معرفی و دانلود کتاب گرگی که می‌خواست رنگ عوض کند

معرفی کتاب گرگی که می‌خواست رنگ عوض کند

شاید این‌طور به‌ نظر برسه که ظاهر اصلا برای آقا گرگه‌ی خاکستری مهم نیست ولی واقعا اینطوری نیست! اوریان للمان در کتاب گرگی که می‌خواست رنگ عوض کند، داستان گرگی را تعریف کرده که از رنگ خاکستری خودش خسته می‌شود و می‌خواهد یک رنگ دیگر باشد.

درباره‌ی کتاب گرگی که می‌خواست رنگ عوض کند

نمی‌توانیم این حقیقت را کتمان کنیم که بالاخره آقا گرگ‌ها هم دل دارند. دلشان می‌خواهد همه دوستشان داشته باشند ولی مثل همه گاهی اوقات سردرگم می‌شوند. گرگ خاکستری گنده‌ی قصه‌ی ما هم یک روز وقتی به آیینه زل زده بود با خودش فکر کرد که رنگ خاکستری‌اش را دوست ندارد. او با چشمان غمگین و شانه‌های افتاده نشست و با خودش فکر کرد که اگر رنگش را عوض کند، شاید رنگی را که دوست داشته باشد پیدا کند!

کتاب گرگی که می‌خواست رنگ عوض کند (Il lupo che voleva cambiare colore)‌ داستان مصور کوتاهی از نویسنده‌ی فرانسوی داستان‌های کودکان، اوریان للمان‌ (Orianne Lallemand) است که داستان گرگ خاکستری‌ای را تعریف می‌کند که رنگش را دوست ندارد و با روش‌های مختلف خودش را به رنگ‌های سبز، نارنجی و صورتی درمی‌آورد اما هر بار که رنگش را عوض می‌کند، احساس می‌کند خودش نیست.

این کتاب با نقاشی‌های بامزه‌اش تلاش می‌کند از دل یک قصه‌ی کوتاه و ساده، یک درس مهم به بچه‌ها آموزش دهد و آن درس پذیرفتن و دوست داشتن خود است. خیلی از بچه‌ها و حتی بعضی از بزرگ‌ترها گاهی اوقات قدر چیزهایی که دارند را نمی‌دانند. گاهی فکر می‌کنند برای خوشحال بودن باید خود واقعی‌شان را فراموش کنند و همرنگ جماعت شوند. گرگ خاکستری گنده‌ هم مثل بقیه شروع می‌کند به رنگ عوض کردن تا در نهایت متوجه می‌شود رنگی که خودش دارد از همه‌ی رنگ‌ها بهتر است! این اثر آموزنده با ترجمه‌ی کتایون مهرآبادی در انتشارات برکه‌ی آبی به چاپ رسیده است.

کتاب گرگی که می‌خواست رنگ عوض کند برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب آموزنده برای کودکان 2 تا 6 سال مناسب است.

در بخشی از کتاب گرگی که می‌خواست رنگ عوض کند می‌خوانیم

یکشنبه بلوز پشمی قرمزی را که مادربزرگش برایش بافته بود؛ پوشید و جوراب سرخی به پا کرد.
وقتی سر تا پا قرمز شد، خودش را در آینه نگاه کرد و گفت: «عجب ایده‌ای، مثل حاجی فیروز شده‌ام! هیچ خوشم نیامد. اصلا خوب نیست!»
دوشنبه پاورچین پاورچین رفت توی مزرعه و هر چه گل رز دید، چید.
بعد تمام تنش را با گلبرگ‌های صورتی پوشاند.
هنگامی که حسابی صورتی شد، خودش را در آینه نگاه کرد و گفت:
«اَه بیا، حالا مثل شاهزاده خانم‌ها شده‌ام. اصلا خوب نیست!»