زندگی نامه اکهارت تله
اکهارت تله (Eckhart Tolle) در سال 1948 میلادی در آلمان به دنیا آمد و سیزده سال نخست زندگی خود را در آنجا سپری کرد. کودکی وی پر از اظطراب، آشفتگی، کشاکشهای فرساینده زندگی ماشینی همراه بود و او را تا مرز بحران روانی پیش برد؛ او کودکی خود را دوران اندوه و ناراحتی توصیف کرد؛ چرا که والدینش پس از مشاجرات زیاد سرانجام از هم جدا شدند و اینکه احساس بیگانگی از محیط خشن و ناسازگار مدرسه را تجربه کرد. وی پس از آن بهمراه پدرش به اسپانیا رفت و در نوزده سالگی به انگلیس مهاجرت کرد.
گرفتار شدن به اضطراب، ترس و افسردگی موجب شد در جستجوی پاسخ برای درک فلسفه زندگی برآید و برای یافتن جواب سوالهایش به دانشگاه رفت.
در سال اول دانشجویی در دانشگاه لندن، به خانمی برخورد که به ظاهر دچار اختلال روانی و روانپریشی بود به گونهای که با خودش حرف میزد اکهارت ابتدا وی را جدی نگرفت؛ ولی پس از اینکه او را تعقیب کرد، متوجه شد یکی از مدرسان دانشگاه است. این وضع برای اکهارت عجیب بود:
« من به استادان دانشگاه به صورت فرزانگانی مینگریستم که همه پاسخها را در اختیار داشتند و دانشگاه را معبد دانش میدانستم. چگونه ممکن بود شخص دیوانه مثل این خانم، بخشی از این مجموعه باشد!؟ »
چند لحظه پس از دیدن آن زن، متوجه شد که او هم، حالتی شبیه آن خانم پیدا کرده و بلند بلند با خودش حرف میزد! وی نتیجه میگیرد که همه ما دیوانهایم و تفاوت در این است که برخی آهسته و بعضی همچون خانم بلند با خود حرف میزنند و بعضی مانند من فقط چند بار این حالت را تجربه میکنند.
«چند ماه بعد فاجعهای رخ داد که شک مرا بیشتر کرد؛ یک روز، صبح دوشنبه، قصد داشتیم در سخنرانی یکی از استادان که عقایدش را بسیار میستودم، شرکت کنیم که متاسفانه متوجه شدیم، او در تعطیلی آخر هفته با سلاحی که به سوی خود نشانه گرفته بود، خودکشی کرده است. حیرت کرده بودم؛ او استاد بسیار محترمی بود و به نظر میرسید که همه پاسخها را داشته باشد».
این رخداد باعث افسردگی بیشتر اکهارت میشود. اکهارت تحصیل در دوره دکتری را متوقف کرد و حدود دو سال، وقتش را بر نیمکت پارکی در مرکز لندن گذراند و گذشتن دنیا را تماشا نمود و با دوستان خود، در صومعه بودایی به عزلت نشست.
اکهارت پیرو هیچ سنت یا مکتب خاصی نیست. وی در جایی میگوید:
«آموزههای من ترکیبی از آموزههای کریشنامورتی و رامانا ماهارشی است که در یک جا جمع شدهاند».
اکهارت توله متاثر از معنویتهای شرقی است و آموزههایی از بودا، پاتانجلی، کریشنامورتی، ذن بودیسم و هندوئیسم را تبلیغ میکند.
او صریحا میگوید:
«من هیچ چیزی ندارم که به شما یاد دهم، فقط میخواهم متوجه ظرفیتهای درونی خود شوید و ببینید بر چه گنجی نشستهاید».
وی ضمن اینکه معتقد است آموزهها و تعلیماتش در ادیان الهی آمده است تلاش میکند گفتههای خود را فرازمانی و فرامکانی معرفی کند و به شکل غیر مستقیم کارآمدی مرام خویش و نارسایی تعلیمات ادیان را گوشزد کند.
نهایتا، اکهارت در این جمله بودا خلاصه میشود: «رنج وجود دارد و راهی برای خروج از رنج و ورود به آرامش وجود دارد».
در پایان باید گفت: در مکتب اکهارت نه ایمان، باور و اعتقاد سهمی دارد و نه خدامحوری و خداگرایی؛ نه ظلمستیزی دیده میشود و نه خروش و حماسه؛ نه اقدام و مجاهدت دیده میشود و نه تقوا. اکهارت توله عصاره تمام تعلیمات خود را در کتاب نیروی حال خلاصه کرده؛ این کتاب که در بر دارنده آموزههای جدید وی در باب معنویت است، در حقیقت تجربه شخصی او در سلوک درونی گمراهش است.
کتابهای پرفروش اکهارت تله:
نیروی حال
زمینی نو