نقد، بررسی و نظرات رمان طلسم شده - روشنک قاسمی
4
1839 رای
مرتبسازی: جدیدترین
mahshid soltani
۱۳۹۹/۱۰/۲۸
01
بهترین رمانی بود که خوندم
من عاشق کتاب شدم و اونجایی که گفتن سروش مرده منم گریه کردم به نظرم خیلی تاثیر گذار بود و اینکه آیا داستان واقعی هست یا نه چون تو گپگل اسم سروش کبیری هست قهرمان تنیس من که شوکه شدم صبح کتاب رو تموم کردم و فکرم مشغوله قسمتهای پایانیش هست
من واقعا دلم واسه سروش و غزل سوخت و اینکه دلم رو به درد آورد و جوری گریه کردم که وقتی مامانم بهم زنگ زد هق هق میکردم واقعا خیلی تاثیر گذار بود شاید همچون سن من کم دلم گرفته شده ولی پیام شماها هم بود که میگفتن ناراحت شدم
من واقعا دلم واسه سروش و غزل سوخت و اینکه دلم رو به درد آورد و جوری گریه کردم که وقتی مامانم بهم زنگ زد هق هق میکردم واقعا خیلی تاثیر گذار بود شاید همچون سن من کم دلم گرفته شده ولی پیام شماها هم بود که میگفتن ناراحت شدم
داستان خوبی بود در عین حال غمگین باید به نویسنده این داستان تبریک بگم چون ویرایش داستان به گونهای بود که آدم رو مجذوب خودش میکرد و بسیار زیبا بود اما من خیلی ناراحت شدم چون حس میکردم تمام تصاویر در مقابل چشمانم میگذشتن و حسهای شخصیتها و نویسنده به من هم انتغال مییافت حس میکنم من خودم یه بخش از داستان بودم و خودم رو جای غزل حس میکردم حس میکردم خودم عاشق سروش داستان
شدم با تعریفهایی که کردن سخت جذب شخصیت او شدم حتی با اینکه او را ندیدم ولی احساس عجیبی داشتم انگار سروش رو دیدم و من عاشق او شدم تمام خاطرات انگار برای خودم اتفاق افتادن و از خوندن این داستان عاشقانه احساس توصیف ناپذیری داشتم اما باید بگم که تلاش میکنم فراموشش کنم به شما هم پیشنهاد میدم حتمان بخونیدش منم درون داستان طلسم شدم و با زجه زدنهای غزل حس میکردم آتشی در دل من نهفته شده و انگار قلبم از سینهام داره بیرون میزنه و ضربان قلبم به گونهای شده بود که با هر گریه و زجه غزل انگار غزل درون من هم داره گریه و زجه میزنه و خودش رو به در و دیوار میزنه حس میکردم دارن یه چیزی از من جدا میکنن و میگیرنن انگار سروش عشق من بود نمیدونم ولی حال اصلا خوبی نداشتم و انگار اون من بودم داخل داستان هیچ وقت نمیخوام برای من همچین اتفاقی بیوفتد و برای زندگیم همیشه میجنگم امیدوارم این احساس درون من هر چه زود تر آرام بگیرد و همه،،،،،، همه آدمای اطرافم حتی تویی که داری دیدگاه منو میخونی به عشق حقیقیت برسی و همه خوشتبخت و شاد باشن در کنار کسی که خیلی دوسش دارن 🥰❤❤❤❤
شدم با تعریفهایی که کردن سخت جذب شخصیت او شدم حتی با اینکه او را ندیدم ولی احساس عجیبی داشتم انگار سروش رو دیدم و من عاشق او شدم تمام خاطرات انگار برای خودم اتفاق افتادن و از خوندن این داستان عاشقانه احساس توصیف ناپذیری داشتم اما باید بگم که تلاش میکنم فراموشش کنم به شما هم پیشنهاد میدم حتمان بخونیدش منم درون داستان طلسم شدم و با زجه زدنهای غزل حس میکردم آتشی در دل من نهفته شده و انگار قلبم از سینهام داره بیرون میزنه و ضربان قلبم به گونهای شده بود که با هر گریه و زجه غزل انگار غزل درون