامی، وجود داره اما با توسل به جهل مخاطبین خودش، همهی آموزههای دینی رو داخل همین جعلیات بی معنای بشری میدونه غافل از اینکه هنوز هم میشه از لابلای ادیان تحریف شده و مجعول قبیلهی لعنت و یاران ابلیس، آموزههای بکر و دست نخوردهی انبیاء الهی رو بیرون کشید و از این ورطهی پوچ انگارانه خلاصی پیدا کرد.
من به شدت به عزیزانی که ذهنی منفعل و روحیهای پذیرشی و غیر محققانه دارن توصیه میکنم سمت چنین کتابهایی که ولد نامشروع ذهنهای دنیا زدهی بی اعتقاد و شیطان کینه جوی معتقد هست نرید.
اگر میخواهد بگوید هستی از یک عدم شروع شد و با عدم پایان مییابد، و تصادفی ایجاد شده است. میتواند بگوید چگونه عدم و نیستی صفت گرفته یا دربردارنده دو موجودیت بوده که تصادم و تصادف و برخوردشان باعث شکل گیری هستی شده است، در حالیکه نیستی یعنی هیچ چیز نیست که تصادف که حداقل ناشی از برخورد دو چیز را نمیتواند دربرداشته باشد، نیستی و عدم یعنی هیچ چیز نیست. ضمنا چیزهایی که وجود دارند میتوانند صفت بگیرند و قدرت ایجاد و خلقت را دارند و دیگر تواناییها را دارد. زیرا صفت و ویژگی ناشی از بود و هست و ناشی از وجود است، توانایی کاری کردن همچنین.
برای فهم کتابهای فلسفی یا باید در این مورد داری ذهنیت قبلی باشی یا علاقه مند به مباحث فلسفی. این موضوعات ذهن رو به چالش میکشه و از آنجایی که در خصوص زندگی بشر صحبت میکنه از اهمیت نیستی و پوچ نشان دادن زندگی، ممکن هست ذهن خواننده را درگیر خود کند. خواندن این کتاب به تمرکز زیاد احتیاج دارد. خیلی از قسمتهای کتاب گنگ بود. از دستم در میرفت و از فهم خارج میشد. ولی کلیات آن قابل تامل بود. کسانی که به مباحث فلسفی علاقه دارند شاید با خواندن آن لذت ببرند.
این سبک نوشتهها طبیعتاً خستهکننده و سختفهماند، بنابراین مترجم باید با نهایت دقت، صبر و حوصله دست به ترجمه بزنه که ظاهراً برای این کتاب چنین اتفاقی نیافتاده. کتابراه هم کم نذاشته و بهلطف
اشتباهات نگارشی فراوانش، سختی و زشتی متن رو دو برابر کرده.
فقط تونستم تا صفحهٔ ۹۲ تحمل کنم و گذاشتمش کنار. نمیدونم، شاید اگه متن درست و خوب میبود، میتونستم تا آخر پیش برم.
اشتباهات نگارشی فراوانش، سختی و زشتی متن رو دو برابر کرده.
فقط تونستم تا صفحهٔ ۹۲ تحمل کنم و گذاشتمش کنار. نمیدونم، شاید اگه متن درست و خوب میبود، میتونستم تا آخر پیش برم.
از اون دست کتابهاست که دلم نمیخواد وقتم رو هدر بدم برای خوندنش. من خودم روحیه درب و داغونی دارم نمیخوام با خوندنش درب و داغون ترش کنم. درسته ذهن رو به چالش میکشه اما ترجیح میدم ذهنم رو با مطالب زیباتری درگیر کنم. خدا زیباست و زیبایی رو دوست داره. ناامیدی و یاس رو نمیپسنده. برای اونایی که اعتقاد به وجود خدا دارن توصیه میکنم اگه خوندیم قبلش به خدا پناه ببرید از شر شیطان و دست اموزآش. مرسی کتاب راه عزیز
کتابی ارزشمند از دریچهی نگاه فردی که اصالت و حقیقت وجودی انسان را به زیبایی از ماهیت انسان متریکسی تمیز میدهد. نوشتاری فاخر بیانگر حقایق شگرفی که درک و پذیرش آن مستلزم غور در معنا و آشنایی با قواعد متریکس حاکم بر سیاره است. اما متاسفانه کتاب با ترجمهی بسیار معیوب و ناهنجاری که در دست داریم به قهقرای درک نشدن سقوط کرده است و به حق باید بسیار به ماهیت مسئلهی مطروحه مسلط باشید تا از میان واژگان پریشان احوال و نامرتبط مترجم بتوانید معنای حقیقی را بیرون بکشید.
