معرفی و دانلود کتاب ارکیده

معرفی کتاب ارکیده

کتاب ارکیده به قلم آیدا عبداله ناظر یک روایت عاشقانه از رابطه‌ی دو عموزاده‌ی از هم جداافتاده به نام‌های کارن و کبریاست که به دلیل اختلافات و مشکلات خانوادگی، از کودکی همدیگر را ملاقات نکرده‌اند. آن‌ها، بر خلاف میل خانواده، با هم ارتباط برقرار می‌کنند و خود را در مقابل قدرت عشقی که بینشان شکل می‌گیرد ناتوان می‌بینند.

درباره‌ی کتاب ارکیده

آیدا عبداله ناظر در کتاب ارکیده به روایت عشق می‌پردازد، عشقی که نباید اتفاق بیفتد. کارن در کودکی پدر خود را از دست داده و مادرش، آنا او را به تنهایی و با سختی و مشکلات بسیار بزرگ کرده است. او به دلیلی که مشخص نیست، با خانواده‌ی پدری کارن، یعنی خانواده‌ی همسرش قطع ارتباط کرده و کینه‌ی شدیدی نسبت به آن‌ها در سینه دارد. آنا سال‌ها تلاش کرده فاصله‌ی خودش و پسرش را با خانواده‌ی همسر درگذشته‌اش حفظ کند، غافل از اینکه پسرش دارد به عشق دخترعمویش، کبریا دچار می‌شود. کارن و کبریا پس از سال‌ها دوری و بی‌خبری از طریق صفحات مجازی‌شان با هم ارتباط پیدا می‌کنند و به مرور زمان متوجه می‌شوند که علاقه‌شان از یک رابطه‌ی ساده‌ی دوستانه جدی‌تر است. کارن تلاش می‌کند نظر مادرش را در این زمینه تغییر بدهد و در این میان تلاش می‌کند رابطه‌ی عاشقانه‌ی خود را با کبریا حفظ کند. کبریا و کارن عاشق هم هستند اما خانواده‌هایشان به هیچ عنوان با این وصلت موافقت نخواهند کرد. آیدا عبداله ناظر در کتاب ارکیده داستان سرنوشت این دو نفر و عشق سخت و مقاومت‌ناپذیرشان را به تصویر می‌کشد.

داستان کتاب ارکیده ممکن است برایتان آشنا باشد. روایت عشق ممنوعه‌ای که بین دو جوان سرکش و رها، در عین مخالفت خانواده‌هایشان اتفاق می‌افتد، برای مخاطب ایرانی غریبه نیست. روایت عشق ممنوعه، در ادبیات و سینمای ایران، از ابتدای تاریخ هنر و ادبیات تا به امروز، بارها و با روایت‌ها و نگارش‌های متفاوت بازگو شده است. این بار آیدا عبداله ناظر در این کتاب، با قلم ساده و روانی به نگارش این داستان عاشقانه‌ی عامه‌پسند می‌پردازد که از همان صفحات اول کتاب، مخاطب را همراه با شخصیت‌های داستان در تعلیق و اضطراب ناآگاهی از حقیقت و نگرانی برای سرنوشت رابطه‌ی شخصیت‌های اصلی داستان درگیر می‌کند. کتاب ارکیده، با نگارش ساده و گیرا و داستانی جذاب و آشنا، بدون شک هر مخاطبی را درگیر خود می‌کند.

کتاب ارکیده برای چه کسانی مناسب است؟

مطالعه‌ی کتاب ارکیده برای علاقمندان ادبیات داستانی و مخاطبان داستان‌های عاشقانه خالی از لطف نخواهد بود.

در بخشی از کتاب ارکیده می‌خوانیم

هوای اون‌روز از همیشه، انگار لطیف‌تر بود! ‌

مه داشت. حالِ دلمم عجیب خوب بود! شاید مثل هوای بهاری. همون‌قدر دلچسب و لطیف. هادی تأکید کرده بود هشت صبح! من که هر جا می‌خواستم برم پنج دقیقه قبلش بیدار می‌شدم؛ الان چه‌جوری دو ساعت قبل بیدار شدم و با صورتم کلنجار می‌رم؟! سشوار رو بر می‌دارم و سعی می‌کنم یه تغییری به موهام بدم، سعی می‌کنم موهای همیشه لخت و بی‌حالتم رو فر کنم، اما موهای من بی‌حالت‌تر از این حرفا ست که حالت بگیره. کلافه سشوار رو خاموش می‌کنم و بی‌خیال فر کردن موهام می‌شم. با کِش اسیرشون می‌کنم و بعدش روسری سورمه‌ای خال‌خالی رو با وسواس انتخاب می‌کنم. با این‌که قدم بلنده اما برعکس همیشه که یه کفش راحت و طبی می‌پوشم این‌بار می‌خوام پاشنه بلند بپوشم! می‌خوام زنانگی به خرج بدم. و تمام این سال‌ها از خودم می‌پرسم: و چیست این عشق که می‌کوبه و از نو می‌سازه؟! چه‌قدر عوض شدم و چه‌قدر از این عوض شدن خوشحالم. من خدا رو با عشق لمس کردم. سوار ماشین می‌شم و سمت پارک گندم حرکت می‌کنم. پاتوق همیشگی‌مون! تمام مسیر رادیو یه موسیقی شاد آذری پخش می‌کنه. وارد پارک که می‌شم تازه می‌فهمم چه‌قدر راه رفتن با کفشای پاشنه پنج‌سانتی کار سختیه!

سعی می‌کنم تعادلم رو حفظ کنم و پام پیچ نخوره. با چشم دنبال هادی می‌گردم و با اولین جست و جو پیداش می‌کنم. روی نیمکت نشسته، دستشو مشت کرده و سرشو بهش تکیه داده. عاشق ژستش می‌شم. دلم می‌خواد ساعت‌ها همون‌جا وایسم و تماشاش کنم. اما عمرش کوتاهه. سرشو برمی‌گردونه و متوجه حضورم می‌شه. تا برسم بهش چندین‌بار پام پیج می‌خوره. اما بالأخره می‌رسم و با سر بهش سلام می‌دم. جفت‌مون روی نیمکت می‌شینیم اما با بیش‌ترین فاصله.