نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی ساعتها نمیمیرند - سعید مبین شهیر
4.2
188 رای
مرتبسازی: جدیدترین
فائزه
۱۴۰۳/۲/۱۵
00
جالب بود. گاهی وقتها راه گریزی نیست و باید تسلیم سرنوشت بود.
توصیف جزئیات خیلی قشنگی داره به همراه آرایه هایی که به جزئیات ساده اطراف احساس می بخشن، داستانی در مورد یک پسر که روزی تصمیمی می گیرد، تصمیمی تاثیرگرفته از شرایط و تجربیات پیشینش، ما آدما معمولا در مواجهه با بحران ها اولین مرحله ای که دچارش می شیم شک هست و انکار...، من به شخصه نمی تونم به اون پسر با اون تجربیاتی که داشت حق ندم چنین تصمیمی بگیره، با این حال ممکنه شخصی دیگه در همین موقعیت قرار بگیره و علاوه بر اینکه مثل این پسر برای تغییر شرایط اقدامی بکنه، اقدامش سنجیده تر باشه، گرچه شرایط باز هم روی فرد اثر خودش رو داره، نمودار کوبلر-راس نموداری برای نمایش رفتار انسان بعد از مواجهه با یک بحرانه، شاید اگه بتونیم این فرایند رو سریع تر طی کنیم بتونیم تو شرایط بحرانی اقدامات مفیدتری انجام بدیم از نظر من کانون فرهنگی چوک اجراهای صوتی خوبی داره و ویژگی داستان هایی که انتخاب میکنه اینه که قرار نیست آخرش لزوما خوش یا ناخوش باشه
سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز داستان ساعتها نمیمیرند داستانی جالب و زیبا است و بیانگر این موضوع است که زمان را نمیشود به عقب برگرداند و گاهی اوقات باید تسلیم سرنوشت و تقدیر شد. توماس فکر میکند پدر و مادر بزرگش را دکتر کشته است و برای اینکه مادر بیمارش را برای زمان بیشتری داشته باشد باید ساعت دفتر کار دکتر را به عقب بکشد و زمانی که دکتر با دارو به بالین مادر توماس میرسد با بدن سرد او روبرو میشود البته دکتر میخواست زودتر به خانهی مادر توماس برود ولی سربازی که مجروح شده بود و جانش در خطر بود باعث شد دکتر دیر به خانهی آنها برسد و بنابراین مادر توماس جانش را از دست داد. گاهی اوقات اتفاقات خارج از کنترل و توان ما هستند و جز پذیرش آنها کاری از ما بر نمیآید. با تشکر از کتابراه و آرزوی موفقیت برای نویسنده و تشکر از اجرا کنندگان نقشها و تلاش بیشتر آنها برای اجرای بهتر و تاثیر گذارتر نقشها. با تشکر و سپاس از برنامه کتابراه عزیز باسپاس
زیبا و دلنشین بود اینکه اون شخصیت اصلی یعنی پسری کم سن مثل توماس و رویا هایی که هنوز به حقیقت نپیونده بودند. حقیقت اینه که برای رسیدن به رویایی بزرگ که هیچوقت نتونستیم بهش برسیم مثل بودن توماس کنار مادرش در شهربازی و تفریح..... ممکنه رویا هایی که بهش رسیدیم رو از بین ببریم واینکه زندگی همیشه در جریانه و ما نمیتونیم زمان رو عقب بندازیم بلکه باید از زمانی که داریم استفاده کنیم از دیدگاه من من حق رو به توماس میدم چون در سن کمش بین زندگی و رویایی که به زندگی نزدیک بود گیر افتاده بود نمیدنست دقیقا باید چی کار کنه رویایی که اون قرار بود بهش برسه یعنی زنده بودن مادرش از برخی ادم ها ادم مهربان و از برخی ادم بد و هیولا ساخته بود مثل دکتر مارتین از نظر اون دکتر مارتین زمان مرگ مادرش رو تععین می کرد اون فکر می کرد اگه تمام ساعت ها خراب بودند می تونست زمان بیشتری رو کنار مادرش بمونه اما نمیدونست که نمیتونه زمان رو متوقف کنه!!