نگاه لیگوتی نهیلیست و آلبرکاموی ابزرد و نیچهی اگزیست در یک نقطهی بنیادی با یکدیگر تلاقی دارند. انسان زیبا طبیعت زیبا اما چرا این دو مفهوم هم پوشانی ندارند و بر ضد یکدیگر عمل میکنند!
پاسخ این چرایی را میبایست در سیاست گردانندگان متریکس حاکم بر کل سیاره جست که اساس قدرتشان را پارادوکسهای حاکم تشکیل داده است...
لیگوتی به زیبایی گرایش خود به فلسفهی وجود را بیان میدارد و به روشنی اعلام میدارد از فلسفهی موجود گریزان است. این گرایش تصوفی و حضور پررنگش در کلام لیگوتی نشان میدهد اصول بنیادی فقط مربوط به گرایشها، فرقهها یا دسته بندیهای خاص نیستند و به چشم تمام روشن بینان میرسند در هر کجای سیاره که باشند.
تعمق در معنا و خوانش کتاب بدون گارد گرفتن در مقابل حقیقتی که بیان میدارد میتواند پرده از دیدگان مخاطب بردارد.
اما در نهایت همیشه راهی هست برای اینکه خود را قربانی شرایط ندانیم. خروج از این متریکس پارادوکسیکال نیز امکان پذیر است اما گام اول پذیرش است. چنانچه ماهیت این سازهی اهریمنی را پذیرش نکنیم چطور بناست بتوانیم از آن خارج شده یا حتی ماهیتش را تغییر دهیم؟
سپاس از کتابراه
نگاه لیگوتی نهیلیست و آلبرکاموی ابزرد و نیچهی اگزیست در یک نقطهی بنیادی با یکدیگر تلاقی دارند. انسان زیبا طبیعت زیبا اما چرا این دو مفهوم هم پوشانی ندارند و بر ضد یکدیگر عمل میکنند!
پاسخ این چرایی را میبایست در سیاست گردانندگان متریکس حاکم بر کل سیاره جست که اساس قدرتشان را پارادوکسهای حاکم تشکیل داده است...
لیگوتی به زیبایی گرایش خود به فلسفهی وجود را بیان میدارد و به روشنی اعلام میدارد از فلسفهی موجود گریزان است. این گرایش تصوفی و حضور پررنگش در کلام لیگوتی نشان میدهد اصول بنیادی فقط مربوط به گرایشها، فرقهها یا دسته بندیهای خاص نیستند و به چشم تمام روشن بینان میرسند در هر کجای سیاره که باشند.
تعمق در معنا و خوانش کتاب بدون گارد گرفتن در مقابل حقیقتی که بیان میدارد میتواند پرده از دیدگان مخاطب بردارد.
اما در نهایت همیشه راهی هست برای اینکه خود را قربانی شرایط ندانیم. خروج از این متریکس پارادوکسیکال نیز امکان پذیر است اما گام اول پذیرش است. چنانچه ماهیت این سازهی اهریمنی را پذیرش نکنیم چطور بناست بتوانیم از آن خارج شده یا حتی ماهیتش را تغییر دهیم؟
سپاس از کتابراه
کتاب را بایستی دو یا سه با خواند تا نتیجهای گرفت. شاید سواد من کم بود. ولی درکم این بود که نویسندگان، فلاسفه... نامبرده شده، آگاهی و دانش را برای بشر و محیط زیست بی فایده و زیانبار میدانستند و انسان را ترغیب به قطع نسل و از بین بردن خود میگردند. غیرمستقیم ادیان را به چالش میکشیدند. حتی آنها که مشکل جسمانی یه روحی داشتند بدبین تر بودند. عوض مثبت اندیشی و ارائه راهکارهای مبارزه با فقر، گرسنگی و بی آگاهی که بر اثر ظلم و استثمار دولتها حتی قشری از مردم در حق مردم ضیف صورت میگیرد، اقدام به ارائه آمار جنایات، گشته شدههای جنگها، بیماریهای فراگیر... نموده تا خواننده به تردید افتد.
