معرفی و دانلود کتاب پس از خورشید

معرفی کتاب پس از خورشید

کتاب پس از خورشید نوشته‌ی معصومه امیرزاده گشویه رمانی عاشقانه است که در عین روایت ماجرایی خواندنی به بیان برخی اتفاقات سیاسی مربوط به سال‌های 1337 تا 1342 می‌پردازد.

درباره‌ی کتاب پس از خورشید

کتاب پس از خورشید اثر معصومه امیرزاده گشویه برای اولین بار در سال 1397 به چاپ رسید. نویسنده در این کتاب ماجرای عاشقانه خورشید و خسرو را در سال‌های قبل از انقلاب روایت می‌کند. خسرو شخصیت اصلی داستان است که برای کار از روستا به شهر مهاجرت می‌کند و سپس خورشید را نیز با خودش به شهر می‌آورد. آن‌ها در شهر با رویدادهای متعددی مواجه می‌شوند که در کتاب پس از خورشید با زبانی گیرا و روان روایت شده است.

از رسوم و سنت‌هایی که در این اثر به آن‌ها اشاره شده می‌توان دریافت که مکان رویدادهای کتاب استان هرمزگان است و همین امر مخاطب را به خود جذب می‌کند تا کتاب را تا پایان ادامه دهد. پس از حضور این زوج جوان در شهر، خسرو به جنبش‌های انقلابی نزدیک می‌شود و همین خانواده کوچک آن‌ها را با چالش‌های جدیدی مواجه می‌کند. نویسنده‌ی رمان پس از خورشید در عین حال که ماجرای عاشقانه خسرو و همسرش را روایت می‌کند به برخی رویدادهای سیاسی مهم مربوط به سال‌های قبل از انقلاب نیز می‌پردازد که خواندن آن‌ها برای مخاطب خالی از لطف نیست.

کتاب پس از خورشید برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب پس از خورشید برای علاقه‌مندان به داستان‌ها و رمان‌های فارسی به ویژه رمان‌های تاریخی و عاشقانه مناسب است.

با معصومه امیرزاده گشویه بیشتر آشنا شویم

معصومه امیرزاده گشویه نویسنده و مترجم ایرانی است که در سال 1362 متولد شد. او تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد و در سال 1388 از دانشگاه پیام نور فارغ‌التحصیل شد. از جمله آثار معصومه امیرزاده گشویه می‌توان به کتاب‌های «پس از خورشید» و «عشق یک اتفاق نیست» اشاره کرد. این نویسنده‌ی جوان در ژانر کودک نیز چند کتاب ترجمه کرده است که عبارتند از: «بازی مازی»، «‏‫با اریگامی سرگرم شوید»، «رنگ، بازی، سرگرمی: ویژه کودکان 3 تا 6 سال» و «بدن من برای خودمه».

در بخشی از کتاب پس از خورشید می‌خوانیم

خورشید هر صبح با شانه چوبی مو‌های بلند و مشکی‌اش را شانه می‌زد. فرقش را از وسط باز و موهایش را با روغنی معطر چرب می‌کرد. بعد هم خاتون موهایش را برایش دو لنگه می‌بافت و پایینشان را به هم می‌بست. خورشید امروز دیرتر از همیشه از خواب بلند شده بود چون از نیمه شب تا سحر که گاوشان زایید در گیر رفت و آمد به طویله بودند. مش غلامحسن هم آمده بود کمکشان. او مرد حاذقی در طبابت انواع حیوانات بود. صدای در کلون مردانه آمد. خورشید به خاتون نگفت که خسرو برگشته است. چه می‌گفت؟ چطور می‌گفت؟ می‌گفت من با لچک باز و تن خیس لب آب آواز می‌خواندم که خسرو از پشت سر جوابم داد؟ نه!! نمی‌شد گفت.

کسی که پشت در بود انگار عجله داشت. خورشید به سرعت دستمال سفیدی که زیر موهای سیاهش پهن کرده بود را جمع کرد و به طرف یکی از اتاق‌ها دوید. خاتون با اِهن و تلپ همیشگی‌اش به طرف در رفت.

-‌ها چیه؟ چه خبره؟ مگه بی‌صاحبه ‌ای در و دروازه که یه ریز می‌کوبی؟
قفل چوبی در را که گشود برای چند لحظه سکوت کرد. نمی‌توانست حرفی بزند. به چشم‌های خمار خسرو نگاهی انداخت و دست پیش برد که او را در آغوش بکشد. خسرو خم شد و دست عمه‌اش را بوسید.

- عمه سلام.
- سلام به روی ماهت! میوه دلم! بیا تو، بیا تو مادر. دور قدت بگردم. قربون بوی خوشت که بوی برادرم ازت بلنده. چرا معطل وایساد‌ی؟ دلم برات پر می‌کشید عمه. کجایی تو؟ رسیدن به خیر...