داستان ساعتها نمیمیرند داستانی جالب و زیبا است و بیانگر این موضوع است که زمان را نمیشود به عقب برگرداند و گاهی اوقات باید تسلیم سرنوشت و تقدیر شد. توماس فکر میکند پدر و مادر بزرگش را دکتر کشته است و برای اینکه مادر بیمارش را برای زمان بیشتری داشته باشد باید ساعت دفتر کار دکتر را به عقب بکشد و زمانی که دکتر با دارو به بالین مادر توماس میرسد با بدن سرد او روبرو میشود البته دکتر میخواست زودتر به خانهی مادر توماس برود ولی سربازی که مجروح شده بود و جانش در خطر بود باعث شد دکتر دیر به خانهی آنها برسد و بنابراین مادر توماس جانش را از دست داد. گاهی اوقات اتفاقات خارج از کنترل و توان ما هستند و جز پذیرش آنها کاری از ما بر نمیآید. با تشکر از کتابراه و آرزوی موفقیت برای نویسنده و تشکر از اجرا کنندگان نقشها و تلاش بیشتر آنها برای اجرای بهتر و تاثیر گذارتر نقشها.
ساعتها نمیمیرند داستان پسربچهای غمگین که در رویاهای کودکانهاش میاندیشد اگر ساعتها نبودند اگر ساعتها میایستادند زمان هم میایستاد و او میتوانست بیشتر در کنار مادرش بماند اما افسوس که این خیالی بیش نبود. زمان در گذر است حتی اگر ساعتها بایستند. اگر ساعتها نباشند. زمان میگذرد عمر ما میگذردای کاش قدر لحظه لحظههای آن را بدانیم. و در حال با حالی خوش زندگی کنیم به دور از تشنج گذشته و نگرانی از آینده.
کتاب صوتی ساعتها نمیمیرند داستان پسر بچهای است که مادرش بیمار و در استانهی مرگ است. او قبلا پدر و مادربزرگ خود را نیز از دست داده است و گمان میبرد که دکترها باعث مرگ عزیزانش شدهاند در ادامه او ساعت دکتر و گذر زمان را عامل از دست دادن عزیزانش میپندارد و به همین علت ارزوی مرگ ساعت هارا میکند. با عقب کشیدن ساعت دکتر میکوشد تا برای بودن در کنار مادرش زمان بخرد غافل از اینکه با فرار از گذر زمان نمیتوان از سرنوشت و تقدیر از پیش تعیین شدهی خود فرار کرد و این مفهومیست که نویسنده سعی در بیان ان دارد. نام کتاب نیز برگرفته از ارزوی پسر بچه برای مرگ ساعتها و روایت داستان میباشد. از نکات مثبت داستان میتوان به توصیفها و استعارههای زیبایی که برای وصف مناظر و صحنهها استفاده شده اشاره کرد. گویندگی نیز در حد متوسط بوده و چندان جالب نبود.
گویندگی داستان را دوست نداشتم. خیلی تصنعی بودند البته با تمرین میتونن یه گوینده خوب بشن ولی داستان قشنگی بود. اینکه ما بعضی وقتها همه تلاشمون را برای تغییر یه چیز میکنیم ولی در مقابل تقدیر نمیتونیم کاری کنیم و اون اتفاق میفته. البته آدم باید تلاشش را بکنه. خیلی وقتها هم تغییر حاصل میشه ولی در هر صورت باید نتیجه را به خدا سپرد و تسلیم مشیت الهی بود هرچند ممکنه سخت باشه.
این کتاب ۳۵ دقیقهای با تشبیهات و استعارههای بسیار زیبا و به جا خیلی راحت افکار انسان را تحت تاثیر قرار میدهد. موضوع غم انگیز از دست دادن و عشق سرشار و دوست داشتن مادر و فرزند و پایانی که باور نمیکنی به تلخی زهر باشد، همه در کنار هم ارزش شنیدن این نوشته تحسین برانگیز را دو چندان میکند.