نمی دونم اجازه بدین دوباره بخونم ببینم چه نتیجه میگیرم. (دوباره مرور کردم در کل تمام نویسندگان. دانشمندان. فیلسوفان، چه موافق چه مخالف آفرینش، خدا را (به عنوان پروردگار جهان هستی) قبول دارند. چون باید اول اعتقاد داشت تا بعد در تأیید یا نفی آن اقدام به بررسی و تحقیق کرد. تمام مخلوقات متفکر به قدرتی لایزال ایمان دارند و در گرفتاری به آن پناه میبرند. یا شاکی میشوند. این همان عقل است که انسان را متمایز میکند و نهایت به منشا و بانی آفرینش وصل میکند. موفق باشید.
نمی دونم اجازه بدین دوباره بخونم ببینم چه نتیجه میگیرم. (دوباره مرور کردم در کل تمام نویسندگان. دانشمندان. فیلسوفان، چه موافق چه مخالف آفرینش، خدا را (به عنوان پروردگار جهان هستی) قبول دارند. چون باید اول اعتقاد داشت تا بعد در تأیید یا نفی آن اقدام به بررسی و تحقیق کرد. تمام مخلوقات متفکر به قدرتی لایزال ایمان دارند و در گرفتاری به آن پناه میبرند. یا شاکی میشوند. این همان عقل است که انسان را متمایز میکند و نهایت به منشا و بانی آفرینش وصل میکند. موفق باشید.
این کتاب منبعی است برای سوءظن به ماهیت هستی و بی اعتمادی به وجود خودمان. لیگوتی ما را به وحشت میاندازد زیرا باعث میشود بترسیم که چیزی نباشیم جز عروسکهای خیمهشب بازی و اتمهای ولگردی که در یک فضای خالی بدخواهانه پرسه میزنند.
لیگوتی یکی از بهترین نویسندگان داستانهای کوتاه است که (بیشتر) مردم هرگز دربارهاش نشنیدهاند. او مضامین ترسناک را فقط با احساس غیر قابل تعریف چیزی به شدت اشتباه در نظر میگیرد و از آنها برای ساختن داستانهایی بهره میبرد که مادهی بیشتری نسبت به رمانهای پر فروش دارند. علاوه بر این، او اغلب خطوطی فراموش نشدنی به قلم میآورد که بوی مهارت شاعرانه را میدهد. عیان است که برای لذت بردن از این داستانها باید در روحیهای خاص باشیم البته باید سعی کنیم بیشتر پذیرای فضایی باشیم که او میکوشد برپا سازد و البته درک طبیعتی بدبینانه که در تمام کتابهای او وجود دارد.
لیگوتی یک مربی واقعی است که متعهد به اشتراک گذاری همه چیز است، مهم نیست که چقدر وحشتناک و ترسناک باشد. یک شجاعت و صداقت در بیان او نهفته است، صداقتی که به عنوان یک خواننده نباید چیزی جز تشکر از آن داشته باشیم.
لیگوتی یکی از بهترین نویسندگان داستانهای کوتاه است که (بیشتر) مردم هرگز دربارهاش نشنیدهاند. او مضامین ترسناک را فقط با احساس غیر قابل تعریف چیزی به شدت اشتباه در نظر میگیرد و از آنها برای ساختن داستانهایی بهره میبرد که مادهی بیشتری نسبت به رمانهای پر فروش دارند. علاوه بر این، او اغلب خطوطی فراموش نشدنی به قلم میآورد که بوی مهارت شاعرانه را میدهد. عیان است که برای لذت بردن از این داستانها باید در روحیهای خاص باشیم البته باید سعی کنیم بیشتر پذیرای فضایی باشیم که او میکوشد برپا سازد و البته درک طبیعتی بدبینانه که در تمام کتابهای او وجود دارد.
لیگوتی یک مربی واقعی است که متعهد به اشتراک گذاری همه چیز است، مهم نیست که چقدر وحشتناک و ترسناک باشد. یک شجاعت و صداقت در بیان او نهفته است، صداقتی که به عنوان یک خواننده نباید چیزی جز تشکر از آن داشته باشیم.