من هم داره گریه و زجه میزنه و خودش رو به در و دیوار میزنه حس میکردم دارن یه چیزی از من جدا میکنن و میگیرنن انگار سروش عشق من بود نمیدونم ولی حال اصلا خوبی نداشتم و انگار اون من بودم داخل داستان هیچ وقت نمیخوام برای من همچین اتفاقی بیوفتد و برای زندگیم همیشه میجنگم امیدوارم این احساس درون من هر چه زود تر آرام بگیرد و همه،،،،،، همه آدمای اطرافم حتی تویی که داری دیدگاه منو میخونی به عشق حقیقیت برسی و همه خوشتبخت و شاد باشن در کنار کسی که خیلی دوسش دارن 🥰❤❤❤❤
خوب اول سلام عرض میکنم بنده نظر دوستان را تا حد امکان خوندم وخواستم نظر خودم را عرض کنم اول اینکه چرا هی غزل میگفت سروش چی پوشیده بود من دیگه اینقد این را خوندم خسته شدم والبته هی دستاش رو توموهاش میکرد این جمله واسم خیلی تکراری بود
بعدش صفحات تکرار شده وکلمات بهم چسپیده بودند
راجب کارهای یاسی و غزل بعد از دادن عشقاشون میگم
غزل با اون پاکی که داشت نمیتونست تو این باند باشه
شما میتونستید میگفتید یاسی حدا قل تواین باند بود
راجب حسادت یاسی هم بگم براتون بگم احتمال ۱در ۱۰۰۰ هم نمیدم آدم به خاطر حسادت رفیقتو بکشه علاوه بر این
باید بگم خوب نبود تومراسم روزبه وسرور حرف رقصیدن سروش و غزل بود که محرم نبودن
نگین و سینا باید یه عشقو تجربه میکردن
داستان طولانی بود خود کشی غزل یه مسعله بود اون میتونست زندگی درست کنه که سروش ازش راضی باشه ولی اون اینکار را نکرد یا به جای اینکه خودکشی میکرد با فرزین ازدواج میکرد در ضمن این رمانها مناسب دختران نوجوان نیست به آیندشون واحساساتشون لطمه وارد میکنه در کل اشکالات زیادی داشت
البت این رو باید بگم هرکی یه نظری داره منم یه نظر
بعدش صفحات تکرار شده وکلمات بهم چسپیده بودند
راجب کارهای یاسی و غزل بعد از دادن عشقاشون میگم
غزل با اون پاکی که داشت نمیتونست تو این باند باشه
شما میتونستید میگفتید یاسی حدا قل تواین باند بود
راجب حسادت یاسی هم بگم براتون بگم احتمال ۱در ۱۰۰۰ هم نمیدم آدم به خاطر حسادت رفیقتو بکشه علاوه بر این
باید بگم خوب نبود تومراسم روزبه وسرور حرف رقصیدن سروش و غزل بود که محرم نبودن
نگین و سینا باید یه عشقو تجربه میکردن
داستان طولانی بود خود کشی غزل یه مسعله بود اون میتونست زندگی درست کنه که سروش ازش راضی باشه ولی اون اینکار را نکرد یا به جای اینکه خودکشی میکرد با فرزین ازدواج میکرد در ضمن این رمانها مناسب دختران نوجوان نیست به آیندشون واحساساتشون لطمه وارد میکنه در کل اشکالات زیادی داشت
البت این رو باید بگم هرکی یه نظری داره منم یه نظر
لطفا اونایی که هنوز داستانو نخوندن نظر منو نخونن که همه چی براشون فاش میشه:)
عالی بود، البته یه اشکالاتی هم داشت ولی درکل قشنگ بود
من حدس زده بودم که سروش رو کشتن ولی اصلاااا فکر نمیکردم کار یاسی بوده باشه😞
هرچی باشه غزل دوست صمیمیش بود که کلی حواشو داشت و بعد اینکه نوید یاسی رو قال گذاشت بازم حمایتش کرد حتی وقتی سروش مخالف بود؛ البته حق با سروش بود و یاسی آدم خوبی نبود اما به هرحال غزل این همه بهش خوبی کرد.... فقط به خاطر یه حسادت زندگی دوستشو خراب کرد؟!
