معرفی و دانلود کتاب شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد

معرفی کتاب شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد

پرسفونه یک شاهدخت است، البته نه از آن شاهزاده‌هایی که همه می‌شناسیم. برای آنکه بیشتر با او آشنا شویم باید به کتاب شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد سر بزنیم؛ داستانی مصور که به قلم شیلا بیر، داستان‌نویس دنیای کودک نوشته شده و ماجرای آن در یک قلعه‌ی سرد و یخی می‌گذرد. قلعه‌ی یخی حسابی قدیمی شده و همیشه باد سرد به داخل می‌وزد و تن و بدن پرنسس را می‌لرزاند. اصلاً شاید به همین علت باشد که شاهدخت داستان تصمیم می‌گیرد آن معامله‌ی عجیب را فوراً امضا کند!

درباره‌ی کتاب شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد

پرنسس حواس‌پرت ماجرای کتاب شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد (Princess Persephone Loses the Castle) چندان اهمیتی به کاغذی که پیش رویش گذاشته شده نمی‌دهد، اما در کمال تعجب همین چند تکه کاغذ قرار است زندگی‌اش را زیرورو کند! شیلا بیر (Sheila Bair) با یک ایده‌ی جذاب از جنس داستان‌های فانتزی به سراغ خوانندگان کوچک خود آمده تا نکته‌ی آموزنده و مهمی درباره‌ی سواد مالی را به آن‌ها یادآوری کند.

اغلب پرنسس‌ها روزها را به درست کردن موها و سرگرم‌ شدن با جواهرهایشان می‌گذرانند، اما شاهدخت داستان ما با تمام پرنسس‌های دنیا فرق می‌کند. هر وقت به اتاق او بیایید احتمالاً در حال صحبت کردن با تلفن است و با دوست صمیمی خود مری جین صحبت می‌کند. پرسفونه صاحب یک قلعه‌ی بزرگ است که تمام دیوارهای آن با یخ درست شده و البته آن‌قدر قدیمی شده که از درزهایش سوز و سرما به داخل می‌آید.

راوی داستان آموزنده‌ی شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد، زمستان امسال در قصر تنها مانده، زیرا پدرش یعنی پادشاه هریس برای کاری مهم راهی سیاره‌ی دیگری شده. این موضوع حسابی پرسفونه را کلافه کرده زیرا دیگر هیچ تفریحی ندارد، هیچ تفریحی جز صحبت کردن با مری جین، آن هم از راه دور. تا آنکه یک روز اتفاق تازه‌ای در قصر می‌افتد، البته شاهدخت بعدها آرزو می‌کند که ای کاش هرگز چنین اتفاقی برایش رخ نمی‌داد!

ماجرا با صدای زنگ در و ورود مردی غریبه و خوش‌صحبت به قصر آغاز می‌شود. شاهدخت که از سرمای قصر به خود می‌لرزد، در را به روی مرد جوان باز می‌کند و با یک پیشنهاد جذاب روبه‌رو می‌شود. مرد که یک فروشنده‌ی ماهر است، برای سوزوسرمای قصر فکر بکری دارد. او چند ورق کاغذ پر از نوشته‌های عجیب‌وغریب پیش شاهدخت می‌گذارد. بعد به او می‌گوید که در ازای امضای این برگه‌ی فروش، تمام دیوارهای خانه‌ی یخی را بازسازی می‌کند. البته شاهدخت بعدها متوجه می‌شود آن برگه، یک برگه‌ی فروش معمولی نبوده!

داستان مصور شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد را می‌توان یک ماجرای جذاب دانست که در عین سادگی و حتی فضایی جادویی، درس‌های مهمی برای مخاطبان کودک خود دارد. این داستان حاوی نکته‌هایی است که هر شخص در اولین قدم از سواد مالی باید آن را بداند. شیلا بیر به ما یادآوری می‌کند که در معامله‌های مالی نباید با عجله و از روی هیجان تصمیم بگیریم و حتماً باید از شخصی آگاه نیز کمک بگیریم. همچنین در خاطرمان می‌ماند که هیچ برگه‌ای را بدون خواندن امضا نکنیم و از مسئولیت تصمیمات خود آگاه باشیم. اگر می‌خواهید ادامه‌ی ماجرای شاهدخت پرسفونه و فروشنده‌ی حقه‌باز را بدانید، پیشنهاد می‌کنیم به این داستان زیبا سر بزنید.

این کتاب با تلاش نشر برکه آبی تهیه شده و وظیفه‌ی ترجمه‌ی آن را عرشیا عالی نژاد برعهده داشته است.

نکوداشت‌های کتاب شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد

• شیلا بیر با استفاده از تصاویر و داستان‌های سرگرم‌کننده، مفاهیم مالی را برای کودکان و بزرگسالانی که برایشان کتاب می‌خوانند، رمزگشایی می‌کند. (مجله‌ی AARP)
• یکی دیگر از موفقیت‌های مجموعه سواد مالی نوشته‌ی شیلا بیر. این کتاب، داستانی هشداردهنده درباره‌ی اهمیت خواندن قراردادها و همزمان قدردانی از قدرت دختران است. کودکانی که این روایت سرگرم‌کننده و مثال‌های آن از برخی مفاهیم مالی پیشرفته را می‌خوانند، تجربه‌ای ماندگار و آموزنده کسب خواهند کرد. این کتاب یک افزودنی ضروری برای کتابخانه‌ی شما است. (کاربر گودریدز)

کتاب شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد برای شما مناسب است اگر

• به دنبال یک ماجرای سرگرم‌کننده و در عین حال آموزنده برای کودکان 7 تا 10 سال خود هستید.
• می‌خواهید به کمک داستان، سواد مالی و مهارت تصمیم‌گیری آگاهانه را در بچه‌های این رده‌ی سنی تقویت کنید.

در بخشی از کتاب شاهدخت قلعه را از دست می‌دهد می‌خوانیم

یک نفر در قلعه را زد. شاهدخت تلفن را قطع کرد و رفت تا در را باز کند.
اسپایس، اژدهای خانگی‌اش در سالن پذیرایی نشسته بود.
پشت در مردی به نظر محترم با کیفی پر از ورقه‌های فلزی ایستاده بود.
مرد شروع کرد به صحبت کردن و گفت: «صبح به‌خیر، من جیم هستم.» سپس لبخندی زد و گفت: «شما باید شاهدخت باشید.
ایشان هم احتمالاً اسپایس هستند. هریس در خانه نیست؟»
او با لحن بسیار شیرینی صحبت می‌کرد.
با صدای آرامی گفت: «کار مهمی با او دارم.» شاهدخت گفت:
«نه، پادشاه رفته است و تا فصل بهار برنمی‌گردد. برای انجام دادن معاملات و کارهایی از این قبیل رفته است. شاید من بتوانم به شما کمک کنم.»