سلام دوستان کتابراه این کتاب رو به عنوان یک کتاب سخت معرفی کرده بود. تا زمانی که کتاب رو نخوندم متوجه این حرف نشدم اما وقتی خوندمش دیدم واقعا فهم این کتاب سخته. این یه کتاب ضد نژاد بشره. درست فهمیدین زد نژاد بشر و میخواد خواننده رو با عقاید زاپف، شوپنهاور، ماینلندر و فیلسوفهایی از این دست آشنا کنه که معتقد بودن خلقت انسان و دارا بودن این موجود از هوش یک اشتباه بوده و انسان دائما در حال زجر کشیدن هست و باید به این شکنجه پایان داد با تولد ستیزی. به بیان دیگه این فلاسفه اعتقاد دارن خدا مرده، در جریان بیگ بنگ. اون با یک مرگ خودخواسته مرده تا به جهان زندگی ببخشه _خدا مارو به خاطر این جملات ببخشه_ پس ما هم باید بمیریم قبل از انقضا تاریخ جهان و با جلوگیری از تولید مثل خودمون. کتاب مطالب زیادی داره که با اعتقادات ما جور نیستن. نمی دونم این کتاب چطور اجازه چاپ در ایران رو به دست آورده چون خیلی ضد دینه.
در آخر خوندن این کتاب رو به کسی پیشنهاد نمیکنم، نه به خاطر مطالبش چون مطالبش برام جذاب بود، همیشه آشنایی باهمچین نگرشهایی رو دوست داشتم اما نثر کتاب بسیار سخت و غیر قابل فهمه برای همین خوندن کتاب رو به کسی توصیه نمیکنم. خودم هم خیلی تلاش کردم تمومش کنم اما خوندنش سخته و هنوز تموم نشده و به تمرکز زیاد احتیاج داره.
در آخر خوندن این کتاب رو به کسی پیشنهاد نمیکنم، نه به خاطر مطالبش چون مطالبش برام جذاب بود، همیشه آشنایی باهمچین نگرشهایی رو دوست داشتم اما نثر کتاب بسیار سخت و غیر قابل فهمه برای همین خوندن کتاب رو به کسی توصیه نمیکنم. خودم هم خیلی تلاش کردم تمومش کنم اما خوندنش سخته و هنوز تموم نشده و به تمرکز زیاد احتیاج داره.
نویسنده کلا داشت زندگی رو بی ارزش نشون میداد و از نظرش انگار این دنیا بی معنا بود درحالیکه هرزندگی ارزشمنده، درسته که دنیا سختی هم داره اما باز همین سختیها هم برای تکامل فرد لازمه
کتاب نگاه خیلی غم انگیزی به زندگی داشت به طوری که حتی برای اونایی که خودشون افسردگی دارن هم توصیه نمیشه.
تازه مرگ که آخر دنیا نیست ما بعداز مرگ میریم توی دنیای دیگه و اونجا به زندگی ادامه میدیم، این چیزیه که نویسنده اصلا بهش توجه نداشت و شاید برای همین هم نگاهش به زندگی اینقدر غم انگیز بود
کتاب نگاه خیلی غم انگیزی به زندگی داشت به طوری که حتی برای اونایی که خودشون افسردگی دارن هم توصیه نمیشه.
تازه مرگ که آخر دنیا نیست ما بعداز مرگ میریم توی دنیای دیگه و اونجا به زندگی ادامه میدیم، این چیزیه که نویسنده اصلا بهش توجه نداشت و شاید برای همین هم نگاهش به زندگی اینقدر غم انگیز بود
به نظر میرسه ک نویسنده نگاه فلسفی و گاها علمی خودش رو با رنگ و بوی رمانی _ داستانی مخلوط کنه، خواننده این کتاب در جاهایی با خوندن متن به یاد کتب پوزیتیوستی پزشکی میافته و در جاهای دیگه بیشتر دوستدار فلسفه دیده میشه که بعدتر به ادبیات و رمانهای تخیلی میرسیم. اینکه چقدر میشه یک سوال مهم فلسفی رو با نگاه ادبیات رمان جواب دادرو من نمیدونم، اما خواننده با ملغمهای از روایتها مواجه هست که مدام بین فلسفه و داستان و علوم اعصاب رفت و آمد داره
کتاب خوبی هست اما بعید میدونم آنچه رو ک ادعا میکنه تونسته باشه اثبات کنه
مثلا جایی ب این اشاره میکنه ک مرکز هوشیاری بطور قطع در مغز هست ولی امروزه بعضی از دانشمندان علوم اعصاب چون ایبن الکساندر این ادعا را رد میکنند و شواهد مخالف این عقیده رو ارائه میدهند یا کتابهای دکتر جفری لانگ هم تاحدودی نشان میدهند که هوشیاری میتونه در جایی بیرون از کالبد به زندگی ادامه بده.