(ಠ_ಠ)
عالی بود، البته یه اشکالاتی هم داشت ولی درکل قشنگ بود
من حدس زده بودم که سروش رو کشتن ولی اصلاااا فکر نمیکردم کار یاسی بوده باشه😞
هرچی باشه غزل دوست صمیمیش بود که کلی حواشو داشت و بعد اینکه نوید یاسی رو قال گذاشت بازم حمایتش کرد حتی وقتی سروش مخالف بود؛ البته حق با سروش بود و یاسی آدم خوبی نبود اما به هرحال غزل این همه بهش خوبی کرد.... فقط به خاطر یه حسادت زندگی دوستشو خراب کرد؟!
(ಠ_ಠ)
خانم 🍃روشنک قاسمی🍃
کتاب از این غم انگیز تر و واقعی تر و تراژدیک تر و رئال تر نمیتونستید بنویسید؟؟؟!!!!!
3 ماه از خوندن این کتاب میگذره و من هنوز هم به یادش میوفتم گریم میگیره و حرصم در میاد! '
اگه همون موقع که کتابو خوندم نظر میدادم الان هیچی ازتون نمونده بود انقدر که عصبانی بودم اینطوری تموم شد😅😅.
تو شخصیتا غرق شده بودم و وقتی سروش مرد احساس کردم تیکهای از زندگیم کم شده و بهت زده شده بودم.....
روز و شب میخوندمش و نمیتونستم کتابو زمین بزارم
و وقتی تموم شد احساس کردم زندگیمو هدر کردم چون احساس نا امیدی میکردم. (چرا انقدر این زندگی بی انصاف و نامردههههه😭😭😭) دیالوگ روزام بود. 😓
الان میخوام دوباره شروع به خوندنش بکنم شاید بیشتر ازش فهمیدم 🙌🙄
حالا با این همههههههههه احساسات و جریحات ازتون تشکر
میکنم و در آخر هنوزم نمیتونم بگم عالی بود این کتاب یا افتضاح
چون نمیدونم عالی بود یا افتضاح😂😉😑
حتما خوشحالین به خاطر این همه تاثیر گذاری
میتونم اعتراف کنم نویسندهی عالیای هستین
بیشنر از عالی
عالی تر از عالی❤❤❤
مائده زنگنه 14 ساله
کتاب از این غم انگیز تر و واقعی تر و تراژدیک تر و رئال تر نمیتونستید بنویسید؟؟؟!!!!!
3 ماه از خوندن این کتاب میگذره و من هنوز هم به یادش میوفتم گریم میگیره و حرصم در میاد! '
اگه همون موقع که کتابو خوندم نظر میدادم الان هیچی ازتون نمونده بود انقدر که عصبانی بودم اینطوری تموم شد😅😅.
تو شخصیتا غرق شده بودم و وقتی سروش مرد احساس کردم تیکهای از زندگیم کم شده و بهت زده شده بودم.....
روز و شب میخوندمش و نمیتونستم کتابو زمین بزارم
و وقتی تموم شد احساس کردم زندگیمو هدر کردم چون احساس نا امیدی میکردم. (چرا انقدر این زندگی بی انصاف و نامردههههه😭😭😭) دیالوگ روزام بود. 😓
الان میخوام دوباره شروع به خوندنش بکنم شاید بیشتر ازش فهمیدم 🙌🙄
حالا با این همههههههههه احساسات و جریحات ازتون تشکر
میکنم و در آخر هنوزم نمیتونم بگم عالی بود این کتاب یا افتضاح
چون نمیدونم عالی بود یا افتضاح😂😉😑
حتما خوشحالین به خاطر این همه تاثیر گذاری
میتونم اعتراف کنم نویسندهی عالیای هستین
بیشنر از عالی
عالی تر از عالی❤❤❤
مائده زنگنه 14 ساله