در نهایت ترجمهی این کتابها معمولا سنگین و سخت در میاد ک در اینجا هم تا حدودی باهاش مواجهیم البته ترجمه درکل خوب و شیواست
کتاب خوبی هست اما بعید میدونم آنچه رو ک ادعا میکنه تونسته باشه اثبات کنه
مثلا جایی ب این اشاره میکنه ک مرکز هوشیاری بطور قطع در مغز هست ولی امروزه بعضی از دانشمندان علوم اعصاب چون ایبن الکساندر این ادعا را رد میکنند و شواهد مخالف این عقیده رو ارائه میدهند یا کتابهای دکتر جفری لانگ هم تاحدودی نشان میدهند که هوشیاری میتونه در جایی بیرون از کالبد به زندگی ادامه بده.
در نهایت ترجمهی این کتابها معمولا سنگین و سخت در میاد ک در اینجا هم تا حدودی باهاش مواجهیم البته ترجمه درکل خوب و شیواست
کتاب خوبی بود ولی از کلمات و جملاتی استفاده شده بود که حتی ترجمه روان نیز آن را روان و قابل درک نکرده بود و برای درک باید فکر کرد. داستان فضای تاریکی داشت فضایی سراسر وحشت همانطور که نام و جلد کتاب این را به خواننده القا میکند البته که قصد نویسنده نیز همین بوده ادبیات و تاثیر گذاری با القای ترس
کتاب توطئه علیه نژاد بشر (یک تدبیر علیه وحشت) یک کتاب غیر داستانی است که مجموعهای از مقالات را ارائه میدهد
لیگوتی در این کتاب میگوید موجودات بیش از حد آگاه باید دائماً و عمداً در تمریناتی شرکت کنند که آگاهی آنها را از جنبههای منفی وجود منحرف کند. او استدلال میکند که تنها راه فرار کامل از مخمصهی آگاهی، مرگ است اما تعداد بسیار کمی از انسانها به شکوه مرگ فکر میکنند!
درک این کتاب فلسفی کمی سخت است و باید چندین بار موضوعات مطرح شده را مرور کرد
لیگوتی در این کتاب میگوید موجودات بیش از حد آگاه باید دائماً و عمداً در تمریناتی شرکت کنند که آگاهی آنها را از جنبههای منفی وجود منحرف کند. او استدلال میکند که تنها راه فرار کامل از مخمصهی آگاهی، مرگ است اما تعداد بسیار کمی از انسانها به شکوه مرگ فکر میکنند!
درک این کتاب فلسفی کمی سخت است و باید چندین بار موضوعات مطرح شده را مرور کرد
بزار اولش بگم شاید بخوایید به مخاطب یا خواننده تصویری را به به رخ میکشه آره خوندن این کتاب جسارت یا شهامت قابل وصبا میخواهد نه این طور نیست شاید جذابیت داشته باشه نه به انقدر که مترجم قصد آب دهی داشته باشه، نویسنده سعی کرده از فرمول قدیمی و لوس زندگی مهم نیست و جز پوچی هیچی نیست پیش بره، بنظر من رقابت بین خود نویسنده با خودش، اینکه بخواد از فلسفه و روانشناسی با هم ادغام کنهی موضوعی قدیمیی شکل بده هیچ نیست، آلبرت هیچکاکم اینو نگرش داخل فیلمش داشت، حالا علاقه به فلسفه غرب و دیگر نکاتی مبحث جداگانس، نظریه داستانهای که از قبل مشخصه یعنی پوچ یا پوچ وقت تلف کردن الکی، ی نویسندهی دیدگاه جدید باید عرضه کنه نهی داستان پوج،